[نگاهی انتقادی به کتاب شعر "ما هیچ، ما نگاه"]
نگاهی کلی به کارنامهی شعر سهراب سپهری نمایانگر این واقعیت است که جریان شعر او که در آغاز معنامدار است، بهتدریج به سوی سراشیب معناگریزی تغییر مسیر میدهد و در پایان در فرودگاه بیمعنایی فرود میآید و در آنجا متوقف میشود، بهطوریکه اغلب شعرهای واپسین کتاب شعرش- ما هیچ، ما نگاه- شعرهایی کم و بیش بیمعنا و فاقد عناصر اندیشه و حس و عاطفهاند. این شعرها از سطرها و بندهایی تشکیل شدهاند که عنصر معنا در آنها کمرنگ و محو است، و اگر هم اندیشه و حس و عاطفهای در آنها وجود داشته باشد، گنگ و مبهم و نارساست، و معنای روشنی را القا نمیکند. در این شعرها بیشتر سطرها از نظر معنا ربط چندانی به هم ندارند و چینش کلمات در سطرها طوریست که معنای قابل فهمی را به وجود نمیآورند. برای اثبات این موضوع چند شعر از شعرهای این دفتر را مرور میکنیم.
نخستین شعر این کتاب "ای شور! ای قدیم!" نام دارد. این شعر روایت خاطرهی روزی یادمان از دوران کودکی شاعر است، و دو بند دارد. بند اول به توصیف صبحی با هوای عالی- احتمالاً صبح عید نوروز- اختصاص دارد و دارای ۱۲ جملهی خبری است:
۱- صبح/ شوری ابعاد عید/ ذایقه را سایه کرد.
۲- عکس من افتاد در مساحت تقویم/ در خم آن کودکانههای مورب/ روی سرازیری فراغت یک عید.
۳- داد زدم:/ "به! چه هوایی!"
۴- در ریههایم وضوح بال تمام پرندههای جهان بود.
۵- آن روز/ آب چه تر بود!
۶- باد به شکل لجاجت متواری بود.
۷- من همهی مشقهای هندسیام را/ روی زمین چیده بودم.
۸- آن روز/ چند مثلث در آب/ غرق شدند.
۹- من گیج شدم.
۱۰- جست زدم روی کوه نقشهی جغرافی.
۱۱- "آی، هلیکوپتر نجات!"
۱۲- حیف!/ طرح دهان در عبور باد به هم ریخت.
بعضی از این جملهها- مانند جملههای ۱ و ۲ و ۵ و ۶ و ۱۲- فاقد عنصر معنا هستند. بقیه اگر هم معنایی داشته باشند، فاقد قدرت القای حس و عاطفهاند، و با هم ارتباط و پیوند مفهومی ندارند. انگار هر جمله حرف خودش را میزند و بدون هیچ توجیهی قبل یا بعد از جملهای دیگر قرار گرفته است. بنابراین جستوجوی معنا در این سطرها که به توصیف ویژگیهای یکی از روزهای یادمان دوران کودکی شاعر و اتفاقهایی که در آن روی داده اختصاص دارد، بینتیجه است؛ و این سطرهای بیارتباط با هم که انگار به طور تصادفی در پی هم آمدهاند، هیچ حس خاص و روشنی به خواننده نمیدهند.
بند دوم شعر هم که بندی کوتاه است و هیچگونه ارتباطی با بند اول آن ندارد، جملهای امری است که شروعی ندایی دارد. این جمله که منادیاش چیزی بیمعنا- "ای وزش شور! ای شدیدترین شکل!"- است، فاقد مفهوم است و نه اندیشهای را منتقل و نه حس و عاطفهای را القا میکند:
ای وزش شور! ای شدیدترین شکل!/ سایهی لیوان آب را/ تا عطش این صداقت متلاشی/ راهنمایی کن.
شعر "اکنون هبوط رنگ" دارای دو بند است. بند نخست دارای شش جملهی خبری است. این شش جمله عبارت اند از:
۱- سال میان دو پلک را/ ثانیههایی شبیه راز تولد/ بدرقه کردند.
۲- کمکم در ارتفاع خیس ملاقات/ صومعهی نور/ ساخته میشد.
۳- حادثه از جنس ترس بود.
۴- ترس/ وارد ترکیب سنگها میشد.
۵- حنجرهای در ضخامت خنک باد/ غربت یک دوست را/ زمزمه میکرد.
۶- از سر باران/ تا ته پاییز/ تجربههای کبوترانه روان بود.
بهجز جملههای ۳ و ۴ که از طریق عنصر "ترس" با هم ارتباط گنگ و ضعیفی دارند، و جملههای ۲ و ۶ که از طریق عناصر "خیس" و "باران" گونهای پیوند سست و نامفهوم با هم دارند، بقیهی جملههای بیان شده در این بند فاقد هرگونه ارتباط معنایی هستند و هر یک متعلق به حوزهای خاص است که ارتباط تعریفپذیری با بقیه ندارد. خود این جملهها هم به خودی خود رسانای معنایی نیستند و حس و عاطفه یا اندیشهای را القا نمیکنند. بند دوم که بندی کوتاه است و از سه جمله تشکیل شده، از طریق عنصر باران در ارتباط با بند اول قرار میگیرد و رویدادهای پس از توقف باران را توصیف میکند. این جملهها اگرچه از طریق عناصر "باران"، "مرطوب" و "قوس و قزح" به هم ربط پیدا میکنند، ولی این ربط حامل بار معنایی نیست و خود این گزارهها هم فاقد معنای روشن و عاجز از القای حس و عاطفه و اندیشهاند:
۱- باران وقتی که ایستاد/ منظره اوراق بود.
۲- وسعت مرطوب/ از نفس افتاد.
۳- قوس و قزح در دهان حوصلهی ما/ آب شد.
شعر "از آبها به بعد" دارای دو بند است. بند اول توصیف انسان در روزیست که "دانش لب آب زندگی میکرد". اگر از این موضوع که عبارت "دانش لب آب زندگی میکرد" هیچگونه تصوری از زمانی که مورد نظر شاعر است نمیدهد و از نظر معنایی نارسا و گنگ است، بگذریم؛ و روی توصیف انسان در چنین روزگاری متمرکز شویم، متوجه میشویم که انسان آن روزگار با هفت جملهی خبری توصیف شده است:
۱- انسان/ در تنبلی لطیف یک مرتع/ با فلسفههای لاجوردی خوش بود.
۲- در سمت پرنده فکر میکرد.
۳- با نبض درخت، نبض او میزد.
۴- مغلوب شرایط شقایق بود.
۵- مفهوم درشت شط/ در قعر کلام او تلاطم داشت.
۶- انسان/ در متن عناصر/ میخوابید.
۷- نزدیک طلوع ترس، بیدار/ میشد.
از این هفت جمله، جملههای ۴ تا ۷ به کلی فاقد معنا هستند و هیچگونه اندیشه، حس یا عاطفهای را القا نمیکنند. تنها جملههای ۱و ۲و ۳ با حضور عناصری چون مرتع، پرنده، درخت و رنگ لاجوردی که رنگ آسمان است، تا حدودی بیانگر نزدیکی انسان به طبیعت و زیستن سازگار با طبیعت او در آن روزگار است.
بند دوم این شعر از سه جملهی دیگر تشکیل شده است. دو جملهی نخست دربارهی رویدادهاییست که در روزگار توصیف شده در بند اول رخ میداده. جملهی سوم دربارهی پیآمد رخدادهای بیان شده در دو جملهی قبلی است. این جملهها هم هر سه جملههایی بیمعنا و نامفهومند و حس و عاطفهی خاصی القا نمیکنند:
۱- اما گاهی/ آواز غریب رشد/ در مفصل ترد لذت/ میپیچید.
۲- زانوی عروج/ خاکی میشد.
۳- آن وقت/ انگشت تکامل/ در هندسهی دقیق اندوه/ تنها میماند.
شعر "هم سطر، هم سپید" از سه بند تشکیل شده است. بند نخست توصیف موقعیتیست که شاعر در آن قرار دارد و این موقعیت را بهویژه از نظر زمانی- صبح آفتابی پاییزی- با هفت جمله توصیف میکند:
۱- صبح است.
۲- گنجشک محض/ میخواند.
۳- پاییز، روی وحدت دیوار/ اوراق میشود.
۴- رفتار آفتاب مفرح/ حجم فساد را/ از خواب میپراند.
۵- یک سیب/ در فرصت مشبک زنبیل/ میپوسد.
۶- حسی شبیه غربت اشیا/ از روی پلک میگذرد.
۷- بین درخت و ثانیهی سبز/ تکرار لاجورد/ با حسرت کلام میآمیزد.
به جز جملههای ۱ و ۵ سایر جملهها معناگریزاند و هیچ حس یا عاطفهای را القا نمیکنند. بین این هفت جمله ارتباط معنادار محسوسی که قابل درک باشد، وجود ندارد.
در بند دوم، خطاب به منادی "حرمت سپیدی کاغذ" دو جملهی بیمعنای دیگر بیان میشود که فاقد هرگونه قدرت القای حس و عاطفه است:
۱- اما/ ای حرمت سپیدی کاغذ!/ نبض حروف ما/ در غیبت مرکب مشاق میزند.
۲- در ذهن حال، جاذبهی شکل/ از دست میرود.
بند سوم از ۶ بخش امری تشکیل شده که اغلب آنها یا بیمعنا هستند یا اگر هم معنایی دارند، معنایشان ربطی به هم ندارد. کل بند هم با بندهای قبلی بیارتباط است:
۱- باید کتاب را بست.
۲- باید بلند شد/ در امتداد وقت قدم زد/ گل را نگاه کرد/ ابهام را شنید.
۳- باید دوید تا ته بودن.
۴- باید به بوی خاک فنا رفت.
۵- باید به ملتقای درخت و خدا رسید.
۶- باید نشست/ نزدیک انبساط/ جایی میان بیخودی و کشف.
شعر "اینجا پرنده بود" از پنج بند تشکیل شده که هر یک با حالت ندایی شروع میشود و منادیاش ترکیبی بیمعناست: منادی بند اول "عبور ظریف"، منادی بند دوم "حیات شدید"، منادی بند سوم "کمی رفته بالاتر از واقعیت"، منادی بند چهارم "نگاه تحرک" و منادی ابتدای بند پنجم"حضور پریروز بدوی" است. هیچکدام از این بندها با بندهای دیگر ارتباط معنایی ندارد و هیچ عامل واسطهای آنها را به هم پیوند نمیدهد. بند اول از یک جملهی مرکب بیمعنا تشکیل شده است:
ای عبور ظریف!/ بال را معنی کن/ تا پر هوش من از حسادت بسوزد.
بند دوم از دو جملهی خبری بیارتباط با هم و بیمعنا تشکیل شده است:
۱- ای حیات شدید!/ ریشههای تو از مهلت نور/ آب مینوشد.
۲- آدمیزاد- این حجم غمناک-/ روی پاشویهی وقت/ روز سرشاری حوض را خواب میبیند.
بند سوم از چهار جملهی خبری بیربط و بیمعنا تشکیل شده:
۱- ای کمی رفته بالاتر از واقعیت!/ با تکان لطیف غریزه/ ارث تاریک اشکال از بالهای تو میریزد.
۲- عصمت گیج پرواز/ مثل یک خط مغلق/ در شیار فضا رمز میپاشد.
۳- من/ وارث نقش فرش زمینم/ و همه انحناهای این حوضخانه.
۴- شکل آن کاسهی مس/ همسفر بوده با من/ از زمینهای زبر غریزی/ تا تراشیدگیهای وجدان امروز.
بند چهارم از دو جملهی خبری بیمعنا تشکیل شده:
۱- ای نگاه تحرک!/ حجم انگشت تکرار/ روزن التهاب مرا بست.
۲- پیش از این در لب سیب/ دست من شعلهور میشد.
سپس در دو بخش بیمعنای دیگر به تشریح منظورش از "پیش از این" میپردازد:
پیش از این یعنی:
روزگاری که انسان از اقوام یک شاخه بود.
روزگاری که در سایهی برگ ادراک/ روی پلک درشت بشارت/ خواب شیرینی از هوش میرفت/ از تماشای سوی ستاره/ خون انسان پر از شمش اشراق میشد.
بند پنجم دارای چهار جملهی بیربط و بیمعنا خطاب به منادایی که در ابتدای بند "حضور پریروز بدوی" و در پایان بند "پرنده" نامیده و در میان بند با جملهی نامفهوم "ای که با یک پرش از سر شاخه تا خاک/ حرمت زندگی را/ طرح میریزی" توصیف شده، است:
۱- من پس از رفتن تو لب شط/ بانگ پاهای تند عطش را/ میشنیدم.
۲- بال حاضر جواب تو/ از سوآل فضا پیش میافتد.
۳- آدمیزاد طومار طولانی انتظار است.
۴- ای پرنده! ولی تو/ خال یک نقطه در صفحهی ارتجال حیاتی.
در شعر "سمت خیال دوست" تصویری از شب ترسیم شده است. این شعر دارای یک بند، شامل هفت بخش زیر است:
۱- ماه/ رنگ تفسیر مس بود./ مثل اندوه تفهیم بالا میآمد.
۲- سرو/ شیههی بارز خاک بود.
۳- کاج نزدیک/ مثل انبوه فهم/ صفحهی سادهی فصل را سایه میزد.
۴- کوفی خشک تیغالها خوانده میشد.
۵- از زمینهای تاریک/ بوی تشکیل ادراک میآمد.
۶- دوست/ توری هوش را روی اشیا/ لمس میکرد./ جملهی جاری رود را میشنید/ با خود انگار میگفت:/ هیچ حرفی به این روشنی نیست.
۷- من کنار زهاب/ فکر میکردم:/ امشب/ راه معراج اشیا چه صاف است!
هیچکدام از این بخشهای هفتگانه نه ارتباطی به بقیه دارد، نه معنای روشنی را القا میکند، نه حامل حس و عاطفهی قابل دریافتی است.
شعر "اینجا همیشه تیه" دارای چهار بند است. بند نخست توصیفی از طبیعت به هنگام ظهر است و از بخشهای زیر تشکیل شده است:
۱- ظهر بود.
۲- ابتدای خدا بود.
۳- ریگزار عفیف/ گوش میکرد/ حرفهای اساطیری آب را میشنید.
۴- آب مثل نگاهی به ابعاد ادراک.
۵- لکلک/ مثل یک اتفاق سفید/ بر لب برکه بود/ حجم مرغوب خود را/ در تماشای تجرید میشست.
۶- چشم/ وارد فرصت آب میشد.
۷- طعم پاک اشارات/ روی ذوق نمکزار از یاد میرفت.
بهجز بخشهای ۱ و ۳ و ۵ که معنای کم و بیش قابل فهمی دارند و میتوان با آنها ارتباط حسی کم و بیش روشنی برقرار کرد، بقیهی بخشها فاقد معنای قابل فهم اند و هیچگونه حس یا عاطفهی مشخصی به خواننده منتقل نمیکنند.
بند دوم از یک پرسش بیمعنا و گنگ تشکیل شده که نه مخاطب آن مشخص است و نه موضوع پرسش:
باغ سبز تقرب/ تا کجای کویر/ صورت ناب یک خواب شیرین؟
بند سوم شامل دو پرسش نامفهوم است که از مخاطبی مبهم پرسیده میشود و ربطی به بندهای دیگر ندارد:
ای شبیه/ مکث زیبا/ در حریم علفهای قربت!
در چه سمت تماشا/ هیچ خوشرنگ/ سایه خواهد زد؟
کی/ انسان/ مثل آواز ایثار/ در کلام فضا کشف خواهد شد؟
بند آخر هم از دو سطر نامفهوم و بی ارتباط با بندهای دیگر تشکیل میشود:
ای شروع لطیف!
جای الفاظ مجذوب، خالی!
آخرین شعر کتاب "ما هیچ، ما نگاه" شعر "تا انتها حضور" نام دارد که از دو بند تشکیل شده و موضوع آن پیشگویی رویدادهاییست که قرار است در شب اتفاق بیفتد. بند نخست از ده پیشگویی تشکیل شده است:
۱- امشب/ در یک خواب عجیب/ رو به سمت کلمات/ باز خواهد شد.
۲- باد چیزی خواهد گفت.
۳- سیب خواهد افتاد./ روی اوصاف زمین خواهد غلتید./ تا حضور وطن غایب شب خواهد رفت.
۴- سقف یک وهم فرو خواهد ریخت.
۵- چشم/ هوش محزون نباتی را خواهد دید.
۶- پیچکی دور تماشای خدا خواهد پیچید.
۷- راز سر خواهد رفت.
۸- ریشهی زهد زمان خواهد پوسید.
۹- سر راه ظلمات/ لبهی صحبت آب/ برق خواهد زد.
۱۰- باطن آینه خواهد فهمید.
اغلب این پیشگوییها عبارتهایی نامفهوم و بیمعنا هستند. از جمله پیشگوییهای ۱ و ۳ و ۵ و ۶ و ۷ و ۸ و ۹.
بند دوم هم از چهار پیشگویی شبانهی دیگر تشکیل میشود که هیچکدام معنای قابل درکی ندارند و حس و عاطفهی خاصی را القا نمیکنند:
۱- امشب/ ساقهی معنی را/ وزش دوست تکان خواهد داد.
۲- بهت پرپر خواهد شد.
۳- ته شب یک حشره/ قسمت خرم تنهایی را/ تجربه خواهد کرد.
۴- داخل واژهی صبح/ صبح خواهد شد.
آنچه از نمونههای ارائه شده و سایر شعرهای کتاب "ما هیچ، ما نگاه" دریافت میشود این است که در شعرهای این کتاب، سهراب سپهری به هیچوجه در قید و بند القای معنا نیست بلکه بیشتر شیفتهی نوعی بازی با واژههایی متعلق به حوزههای خاص است، واژههایی که بیشترشان اسامی معنا یا اسامی مصدراند و به حوزهی مفاهیم تعلق دارند. بخشی از این واژهها به دلیل آهنگ بیان یا معنای رازآگینشان او را مجذوب میکنند و قرار دادن غیر متعارفشان در کنار واژههای معمولی برگرفته از زندگی روزمره برایش نوعی بازی سرگرم کننده و لذتبخش محسوب میشود، بخش دیگر هم برای پر کردن وزن و بخشیدن غرابت اعجابآور یا طنین دلنشین به کلام و عمیق، غریب و مبهم جلوه دادن معنای سطرهای شعر و دور از دسترس وانمودن حس و عاطفهی موجود در آنها به کار گرفته شدهاند.
واژههایی که اسباببازیهای سهراب سپهری در این شعرها هستند و او مجذوب بازی با آنهاست، قابل تقسیم به سه دستهی اصلی زیراند:
۱- واژههایی که متعلق به حوزهی عرفان و فلسفهاند: مانند جذبه- جاذبه- مجذوب- اشراق- ادراک- حضور- بینش- بصیرت- شور- بیخودی- محض- تجرید- مجرد- مطلق- کشف- شهود- واقعیت- حقیقت- حیرت- وحدت- معراج- عروج- محو- فنا- تأمل- الهام- تفهیم- مفهوم- انبساط- بسط- قبض- حزن- ملاقات- خلسه- طلب- مطلوب- وهم- ذهن- ابهام- حیات- ملکوت- محسوس- معنا.
۲- اسم معناهایی که اغلب آنها اسم مصدراند و بیانشان آهنگ و طنین خاصی دارد. مانند قربت- غربت- غرابت- فراغت- لجاجت- صداقت- صراحت- جراحت- کرامت- روایت- وسعت- صمیمیت- حسرت- فرصت- مهلت- بشارت- حسادت- حرمت- جسارت- سلامت- طراوت- هجرت- موهبت- ارتجال- التهاب- اعتدال- انتظار- امتداد- تکلم- تأمل- تخیل- تجرد- تجرع- تغافل- تمایل- تعمیر- تدبیر- تکرار.
۳- واژههایی که متعلق به حوزهی نقاشی و طراحیاند: مانند رسم- طرح- خط- حجم- فضا- مورب- مساحت- وسعت- بفعد- ابعاد- شکل- اشکال- امتداد- توازی- تقاطع- ملاقات- ملتقا- مسیر- متن- ملون- نقش- منقوش- منقش- مصور- مشبک- اضلاع- مثلث.
فروردین 1388
|