ابونصر محمد فارابی در سال 249 خورشیدی در شهر فاراب که اینک اترار نام دارد و در سرزمین ترکستان (ترکمنستان امروزی) واقع است، زاده شد. پدرش که اصلیت ایرانی داشت، با زنی از ترکان فاراب ازدواج کرده بود و از سرداران سپاه ترکان بود. خانوادهی فارابی خانوادهای ثروتمند و دارای موقعیت اجتماعی ممتاز بود و در این خانوادهی مرفه او رشد و پرورش یافت و دوران کودکی و نوجوانیاش را در شهر زادگاهش گذراند و تحصیل کرد و دانش آموخت. وقتی به جوانی رسید بر دانشهای ریاضی و طبیعی و مدنی مسلط شده و علم حقوق قضایی را به طور تخصصی آموخته و چند سالی هم مشغول کار قضاوت بود. پس از آن، فارابی که از نوجوانی عاشق تفکر و تأمل بود، تصمیم گرفت که به فلسفه و منطق بپردازد و در این دانشها صاحبنظر و استاد شود. لئون افریقی دربارهاش نوشته:
"او را نسبی شریف بود و میتوانست زندگی توانگرانهای داشته باشد ولی به فلسفه دل داد و عزلت و تأمل گزید."
فارابی در فراگیری زبان استعدادی شگرف و قدرتی شگفتانگیز داشت. ابن خلکان در "وفیات الاعیان" نوشته: "فارابی به سیفالدوله حمدانی (حاکم حلب) صریحاً گفت که هفتاد زبان میداند." اگرچه در درستی این روایت ابن خلکان تردید جدی وجود دارد ولی آنچه تردیدناپذیر است اینکه فارابی زبانهای عربی و فارسی و ترکی و کردی را به خوبی میدانست و این موضوع از تألیفاتش- به ویژه کتاب "موسیقی کبیر"- به روشنی آشکار است. ولی ظاهراً به زبانهای یونانی و سریانی که در زمان او زبانهای دانش و فلسفه و حکمت بودند، آشنایی نداشت.
فارابی حدود چهل سال داشت که برای تکمیل تحصیلاتش در فلسفه و منطق روانهی بغداد شد. بغداد در آن زمان مرکز دانش و معرفت و حکمت بود. در بغداد، او نزد ابوبشر متّی به یادگیری منطق پرداخت و پس از گذراندن یک دورهی آموزشی کامل به حراّن رفت و به حلقهی شاگردان یوحنا بن حیلان که استاد نامدار فلسفه و منطق در آن شهر بود، پیوست. پس از گذراندن دورهی تحصیل نزد یوحنا بن حیلان دوباره به بغداد برگشت و پس از آنکه در علم منطق استادی بیبدیل شد، همهی وقتش را وقف فلسفه کرد و سی سال از عمرش را به تألیف و شرح و تعلیم آن گذراند و شاگردان بسیاری تربیت کرد که نامدارترینشان یحیی بن عدی بود. فارابی در سال 320 خورشیدی به دمشق رفت و نگین گوهرین حلقهی دانشمندان دربار سیفالدوله حمدانی- حاکم دمشق- شد. سرانجام فارابی در سال 329 خورشیدی، در سن هشتادسالگی، در دمشق درگذشت.
فارابی فیلسوفی قناعتپیشه و عزلتگزین و اهل تأمل و تعمق بود. در دمشق از مردم گریزان بود و جز در کنار برکههای آب یا در لابهلای انبوه درختان باغها دیده نمیشد. روایت شده که مدتی نگهبان یکی از باغهای دمشق بود و در این مدت شبها تا صبح بیدار میماند و زیر نور چراغ پاسبانان به مطالعه و تألیف میپرداخت. زهدپیشگیاش به حدی بود که با آنکه سیفالدوله که شیفتهی دانش و حکمتش شده و برایش ارزش و احترام زیادی قائل بود، برایش از خزانهی حکومتی مقرری بالایی تعیین کرده بود، فارابی با روزی چهار درهم زندگی میکرد و روزگار را به قناعت و امساک و صرفهجویی میگذراند.
فارابی بر اغلب دانشهای زمانهاش تسلط داشت و استاد بیهمتای انواع علوم بود. از تألیفات باقیماندهاش، همچنین از آثار از بین رفتهاش که تنها نامشان در کتابهای تاریخ و فلسفه و تذکرهها به جا مانده، معلوم میشود که در زبان، ریاضیات، طبیعیات، فیزیک، شیمی، هیئت، فلسفه، منطق، موسیقی، علوم مدنی، علوم نظامی، علوم دینی و الاهیات استاد بوده و در تمام این دانشها آثاری ارزشمند داشته است. ابن سبعین دربارهاش نوشته: "این مرد فهیمترین فیلسوف شرق میانه و آگاهترین حکیم در علوم قدیمه است. او نخستین فیلسوف واقعی سرزمینهای تحت حکومت اسلام است." ماسینیون هم فارابی را "نخستین متفکر مسلمان و اولین فیلسوف به تمام معنی" خوانده است.
اگرچه کندی نخستین فیلسوف عرب بود که راه تفکر فلسفی را گشود ولی او نتوانست مکتب فلسفی مستقل نوینی ایجاد کند و بین مسائلی که دربارهشان اندیشید و بحث کرد، هماهنگی و سازگاری ایجاد کند. بنابراین فارابی که به نوشتهی ابن خلکان "بزرگترین فلاسفهی اسلام است علیالاطلاق" اولین فیلسوف شرق میانه پس از رواج اسلام در این سرزمینها است که توانست مکتب فلسفی کاملی بنا کند. او در فلسفهی شرق میانه همان نقشی را داشت که فلوتین در فلسفهی غرب داشت. پورسینا فارابی را استاد خود میدانست و ابن رشد و دیگر حکیمان اسلام و عرب به شاگردیاش افتخار میکردند و خودشان را پیرو و دانشآموختهی مکتب او میدانستند. به خاطر اهمیت علمی و فلسفی بسیار فارابی بود که پس از ارستو که ملقب به "معلم اول" بود، اهل علم و فلسفه و حکمت به او لقب "معلم دوم" دادند.
فارابی دربارهی دانشهای گوناگون کتابهای زیادی نوشت ولی آثارش- آنچنانکه آثار پورسینا رواج پیدا کرد، انتشار چندانی نیافت . شاید علت این عدم رواج- به نوشتهی ابن خلکان- این بوده که فارابی بیشتر آثارش را به طور پراکنده روی تکههای کاغذ یا در دفترهای پراکنده مینوشت و رساله و کتاب کاملی از او باقی نماند. در نتیجه، و با نهایت افسوس، بیشتر آثارش از بین رفته و جز حدود سی رساله به زبان عربی از او باقی نمانده است. فارابی در سدههای میانه شهرتی فراگیر داشت. دانشمندان یهود آثارش را مورد توجه فراوان قرار دادند و آنها را به زبان عبری ترجمه کردند. این ترجمهها امروزه در کتابخانههای اروپا موجود است. همچنین بعضی از آثارش که از زبان عبری یا عربی به لاتینی ترجمه شده، موجود است. آثار فارابی بیشتر در شرح و تبیین و تفسیر فلسفهی ارستو و افلاتون و جالینوس است. او آثار این حکیمان را در منطق و فلسفه و اخلاق و طبیعیات و متافیزیک بررسی کرده و بر آنها شرح و تفسیر و حاشیه نوشته است. به ویژه او از شارحان برجستهی آثار ارستو بود و این آثار را به زبان قابلفهمتری توضیح داده است. پورسینا روایت کرده که کتاب "مابعدالطبیعه"ی ارستو را بیش از چهل بار خوانده و نفهمیده تا اینکه کتاب "اغراض مابعدالطبیعه"ی فارابی را به دست آورده و آن را چند بار خوانده و با مطالعهی آن، کتاب ارستو برایش قابل فهم شده است.
فارابی به منطق توجه ویژه و علاقهی خاص داشت،. او در این حوزه آثار متعددی تألیف کرده که از آن میان تنها شرح "کتاب عبارت" ارستو باقی مانده است. به جز این کتاب، قطعههای پراکندهای هم از فارابی دربارهی منطق، در بخشهایی از کتابهای دیگرش- چون "تحصیل سعادت" و "برشماری دانشها"- آمده است. فارابی در منطق پیرو ارستو بود. اینک به بیان فشردهای از آرای او دربارهی منطق میپردازم.
فارابی در تعریف علم منطق، در "برشماری دانشها" نوشته: "علم منطق مجموعهایست از قانونهایی که عقل بشر را به راه راست هدایت میکند و او را از اشتباه و لغزش و خطا در معقولات بازمیدارد، قانونهایی که به وسیلهی آنها، در معقولات، آنچه ممکن است خطاکنندهای در آنها خطا کند را میآزمایند، زیرا در مورد بعضی از معقولات هرگز امکان ندارد که اشتباهی پیش آید، و این همان معقولاتی است که بشر بنابر سرشتش میتواند آنها را بشناسد و دربارهی آنها یقین حاصل کند- مانند اینکه کل بزرگتر از جزء است، یا عدد سه فرد است. علم منطق همانند علم نحو است، یعنی با عقل و معقولات همان نسبتی را دارد که نحو نسبت به زبان و الفاظ دارد."
در همین کتاب، فارابی دربارهی موضوع علم منطق نوشته: "موضوع منطق اموری است که قانونهای منطق دربارهی آنها اجرا میشود؛ و این امور عبارتاند از معقولات، از این نظر که مدلول الفاظ هستند، و الفاظ، از این نظر که دالّاند بر آن معقولات.
فارابی دربارهی موارد کاربرد علم منطق نوشته: "در تمام مواردی که بخواهیم درست فکر کنیم، و در مواردی که بخواهیم خطای فکر دیگران را اصلاح نماییم، و در مواردی که دیگران بخواهند خطای فکر ما را اصلاح کنند، باید از علم منطق استفاده شود."
فارابی منطق را دارای هشت جزء دانسته: مقولات ده گانه یا قاطیغوریاس (Categoria)، عبارت یا باری ارمینیاس (Perihermenias)، قیاس یا انولوطیقای اول (First Analogy، برهان یا انولوطیقای دوم (Second Analogy)، موضوعات جدلی یا سوفسطیقا (Sophitici Elenchi)، خطابه یا ریطوریقا (Rhetorica)، شعر یا بوطیقا (Poetica).
طبق توضیح فارابی قیاس پنج نوع است:
قیاس برهانی که حاصلش علم یقینی در مطلوبیست که خواهان معرفت به آن هستیم.
قیاس جدلی که مرکب از مشهورات و مسلمات است. مشهورات قضیهها و آرایی هستند که اتفاق نظر تمام مردم بر آنها موجب قبول عامشان شده، مانند این قضیه که عدل پسندیده و دروغ ناپسند است". مسلمات مقدماتیست که بر حسب تسلیم مخاطب اتخاذ میشوند، خواه حقه باشند یا مشهوره یا مقبوله؛ درهرحال، آنچه به آن توجه میشود تسلیم مخاطب است. قیاس جدلی برای ایجاد ظن قوی- آنچنانکه نزدیک به یقین باشد،هرچند یقین نباشد- به کار میرود.
قیاس سوفسطایی آنچه حق نیست و حقیقت ندارد را حقیقت جلوه میدهد.
قیاس خطابی موجب اقناع قریب به ظن قوی است.
قیاس شعری برانگیزانندهی عاطفه و خیال بشر است.
فارابی در منطق از متن کامل ارغنون ارستو بهره گرفته است. منطق او با نظریهی شناخت و دستور زبان مرتبط است. فارابی دربارهی تفاوت منطق و دستور زبان نوشته که محدودهی دستور زبان، زبان یک ملت معین است، در صورتی که منطق بیانگر قاعدههای تعبیر اندیشه است به وسیلهی زبان که در رابطه با تمام بشریت مشترک است. او معتقد بود که باید از سادهترین عنصرهای زبانی به عنصرهای مرکب و پیچیدهتر و از کلمه به سمت قضیه و از قضیه به سمت استدلال حرکت کرد.
فارابی منطق را به دو بخش تقسیم کرده است. بخش نخست را به اندیشهها و تعریفها و بخش دوم را به قضیه و استدلال و برهان اختصاص داده است. به عقیدهی او اندیشهها و تعریفها به خودی خود نه حقیقتاند نه دروغ، و چنانچه آنها را جدا از هم و بیرون از رابطهی متقابل و مناسباتشان با واقعیت در نظر بگیریم، معنایی را نمیرسانند. منظور او از اندیشهها تصوراتی هستند که ما دربارهی اشیاء شخصی داریم و این تصورات زادهی ادراکهای حسی هستند، همچنین تصوراتی که ادراکها در رابطه با موضوعاتشان در ذهن ایجاد میکنند و اینها تصور ضرورت، واقعیت و امکان هستند. تصور اشیا و تصوراتی که بر اثر ادراک اشیا دربارهی ضرورت، واقعیت و امکان در ذهن به وجود میآیند، اندیشههای دوگانهای هستند که وضوح و قطعیت بیواسطهای دارند. ذهن بشر در جهت این اندیشهها حرکت میکند و اندیشه میتواند آنها را تجربه و درک کند. ولی آنها را نمیشود به اثبات رساند و با استنتاجشان از آنچه پیش از این شناخته شده، توضیحشان داد. آنها در ذات خود اموری بدیهیاند و دارای درجهای بالا از قطعیت هستند.
بنابر منطق فارابی چنانچه تصورات را در رابطه با هم قرار دهیم قضیههایی حاصل میشوند که حکم راست و دروغ دربارهشان مصداق دارد. برای اثبات هر قضیه میتوان از استدلالها و برهانها بهره جست. بدینسان که باید قضیهها را به حکمها و جملههای یقینی یا عبارتهای در ذات خود بدیهی که نیاز به هیچگونه اثباتی ندارند و درستیشان برای عقل سالم مسلم است، تبدیل کنیم. حکمها و مطلبهای در ذات خود بدیهی اصول اولیهای هستند که وجودشان در ریاضیات، متافیزیک و اخلاق ضرورت دارد و آنها را باید در ابتدای هر دانشی قرار داد. این اصول موضوعه را باید مبانی معرفت بشر به شمار آورد.
فارابی معتقد بود که موضوع خاص علم منطق، برهان است. برهان با تکیه برآنچه کاملاً شناخته و قطعاً اثبات شده، مطالب تازهای را که تا قبل از آن از لحاظ نظری ناشناخته بودهاند، اثبات میکند. به نظر فارابی شناخت مقولهها، قضیهها و استدلالها، تنها پیشدرآمد منطق است. ولی آنچه اهمیت دارد آن است که در خود نظریهی برهان، عرفها و قاعدههای شناخت ضروری به اثبات برسند. او در این باره اصل تناقض را قانون بنیادی میخواند.
به نظر او عملکرد اصل تناقض چنین است که در راستای حرکت دقیق فکر، حقیقت یا ضرورت یک حکم را با نادرستی و ناممکن بودن حکم متضاد با آن اثبات کنیم، یعنی درستی حکم مطلوب را به یاری نادرستی حکم نقیضش به اثبات رسانیم، و به نظر فارابی در این رهگذر تقسیمهای دوشقی Dichotomie افلاتون بر روش علمی ارستو برتری دارد.
فارابی چنین میآموخت که برهان جنبهی صوری صرف ندارد و آن را تنها نمیتوان راهی درست و شیوهای اصولی که به حقیقت رهنمون میشود، توصیف کرد. هدف برهان همچنین این است که بر این حقیقت دست یابد و عالم را در ذات خود بنا کند. برهان نه تنها با قضیهها به عنوان مادهی اولیهی قیاس سروکار دارد بلکه به حقیقتی که مضمون قضیهها را تشکیل میدهد هم وابسته است.
فارابی معتقد بود که غیر از حقیقتهای ضروری دربارهی هستی ضروری (وجود واجب) گسترهای از امکانات هم وجود دارد که در رابطه با آن تنها میتوان به شناختی احتمالی نائل آمد. فارابی برای آموزشهای مقدماتی در این باره خواننده را به توپیکهای ارستو (یا طوبیقا) که در آن مرحلههای گوناگون احتمال بیان شده، رجوع داده است.
فارابی بر اهمیت برهان یا انولوطیقای دوم تأکید میکرد و معتقد بود که بنای معرفت واقعی را جز به یاری حکمهای ضروری نمیتوان بنیان نهاد. او در تکمیلیهی "مقدمهی فورفوریوس" عقیدهاش را دربارهی کلیات بیان کرده و آن را وحدتی بر اساس کثرت و در درون کثیر توصیف کرده است. به عقیدهی او کلیات جدا از مفهومهای فردی موجودیت ندارند.
فارابی واقعیت جزئی را نه تنها در اشیا و ادراک حسی، بلکه در اندیشه هم میدید. به عقیدهی او موجودیت کلی در درون اشیای شخصی امری عارضی است. ولی وجود کلی در روح جنبهی ذاتی دارد. ذهن بشر کلی را از اشیا منتزع میسازد و در این صورت کلی هستی خاص مجزایی پیدا میکند. بنابراین میتوان نتیجه گرفت که فارابی میان کلیات تفاوت قائل بوده و کلیات "مقدم بر اشیا" و "درون اشیا" و کلیات "مؤخر بر اشیا" را از هم متمایز میدانسته است.
آذر 1391
□
منبعها:
1- تاریخ منطق- نوشتهی آ.ماکوولسکی- ترجمهی فریدون شایان
2- سیر فلسفه در ایران- نوشتهی اقبال لاهوری- ترجمهی امیرحسین آریانپور
3- تاریخ فلسفه در جهان اسلامی- نوشتهی حنا الفاحوری و خلیل الجر- ترجمهی عبدالحمید آیتی
|