در بین شاعران پیرو نیما یوشیج، دو شاعر بیشترین تلاش را برای شناساندن شعر نیما یوشیج و راه و رسم شاعری او کردند و بیشترین نقش را در سادهفهم کردن پیچیدگیها و دشواریهای شیوهی شاعری نیما یوشیج و ظرایف و دقایق شعرش داشتند: مهدی اخوانثالث و سیاوش کسرایی.
مهدی اخوانثالث، از سال 1334 به بعد، با انتشار نوشتههایی در مجلات و نشریات کوشید تا جنبههای فنی و بدیعی و ابداعات شعر نیما یوشیج، از قبیل ویژگیهای وزن عروضی شعر نیما و قاعدههای آن را به زبانی ساده و قابل فهم برای اهل مطالعه و دوستداران شعر توضیح دهد و بخشی از مطالبی را که نیما یوشیج در نامهها و یادداشتهای پراکندهاش به طور نامنسجم و جسته و گریخته دربارهی عروض شعرش بیان کرده بود، جمعبندی و تدوین کند.
چند سال پس از مهدی اخوانثالث، از سالهای آخر دههی 40، سیاوش کسرایی هم با نگارش مقالات و انتشار آنها کوشید تا جنبههای اجتماعی و مردمی شعر نیما یوشیج را توضیح دهد و با تحلیل و تفسیر شعرهای دشوارفهم او، زبان شعر نیما را قابل فهم و رازورمزها و ابهامها و استعارههای آن را تا حدممکن برای خوانندگان شعر نیما یوشیج تبیین کند و توضیح دهد.
بعدها ایندو شاعر ارجمند نیمایی به نوشتن مقالات خود دربارهی شعر و شاعری نیما یوشیج ادامه دادند و نوشتههایشان را تکمیل کردند.
حاصل کار مهدی اخوانثالث، در زمان حیاتش، در دو کتاب "بدعتها و بدایع نیما یوشیج" و "عطا و لقای نیما یوشیج" منتشر شد.
حاصل کار سیاوش کسرایی، نخستین بار، هفت سال پس از مرگش، در اسفند 1382، در کتاب "در هوای مرغ آمین" منتشر شد. البته پیش از آن، هفت مقاله از این کتاب، در سال 1354، در جزوهای به صورت پلیکپی با عنوان "چهرهی مردمی شعر نیما"، توسط دانشگاه زاهدان، تکثیر شده؛ و این جزوه، متن درسنامهی واحد درسی "شعر نو" بوده که سیاوش کسرایی در این دانشگاه، در سالهای 1354 تا 1356 برای دانشجویان رشتهی ادبیات و زبان فارسی، تدریس" میکرده است.
این متن بررسی کوتاه و فشردهای است از نوشتههای منتشر شده از سیاوش کسرایی دربارهی شیوهی شعر و شاعری نیما یوشیج، در کتاب "در هوای مرغ آمین".
در این کتاب دوازده متن از سیاوش کسرایی دربارهی شعر نیما یوشیج و شیوهی شاعریاش منتشر شده است. این متنها را سیاوش کسرایی بین سال 1347 تا سال 1361 نوشته است. هشت متن از این متنها به تحلیل و تفسیر شعرهایی از نیما یوشیج اختصاص دارد. اینها عبارتند از:
1- پروازی در هوای "مرغ آمین" (در این متن که در آذر 1350 برای یک سخنرانی نوشته شده، و نخستین بار، در جزوهی "چهرهی مردمی شعر نیما" منتشر شده، سیاوش کسرایی به تفسیر شعر "مرغ آمین" نیما یوشیج پرداخته است.)
2- مرگ شاعر (این متن که سیاوش کسرایی آن را با یاد و به مناسبت تیرباران خسرو گلسرخی [29 بهمن 1352] نوشته و نخستین بار در جزوهی "چهرهی مردمی شعر نیما" منتشر شده، به تفسیر شعر "مرک کاکلی" نیما یوشیج اختصاص دارد.)
3- شیفتگان ناشناخت (این متن که نخستین بار در جزوهی "چهرهی مردمی شعر نیما" منتشر شده، نظریست تفسیری به دو شعر "شب پرهی ساحل نزدیک" و "سیولیشه")
4- پیچان (در این متن که نخستین بار در جزوهی "چهرهی مردمی شعر نیما" منتشر شده، سیاوش کسرایی شعر "همه شب" را تحلیل کرده است.)
5- ریرا: آواز آدمی (در این متن که در آذر 1352 نوشته و نخستین بار در جزوهی "چهرهی مردمی شعر نیما" منتشر شده، سیاوش کسرایی به تفسیر شعر "ریرا" پرداخته است.)
6- طعم آفتاب (این متن که در اردیبهشت 1361 نوشته شده، به تفسیر شعر "شبگیر" اختصاص دارد.)
7- افسانه: اوج بلند ف آغاز (این متن که در دی 1361 نوشته شده، تفسیریست بر "افسانه"ی نیما)
8- تحلیلی کوتاه از "او را صدا بزن" (در این متن کوتاه، سیاوش کسرایی به تحلیل شعر "او را صدا بزن" پرداخته است.)
چهار نوشتهی دیگر موجود در کتاب "در هوای مرغ آمین" نظریست کلی به بعضی از جنبههای مهم شعر نیما یوشیج؛ از جمله چهرهی مردمیاش، شبش، مرغانش و تصویرهایش. این نوشتهها عبارتند از:
1- چهرهی مردمی شعر نیما (این متن که در دی 1347 نوشته شده و متن سخنرانی سیاوش کسرایی در مراسم دهمین سالگرد مرگ نیما یوشیج در دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران بوده، نخستین بار در جزوهی "چهرهی مردمی شعر نیما" منتشر شده و جزوه عنوان خود را از همین نوشته گرفته است.)
2- در تمام طول شب (این متن که در اردیبهشت 1353 نوشته شده و متن سخنرانی سیاوش کسرایی در دانشکدهی فنی دانشگاه تهران بوده، نخستین بار در جزوهی "چهرهی مردمی شعر نیما" منتشر شده است.)
3- مرغان نیما
4- چند تصویر در شعر نیما
سیاوش کسرایی در مقدمهی متن "چهرهی مردمی شعر نیما"، دلیل پرداختنش به نیما و شعرش را چنین توضیح داده است:
"در آستانهی دهمین سالمرگ نیماییم و ما که شاگردان شاکر او هستیم، هنوز او را چنانکه در خور اوست، نشناساندهایم.
او را ستایش کردهایم، بدو فخر بردهایم، با شهرتش سهیم شدهایم، بر او شوریدهایم و در گمان از او فراتر رفتهایم، اما پاس اندیشههای او را نداشتهایم.
من در این فرصت کوتاه، دعوی معرفی نیما را ندارم چه این کار درخور بررسیها و پیجوییهای فراوان است و نه بررسی و پیجویی یک تن، که یک گروه، گروهی از زبدهی نیماشناسان؛ و شایستهتر آنکه کانون نویسندگان ایران دیر یا زود بدین مهم بپردازد. بله، دعوی معرفی نیما را ندارم، ولی سعیام بر آن است که سمت این شناسایی را بنمایم. من خطکشم را در فاصلهی سرچشمه و مصب گذاشتهام تا راه این رود خروشان را به هم متصل کنم. ناگزیر این خطی راست و سطحی است که زیروفرارفتها و کجوراستیهایی را که این رود نخستین بار در گذرگاههای صعب زندگانیاش داشته، بهخوبی نمینماید."(1)
همانطور که از این توضیح برمیآید، کمکاری و عدم تلاش شاگردان و پیگیران راه نیما یوشیج در راه معرفی و شناساندن شعر و شیوهی شاعری نیما یوشیج و خلائی که در این زمینه وجود داشت، سیاوش کسرایی را بر آن داشت که آستین همت بالا بزند و در راه شناساندن و معرفی شعر نیما و شیوهی شاعری او و راه و رسم سرودنش گام بردارد و تلاش و تکاپو کند، و دوازده مقالهی منتشر شده در کتاب "در هوای مرغ آمین" حاصل چنین تلاش و تکاپویی است.
سیاوش کسرایی در این نوشتهها از نیما مینویسد و میکوشد با نوشتههایش چهرهی مردمی شعر او را بشناساند: "نیمایی که تکرار نشده است."(2) نیمایی که "برای صعود از پلکانهای سبزپوش تا ایوان برفپوش دماوند از گذرگاههای هولناکی عبور کرده و به پیری رسیده، به کمال اندیشه"(3) نیما، آن روستایی غریب که "با سبد گلهای وحشیاش به شهر آمد و افسانهاش را که از دارودرختهای جنگلی شاخ و برگ میگرفت و در گرد آتش شبانان رنگ مییافت، نقل کرد."(4)
در مقدمهی مقالهی "پروازی در هوای مرغ آمین" سیاوش کسرایی اوضاع اجتماعی- سیاسی- اقتصادی جامعهی ایران را در زمان ظهور نیما یوشیج بررسی کرده و طرحی از سیمای نظم حکمفرما بر این مرز و بوم را در خطوط کلی آن ترسیم کرده و نتیجه گرفته است:
"این مردم زحمتکش شهر و ده بودند که تمامی سنگینی بار این نظم را به دوش میکشیدند. گرسنگی و بیماری، زور شنیدن، به بیگاری رفتن، له شدن زیر پای هرکه از دور و نزدیک با قدرت پیوندی داشت، بیفریادرس زیستن و مردن؛ این همهی نصیب مردم بود."(5)
سیاوش کسرایی بازتاب این اوضاع تیره و تاریک را در شعر نیما یوشیج "شب نیمایی" نامیده و معتقد است که این شب بر سر بیشتر آثار نیما سایه انداخته است:
"شبی که همهی آذین خود را از بیداد به مردم گرفته است و روشنی را چه در پیهسوز من و چه در چراغدان اندیشهی شما غارت میکند." (6)
شبی که "چون مادهی سیاه سیالی در همه جا و بر همه چیز جاری است. بر دلها مینشیند و آن را سیاه میکند، در کالبدها فرو میرود و آن را منجمد میدارد، حبسگاهها را تاریکتر و گورها را مخوفتر مینماید، حتا چون کفنی سیاه به گرد چراغ میتند، وحشتسرایی میسازد که خیال روشنایی نیز در آن به غارت رفته."(7)
در چنین شب دیرپا و سیاهسرشتی نیمای جوان از یوش ظهور میکند و در نبرد خاموشانهای که بین نور و ظلمت در پهنهی ادب و اندیشه آغاز شده، به جانبداری از نور برمیخیزد و به جنگ ظلمت میرود و با ترسیم تصویرهایی زنده و تکاندهنده از چهرهی کریه و سیاهکار شب میکوشد نفرت و بیزاری از آن را در دلها برانگیزد و آتش اشتیاق و تمنای روشنایی صبح را در ذهنها و دلها شعلهور کند:
"پس از شکست نهضت جنگل و سازمانهای سیاسی آن، نیما قلم را برمیدارد و چون در تاریکی است، روشنایی میخواهد. پس نطفهی شب و روز از اینجا در شعر او منعقد میشود. نیما یک تن از ساکنان وادی خاموشان است که خاموش نمینشیند و گاهگاهی از فراز دیوار به جهان روشنایی گردن میکشد، و برای زمینهای تشنه و کشتگاههای سوخته ابر و باران را مژده میآورد، شب را تفسیر میکند و به شیوهی خود با آن میجنگد و در این نبرد جانانه چون شهرزاد قصهگوی، داستانها میکند تا فرود آوردن تیغ را بر گلوی زیبایی و پاکی به تأخیر افکند، باشد که آفتاب طالع برآید و رستگاری به بار آورد.
در مجموعه شعرهای منتشر شدهی نیما واژهی شب 323 بار به کار گرفته شده و هیچ کلمهی مشخص دیگری در سراسر اشعارش بدان برتری ندارد، و روز و صبح و سپیده کمترین لغاتی هستند که نیما بدان عنایت کرده، چه، شب محیط اوست، چون آب سیاه مرداب پیرامون ماهی قرمز، و اما روز یا روشنایی آرزوست، امیدی دوردست. شعر نیما گرچه کمکم در شب فرومیرود، اما راهیاب دومین است."(8)
بر اساس چنین دریافتی از شعر نیماست که سیاوش کسرایی آن را "شعر روزگار بند و فروبستگی" مینامد:
"شعری که شدت درد در آن کبود مینماید، شعری که به تبوتاب کمهوایی مبتلاست و اندوه غروب و حسرت آزادی مرغ قفس با خود دارد، رودی جوشان است که شب همهی تاریکیاش را در دل آن فروتکانده، یا کوهی است با صلابت که صبورانه خیمهی ابری سنگین را بر دوش میبرد، یا سادهتر سنگ سیاهی است که نطفهی آتش در اوست." (9)
و معتقد است:
"شب در شعر نیما چنین میگذرد، شبی که تاروپود و بافت آن، جدا از رشتههای شعر گذشتگان است، شب هجر دو دلداده نیست و اگر شب جدایی عشاق است، سخن از عاشقان دیگری است. اگر انتظاری در کار است، روز را منتظراند که برآید؛ و روز، روز گشایش است، روز رستگاری است، و نه رستگاری یک تن که رستگاری یک خلق. این شبی که گردَش را بیش و کم بر تمامی اشعار نیما افشانده، هستی دارد، "هست شب"، موجودیتی مهاجم دارد، دستگاه و کارگزار و عامل دارد که در صفوف آنان، پایتاسرشکمان، کجاندازان و دلبهدوجایان جای دارند و در برابر همینهاست که نیما نیز ارتشی میآراید از شبتاب سوسوزن کنار ساحل تا مرغ آمینگوی که گنجایش پناه دادن خلقی در زیر پروبال دارد، و اگر در قلمرو شب شبگرداناند، نیما نیز شبروانی دارد که با آنان به مصاف میرود ، جنگ و گریز میکند و به هر ترتیب دل شب را میآشوبد و چون جنگجویان بومی در این کارزار همهی ابزارهای پیرامون را به کار میگیرد، از ماخاولا- رود دیوانه که خشمگینانه خود بستر خود را میگشاید تا راهی به دریا کند- تا داروک- قورباغهی درختی که دیدبان و پیامآور نیماست و مترصد روز باران است. آتش سوزاننده و باد کوبنده، همه و همه را به فرمان میگیرد تا شب را از سکون و آرامش بیاندازد و در این راه حتا اوجای جوانساقهی نوخاسته را، بر فراز دره که بیم آورده، برافراشته قد، فراموش نمیکند و نیما خود چون کارگردانی هردم در گوشهای از این شب چهره مینماید. گاه او را میبینیم که از دیوار بیمارستان بالا میرود که خفتگان را بیدار کند، گاه در راههای جنگلی دیده میشود که نایش را به صدا درمیآورد. با توکای غمزده به دلداری مینشیند و هماره دریچهی روشن اتاقش رو به شبزدگان باز است و گاه تا نیمشبان به روی دفترش خم میشود تا در برابر ویرانههای عمارت پدری، بر کاغذ عمارتی دیگر برآورده باشد که از باد و باران نیابد گزند. مرغانش را چون پیکهای بهروزی از همه سوی به پرواز میآورد و اینهمه برای آن است که پهلوان خفته را بیدار کند، چه با بانگ دلکش ناقوس و چه با دهان مرغها. اینک صدای نیما با صد، با هزار و هزارها دهان تکرار میشود: او را صدا بزن، او را صدا بزن... به این ترتیب خود نیما در سراسر اشعارش وجودی حاضر و غایب دارد، او نیست ولی رد پا و اثر انگشت و مفهر اندیشهاش بر همه چیز نشسته است. سیمایش به پادشاه فتح که فتح را پادشاست، نزدیک میشود. طرحی از مرغ آمینگوی و ماخاولا، رود بلند، دارد؛ اما سایهوار از کنار دریچه و درگاه میگذرد و آهسته در مهتاب دهکده یا از روی پل عبور میکند، قایقش را تعمیر میکند تا راه عبوری بجوید و در همهی احوال انتظار میکشد، تو را انتظار میکشد، و چه تو در اندیشهی او باشی یا نه، او تو را چشم به راه است."(10)
"شب نیمایی" شبیست سرشار از حرکت و تلاش و تکاپو و اصطکاک و درگیری و صداهایی که حاصل درگیری و اصطکاک و کشمکش است. به تعبیر هوشمندانه و دقیق سیاوش کسرایی:
"در چشمانداز شعر نیما- چنانکه بتوان تصاویر جداجدا را در کنار هم دید- رنگ و حرکت نقش برجستهای دارد: رنگ تیره است و حرکت مداوم. شب است و تلاشی در شب، شبی است هائل که رودی دیوانه از آن میگذرد، هرچه شب دیرپا مینماید، حرکت نیز خستگی نمیپذیرد. اگر شب بر همه جا مسلط است، حرکت هم چون تشویشی دل شب را میآشوبد، پارچهی تیرهی ضخیمی است که قیچی برندهای آن را میشکافد و پیش میرود و شب بر دریا، شب بر مزرعه، شب بر کوهستان، شب بر راه کومه و حتا شب بر دست و پای آدمیان و بر حرف و سخن و چهرههاشان نشسته است و شب فصلی دلهرهآور است و شکانگیز، چنانکه شاخ ارغوان را بیم هرگز گل نیاوردن میلرزاند و چرا شب؟ که
از اینروست نمییاید اگر گمشدهای راهش را
- از شعر "هست شب"
و اما حرکت در تلاش مانلی طوفانزده و پاروهای اوست. حرکت در ماخاولا و پیکرهی بلند اوست که راهی به دریا میخواهد، حرکت در کار شبپا است که خوکان را از مزارع مردم میراند. حرکت در باد و باران و هرچیز و هرجاست. حرکت حتا در یکایک حروف و کلماتی است که وزنی پرپیچوتاب و رهاننده، بند از پای یکنواختی و سکون سرنوشتشان برداشته است و چرا حرکت؟ چون حرکت، زندگی است و نیما مشتاق زندگی:
من بر آن عاشقم که روندهست
و حرکت نیما سمت به آزادی دارد، آزادی از همهی قیدهای دستوپاگیر زندگیکفش و همینکه دلش از ضرورت آن آگاه میشود، یکتنه در هنر بدان عمل میکند:
تو بگو با زبان دل خود
هیچکس گوی نپسندد آن را
و اما حرکت اصطکاک را سبب میشود و اصطکاک ایجاد صدا میکند، صدای شبگیری تنگدل که با زورق دلتنگش به دریای پرآشوب میزند، صدای زنجیر غلامان که رقص لغزان شکستن را میآغازند، صدای استغاثههای محرومان و صدای هولناک دستهایی که به زمین میسایند تا دری بگشایند و صدای محزون و مضطرب زن چینی در انتظار تلخ، و این صداها پدیدآورندهی نیرو هستند، در کجا؟
در طنین هردم آمینگفتن مردم"(11)
چهار متن از متنهای منتشر شده در کتاب "در هوای مرغ آمین" به پرندگان اختصاص دارد:
1- "پروازی در هوای مرغ آمین" که تفسیر شعر "مرغ آمین" نیماست- مرغ آمینی که سیاوش کسرایی او را چنین معرفی میکند:
"یکتا مرغ و یگانه مرغی که با اندیشهی جمع، رو به جماعت دارد. از گشتوگذار بلندش بازگشته که دستآوردهایش را در برابر مردمش بگذارد، بگوید و بشنود و باز بگوید، تا کسان را به کسان بشناساند و ناکسان را دور کند، صداها را گَل هم بیندازد تا رشتهای کند پایدار تا به سحرگاه، مردمان، خود را و چگونگی کار را بیابند."(12)
2- "مرگ شاعر" که تحلیل شعر "مرگ کاکلی" نیماست- مرگی که "پایان غمانگیز مرغ سخنگوست، پایان آوازهخوان بهاری، پایان شاعر اجتماعی جنگل است که به جفرم صدا و سخنش بر سنگ میافتد و شبنمها طرح اندامش را ترسیم میکنند."(13)
3- "شیفتگان ناشناخت" که بررسی توامان دو شعر "شبپرهی ساحل نزدیک" و "سیولیشه"ی نیما است- شبپره و سیولیشهای که از دید سیاوش کسرایی "از آوارگان شبان نیماییاند، اگر بال پرواز ندارند سر ف پریدنشان هست. اینان از زمرهی پرندگان نیستند، حشرهاند، حشراتی شبزده."(14)
4- "مرغان نیما" که نظریست کلی بر همهی مرغان شعر نیما یوشیج و معرفی تک تک آنها و کار و کردار و منش و رفتارشان.
سیاوش کسرایی مرغان نیما را نوازندگان همیشگی سمفونی بزرگ حماسهگون شعر نیما میداند، نوازندگان پرندهای که "صدای پرهایشان در این شب وحشت، وحشت شب را از بالهای روان آدمی میتکانند و مرغان نیما روح حرکتاند. حرکت، هرچه هم اندک، هرچه هم کوتاه، همینقدر که ما را از سطح این خاکدان که برآنیم برآورد و به دری، دریچهی روشنی برساند، یا حرکت در سکوت ما، تا آن حد که با همه خاموشی و جمودمان ما را مرده نپندارند... و از اینجاست که شبتاب و شبپره و مرغ مجسمه همه در زمرهی مرغاناند و این مرغان نه مرغ خانگیاند و نه بلبل خوشآواز گلستان. این مرغان هرچه هستند، مرغان جان مایند- هم به هنگامی که خفتگان را بیدار میکنیم: قوقولیقو، هم در آن دم که آرزومندانه دست به دعا برمیآریم: آمین.
این مرغان ستیزهجو نیستند و اگر عقابآند یا لاشخوار، پیراند و محکوم به زوال، و اگر بلندپروازیهای کوتهفکرانه ندارند اما تماشا را بر بلندی نشستهاند، و چه رفته است که نیمای افسانهپرداز با زبان مرغان سخن میگوید؟ دشمنانش بیداراند و در کار: پایتاسرشکمان، کجاندازان و کجاندیشان، دیوارسازان، دلبهدوجایان، کارآوران شب که راه بر چوببهدست ژندهپوشی که در شب گام برمیدارد، میبندند و او بیپناه و آزرده... زیر بال مرغان پناه میبرد و در جان مرغان مینشیند و با دنبال گرفتن پارهای از این مرغان است که میتوان به تصویر مهآلود زندگی نیما دست یافت."(15)
سیاوش کسرایی گرایش نیما به مرغان را ناشی از بندهای اجتماعی دانسته که او را درک نمیکرد و در قفس تنگ و نفسگیر شهر و راه و رسم دستپاگیر زندگی در آن اسیرش کرده بود و حسرت رهایی و پرواز را در وجودش دامن میزد:
"حسرت پرواز بهویژه بههنگامی که آدمی محصور میشود، به تنگنا میافتد، پایبند چاردیوار زندان میماند، تلختر و افزونتر است؛ و نیما به عصر خویش چنین است، با همهی بندهایی که میتوان بر دست و پای آدمی نهاد، از حرکت دلخواه بازش داشت. نیما در بند اجتماعی بود که او را درک نمیکردند و در بند چشم و گوشهایی بود که اگر او را درک میکردند جز بندی دیگر برای او حاصلی نداشت، تازه اگر بند نان و نام پاک را که میبایست به دست آورَد و نگاه دارد، در کناری بگذاریم.
نیما به مرغان گرایش مییابد و مرغان نیما بیشتر تکرو و تکپرواز و تکگرد اند، اگرچه آنی از اندیشهی جمع بیرون نیستند."(16)
سرانجام، در مقالهی "طعم آفتاب"، سیاوش کسرایی برداشت کلی خود را از زندگی، اندیشه و شعر نیما یوشیج چنین جمعبندی کرده است:
شعر نیما از جهت بافت و سرشت مضمونی، عمیقاً بومی، محلی و به تعبیر دیگر روستایی بود و زمینهی آن را اغلب دارودرختها و گیاهان و پرندگان و حیوانات و کوه و رود و اشیای همین کوهپایهی یوش پر میکرد که نیما اصرار داشت با نام مازندرانی آن نیز بازگو شوند و او با همین ابزار طبیعی و ابتدایی به همهی مسائل دورونزدیکش که بهخوبی آنها را درک کرده، در خود ورود داده و در آنها ورود کرده بود، پاسخ میداد و یا بازتاب وقایع بزرگ بیرونی را بر خانه و کاشانه و کارهای روزانهاش درمیافکند.
نیما گرچه پاسخگوی بسیاری از دادوبیدادهای عصر خود بود و در هر زمینه قلم فرسود، اما به گمان من مهمترین نقطه نظرش در بیرون از مرزهای میهنش، انقلاب اکتبر و تولد کشور شوراها بود؛ و در درون، حکومت دیکتاتوری (که به شدت از برآمدن آفتاب در خانهی همسایه میترسید و با هزار شیوه در برابر آن دیوار میکشید تا چشم و دل محرومان بدان روشن نشود، و شاعر همهی تاریکی و سیاهی خانهی خود را از آن پردهپوشیها و روشناییستیزیهای حکومت میدانست.) و اما نیما اولی را میستود و دومین را میکوبید و نطفهی شعر اجتماعی- سیاسی نیما از همینجاست که آغاز میشود. دیالکتیک دردناک نیما در بودن درون سیاهی و نخواستن آن بود.
طبیعی است که تداوم دوران سیاه فشار و اختناق و سختی، همراه با تنگدستی و انزوا، هستهی اندیشههای نیما را تلخ بدارد، به همان گونه که طبیعی بود که مردی با آن بینش و فراست و وسعت نظر و پرهیزگاری، تن به قبول دروغ و سیاهی ندهد و با سلیقهی خویش بر ستم بشورد و یا چراغش را در تک سیاهیها فروزان نگاه دارد و به هر ترتیب چارهجوی روز بزرگ بماند."(17)
بهمن 1390
1- در هوای مرغ آمین- ناشر: کتاب نادر- چاپ اول- اسفند -1382 ص 72 و 73
2- همان منبع- ص 73
3- همان منبع- ص 15
4- همان منبع- ص 73
5- همان منبع- ص 15
6- همان منبع- ص 21
7- همان منبع- ص 32
8- همان منبع- ص 26 و 27
9- همان منبع- ص 27
10- همان منبع- ص 43 و 44
11- همان منبع- ص 74 و 75 و 76
12- همان منبع- ص 136
13- همان منبع- ص 135
14- همان منبع- ص 50
15- همان منبع- ص 76 و 77
16- همان منبع – ص 134 و 135
17- همان منبع- ص 85 و 86
|