چهره‌ی زن ایرانی در شعر ژاله اصفهانی
1391/9/18

ژاله اصفهانی با آن‌که زن و مادر و خواهر بود، ولی پیش و بیش از این‌که زن و مادر و خواهر باشد، انسان بود. بنابراین حساسیتش به مسائل انسانی و دردها و رنجهای بشری بیشتر از حساسیتهای زنانه‌اش بود. به همین دلیل در مجموعه‌ی شعرهایش بسی بیشتر از شعرهای خاص زنانه، شعرهای عام انسانی و اجتماعی می‌بینیم. با این وجود او به دلیل زن بودن و نگاه زنانه‌اش، شعرهای گوناگونی درباره‌ی زن ایرانی و شخصیتش و گرفتاریها و دردها و رنجهایش و ستمهایی که در طول تاریخ بر او رفته، سروده و هرگاه فرصتی کرده موضوع زن ایرانی و مسائل و مشکلاتش را در شعرهایش مطرح کرده است.

در شعر "روح زن" او خود را روح زن که همانا روح رهایی است، نامیده؛ زنی که جان و تنش از نور و نغمه، و از شعر و شکوفه است:

و من که روح رهایی
و من که روح زنم
ز نور و نغمه
ز شعر و شکوفه جان و تنم.

در همین شعر، او مایه‌ی قدرت و شهامت خود در سدشکنی و جاری بودن همیشگی‌اش را مادر بودن و زن بودن خود دانسته و به آن افتخار کرده است:

زمان فتح رهایی‌ست.
ز هیچ سنگی و سدی دگر ندارم باک
که سیل سدشکنم
و در مسیر جهان
                      جاری هماره منم
که مادرم
            که زنم.

در شعر "مادران صلح می‌خواهند" از زبان مادر با کودک دل‌نشین زیبایش سخن گفته و برایش آینده‌ی پرسعادت صلح‌آمیز آرزو کرده و بر جنگ‌افروزانی که زندگی کودکش را تهدید می‌کنند، لعنت فرستاده است:

ای کودک دل‌نشین زیبا!
وی نوگل زندگانی من!
گر سر بدهم، نمی‌سپارم
یک لحظه تو را به دست دشمن.
....
گر چشم مرا کَنند از جای
گر قلب مرا کنند پاره
حاضر نشوم که شعله‌ی جنگ
آتش زندت به گاهواره.

چون من همه مادران گیتی
دارند ز جنگ نفرت و ننگ.
ای لعنت مادران دنیا
بر هر که فروزد آتش جنگ.

در شعر "چو می‌خندی" به عنوان مادری که "سرنوشتش گریه‌ی غمها و شادیهاست" با کودکش از اشکهای خود سخن گفته است:

اگر بینی گهی آهسته می‌گریم، مشو دل‌تنگ
که مادر سرنوشتش گریه‌ی غمها و شادیهاست.
چو فرزندش شود بیمار
چو فرزندش ببیند از کسی آزار
چو فرزندش ستمکاری کند بر خویش و بیگانه
چو فرزندش شبانگه دیر کوبد بر در خانه
چو فرزندش به یک شاخ گل دیگر نهد لانه
بگرید مادر از غمها و شادیها.

دل مادر بود دریا.
چو می‌خندی تو
                    دریا می‌شود پر موج و مروارید.
چو می‌خندی تو
                    می‌خندد گل خورشید.

در شعر "زن ایرانی" زن را فخر خلقت و مادر بشر، و فروغ مهر و زیبایی مقدسش را منشاء همیشگی الهام شاعران دانسته، و او را سرود و شعر و حماسه و هنر نامیده است:

تو فخر خلقتی، ای زن!
تو مادر بشری.
فروغ مهر تو
زیبایی مقدس تو
همیشه منشاء الهام شاعران بوده‌ست.
تو خود سرودی و شعری
حماسه و هنری.

و به زن ایرانی هشدار داده که مبادا اجازه دهد که سرنوشتش به دست دیگران و وجودش در پرده نهان باشد:

مباد، ای زن ایرانی!
                          ای زن بیدار!
که سرنوشت تو در دست دیگران باشد.
به قرن فتح فضا
که زن به جای فرشته به آسمان رفته‌ست
چرا وجود تو در پرده‌ای نهان باشد؟

سپس به توضیح مقام و منزلت زن پرداخته و آن را از آسمان بلند فراتر دانسته است:

چو شیر و شیره‌ی جان تو را خورد فرزند
فراتر است مقامت ز آسمان بلند
که گاهواره‌ی فرداست دست و دامن تو.
تو مادری و تو سربازی و تو دانشمند
که روشن است به روی تو چشم میهن تو.

و در پایان اظهار امیدواری کرده که زن ایران در کسوف نماند:

امیدوارم و دارم به این امید ایمان
که در کسوف نمانی تو، ای زن ایران!

ژاله در شعر "ای آن که غمگنی!" که به مادران شهیدداده تقدیم شده، خطاب به این مادران چنین سروده است:

مادر!
من سوی تو به مرثیه‌خوانی نیامدم.
در عرصه‌ی نبرد رهایی
بی‌جاست گریه کردن و گریاندن.
زنهار اگر در آن سوی سنگرها
شادی کند ز گریه‌ی ما دشمن.

مادر!
         غم عزیز شهیدت از آن ماست.
فرزند تو حماسه‌ی جاوید میهن است.
ایران حماسه‌زاست.

در شعر "دختران" دختر خردسال میهنش را چادر به سر تصویر کرده، درحالی‌که عروسکی  را در بغل گرفته که او هم چادر به سر دارد:

دختر خردسال میهن من
زیر چادر نهفته گیسو را.
چادر دیگری نهان کرده‌ست
گیسوان عروسک او را.

دخترک با عروسکش شب تار
هر دو چادر به سر روند به خواب
تا شوند از دم سحر بیدار.

در شعر "زن و قلمش" جریان تاریخی آفرینش ترانه‌های عامیانه را توسط زنانی دردمند و عاشقی که محروم از پرتو سواد خواندن و نوشتن بوده‌اند، چنین بیان کرده است:

سده‌های سیاه دهشت‌بار
پرده بر چشم زن چنان افکند
که ندید اخگر الفبا را
تا کند راه خویش را روشن.

دل پردرد و روح عاشق زن
گه شبانگه کنار گهواره
گاه روزان در آشپزخانه
ریخت در قالب ترانه و شعر
"عامیانه" ولی چو روح بهار
و چه بسیار از دهان به دهان
بین یک نسل و نسلهای دگر
شده این "عامیانه"ها تکرار.

آه، ای زن!
ای غم‌آوای سینه‌ی اعصار!
ای درخشانترین سرود جهان!
قلمت شعله‌ور ز آتش جان
این زمان
             مژده آرد از خورشید
هم‌چو رنگین‌کمان
                     پس از طوفان.

زن شرقی امروز، در شعر "زن شرق" ژاله، خورشید تازه‌ای‌ست که در رستاخیز شرق نوین می‌درخشد. ژاله آزادی از حقارت و ستم را آرزوی هر زن پیکارجوی شرق دانسته است:

در رستخیز شرق نوین، زن بفوَد کنون
خورشید تازه‌ای که درخشد به روی شرق.
آزادی از حقارت و آزادی از ستم
هست آرزوی هر زن پیکارجوی شرق.

در شعری که برای شیرین عبادی، به مناسبت دریافت جایزه‌ی صلح نوبل، سروده، بر زن ایران چنین درود فرستاده است:

درود مهر به شیرین.
درود باد هزاران
بر آن نماد عدالت
بر آن حماسه‌ی دوران.
گلوی شعر من از شوق
                             آن‌چنان بگرفته
که واژه‌ای نتوانم سرود و ساخت
                                         به از این:
درود باد به شیرین
درود بر زن ایران.

در شعر "سرگذشت مادر" ژاله زن بیوه‌ی درمانده‌ای را تصویر کرده که کودک شیرخوارش را در بر گرفته و نگران و پریشان از بی‌کار شدن، غرق فکر و خیال اضطراب‌انگیز، در حال عبور از کنار پلی‌ست:

یک شامگاه تار
در بر گرفته کودک خود را زنی جوان
می‌رفت از کنار پل آهسته و پریش
آشفته‌حال از غم شوی شهید خویش
مردی که در مبارزه‌ها داده بود جان
وز عمر پرمشقت وی مانده یادگار
یک طفل شیرخوار.
مادر به آن یتیم
با مهر مادرانه نگه کرد و ایستاد.
در فکر شد فرو.
اندیشه‌های درهمش آمد به گفت‌وگو:
"گفتند کار نیست. فردا دگر نیا
بی‌کار از کجا بخورم نان؟
                                 روم کجا؟
باید چه کرد؟
                کیست به فریاد ما رسد؟
گر تن دهم به فقر
گر جان دهم ز درد
این بچه‌ی عزیز من
این طفل بی‌گناه
افتد کنار راه
آخر که می‌دهد به یتیمان ما پناه؟"
مادر فشرد کودک خود را به سینه‌اش
در سایه‌های شامگهی گشت ناپدید.

سپس همین زن را در صحنه‌ای دیگر، در کارزار مردم هشیار شهر، هم‌دوش مادران ستم‌دیده‌ی دیگر، در حال فریاد زدن و شعار دادن تصویر کرده است:

در کارزار مردم هشیار اصفهان
آن مادر جوان
هم‌راه توده‌های دل‌آگاه رنج‌بر
هم‌دوش مادران ستم‌دیده‌ی دگر
یک دم ز خود برون شد و با خشم آتشین
فریاد زد چنین:
"مادر حیات بخشد و انسان بپرورد
فرزند را به رنج فراوان بپرورد.
مادر ز شیر و شیره‌ی جان می‌کند بزرگ
آن طفل کوچکی که به دامان بپرورد.
من با توام، تو، مادر ایرانی اسیر!
من با توام، تو، ای زن زحمت‌کش فقیر!
ای زخم گشته دوش تو از بار زندگی!
تا کی کنی تحمل خواری و بندگی؟
تا کی به کوچه کودک ما دربه‌در بود؟
تا چند کار و زحمت ما بی‌ثمر بود؟
تنها ره رهایی و درمان درد ما
باشد نبرد ما."

در شعر "اردوگاه" زنان مقیم اردوگاه آوارگان جنگ را مخاطب قرار داده و از آنها خواسته که به مبارزه بر ضد جنگ آدم‌خوار و تبه‌کاریهایش برخیزند:

"اردوگاه"
محنت‌سرای جهل و خرافات
غم‌خانه‌ی اسارت و آفات
تبعیدگاه عشق و عدالت.
ای وای بر تو
                  ای زن ایران!
ای مظهر شرافت و ایثار!

پاداش جهد پاک تو آیا
شلاق و دشنه است و خموشی؟
کابوس جنگ و خانه‌به‌دوشی؟
این حجله‌های سرد سیه‌پوش؟
نوباوگان اسلحه بر دوش؟
قربانیان کوچک کشتار؟
این رنجها برای تو بس نیست؟
این چادر- این حصار سیه‌فام-
بهر اسارت تو قفس نیست؟
وین سرنوشت زشت شرربار؟

ای بانوی دلاور ایران!
ای هستی تو طعمه‌ی آتش!
تنها زبان خشم تو امروز
پاسخ دهد به این همه پرسش.
اینک تویی و سنگر پیکار.

افزون بر این شعرها، ژاله چند شعر بلند هم دارد که حالت منظومه دارند و شخصیت اصلی آنها را زنان و دختران تشکیل می‌دهند. یکی از اینها منظومه‌ی "پرستو" است که ژاله آن را به یاد ۹۳ نفر از کارگران ایرانی سرود که در جست‌وجوی کار، قربانی فریب شیادان شدند. بر اساس این منظومه، آهنگ‌ساز تاجیک، فتاح آدینه، اپرایی ساخت و آن را در تالار صدرالدین عینی، در شهر دوشنبه اجرا کرد. شخصیت اصلی این منظومه دختری به نام پرستو است که نامزد کارگر بی‌کاری به نام تذرو است و قاچاقچی دلالی به نام مجیدی خواستگار اوست. مجیدی برای آن‌که نامزد پرستو را از سر راه خود بردارد، نقشه می‌کشد که به بهانه‌ی استخدام، تذرو را به کویت بفرستد و در بین راه او را سر به نیست کند. پرستو از دسیسه‌ی مجیدی باخبر می‌شود و در صحنه‌ی پایانی منظومه برای نجات نامزدش با بال جان به سوی او می پرد می‌پرد، ولی افسوس که دیر به ساحل می‌رسد:

پرستو می‌دود در جنگل شب.
پرستو خشمگین و بی‌قرار است.
پرستو پرشرار است.
سر راهش درختان سیه‌پوش
عزادارند و خاموش.
به زاری مرغ شب می‌گوید از دور:
         نرو، ای دختر آشفته! دیر است
         که یارت در دل دریا اسیر است.
         نرو تنها شب مدهش سیاه است.
         نرو ساحل که ساحل قتلگاه است.
پرستو می‌پرد با بال جانش
تذروش را مگر بخشد رهایی.
نجات اوست تنها آرمانش.

پرستو می‌رسد بر ساحل رود.
تلاطم کرده کارون کف‌آلود.
خروشد موج شب از غرش تیر.
به گوش آید به بانگ باد شبگیر.
صدای آخرین فریاد انسان
بلم کم کم شود در آب پنهان.

پرستو با پر خونین لب رود
پرستو:
         تذرو مهربان!
                           بدرود
                                      بدرود.

پرستو! پیک پرشور بهاران!
امید روشن چشم‌انتظاران!
تو در پرواز باید زنده باشی.
بهار پرگل آینده باشی.

آذر 1388

نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا