داستان کوتاه نقبیست به درون خود، پلیست از درون آشکار خویش به درون پنهان خود، و از روی این پل یا از درون این نقب است که نویسنده آهسته و پاورچینپاورچین میگذرد تا بدون آنکه آرامش درونش را به هم بزند و آن را از خواب بیدار کند، به گشتوگذاری کوتاه در تپهماهورها، کوچهباغها، راهوبیراههها، فرازونشیبها و پیچوخمهای درونش بپردازد، نیمنگاهی گذرا به چشماندازها و افقهای درون بیندازد، چیزهایی در آن خفیهگاه پرزاویه و هزاردهلیز کشف کند و رهآوردی از این سفر رمزآگین برای خود و دیگران به ارمغان بیاورد: رهآوردی یادمان و اثرگذار.
داستان کوتاه سفری مکاشفهآمیز است در سرزمینهای شگفتانگیز خواب و بیداری. نویسنده در این سفر جادویی رازهای درونش را بر خود مکشوف و بر دیگران فاش میسازد. نویسنده از راه و در مسیر این سفر رازگشایانه میکوشد تا ناشناختههای درونش را بشناسد، نادیدههای درونش را ببیند، سرودهای ناشنیدهاش را بشنود، نایافتهها را دریابد و سرچشمههای پنهان انرژی انباشته و آزادنشده در انبارهی روان و جانش را کشف کند و از آنها بر خود و بر دیگران در بگشاید، تا آزادشان کند و از فشار درهمشکنندهی آنها بکاهد، مهارشان کند و رام و آرامشان سازد.
پس داستان کوتاه نه تنها رازگشاییست که درگشایی هم هست و رهاسازی. بر سیل گدازههای درون سد گشودن و جاری کردن آنچه پشت سد روان مسدود مانده و در حال سرریز است، افزون بر اینها داستان کوتاه نوعی گرهگشایی هم هست: بازگشایی درهمپیچیدگیهای درون، و نویسنده در آن مجال مییابد تا به گرههای کور و پیچیدگیهای ناگشوده و کلافهای سردرگم روانش نظر اندازد و برای گشودن آنها تلاش کند و بخت بیازماید. یا شاید ندایی باشد برای امدادطلبی از دیگران تا به یاریاش بشتابند و در گشودن این درهای بسته و گرههای کور امدادش کنند، یا همراهش شوند و در گذر از کورهراههای درون با او سرود رهگشا سردهند.
داستان کوتاه افزون بر تمام اینها میدانیست برای پرسش و پاسخ. پرسیدن از خود و دیگران دربارهی معماهای حل نشدهی ذهن و اندیشه، و پاسخ دادن به بعضی از این پرسشها و معماها. پس داستان کوتاه فضایی برای مکالمه و مفاهمه است، فرصتیست کوتاه برای برقراری گفتوگو، دمی و درنگی برای همدلی و همدردی، یا مجادله و مناظره، و مکاشفه.
داستان کوتاه دربارهی هرکس و هرچیز نوشته شود و از هرچه سخن به میان آورد، گونهای حدیث نفس است. این همان اسرار درون است که در حدیث دیگران گفته میشود، حکایتیست که نویسنده از یکی از سایههای خود برای سایهی دیگرش تعریف میکند.
هریک از ما هزاران سایه داریم یکی از دیگری ناشناختهتر، و هر داستان کوتاه شناساندن یکی از این سایههاست بر سایهای دیگر و سایههای دیگر و بر سایههای سایران، تلاشیست برای پرتوافکنی بر تاریکنای بیروزن درون خود و نگریستن بر ژرفنای ناپیدای آن.
داستان کوتاه آهیست، آهی از سر درد و رنج، یا اندوه و ملال، آهی کوتاه در واپسین دم خستگی و در بحبوحهی بین و امید، آهیست از پس نالهای یا پیشدرآمد نالهای، گلهای و شکوهایست از زمانهی ناساز یا بخت ناهمساز، پس حکایت درد است و جستوجوی دارو برای درمانش.
داستان کوتاه تکاپوییست برای رهایی، رهایی از تمام قیدوبندهای دستوپاگیر که جان و روان را به اسارت میگیرد و وجود نویسنده را گرفتار تنگناهای خفقانآور خود میسازد، تقلاییست شاید نومیدانه، و شاید مذبوحانه برای زنده ماندن و از زندگی سخن گفتن.
داستان کوتاه گواهی درد است، گواهی رنجهای جاناوبار، گواهی جراحتهای عمیق و زخمهای کاری روان خسته و رنجور، فریادیست در دل تاریکی تنهایی و بیکسی، فریادیست به انتظار فریادرسی و پناهبخشی که به جان بیپناه و سرگشته پناه بخشد و بر زخمهای مهلک مرهم نهد.
داستان کوتاه نجوای رانده شدگان است، زمزمهی قلبهای مهجور و مطرود، آنها که بر حاشیه مانده و روزگار ستمکار و غدار مجال ورودشان به صحنههای مرکزی زیستن و میدانهای اصلی کنش نداده، آنها را به تحقیر و ناروا از کانونهای پرشروشور زندگی به تیپا رانده و پس زده و به حاشیههای دور و متروک افکنده، و این رانده شدگان با حکایتهای کوتاه خود قصه سر میدهند که ما طرد شدگان به سایهها و حاشیههای زندگی زندهایم و سرشار از نیروی زندگی و جوهر زیستن، بسی بیش از آنان که جای ما را به ناحق در کانونها و میدانگاههای اصلی زندگی غصب کردهاند. باور نمیکنید؟ به داستانهای ما گوش کنید تا بدانید که چه بسا بیش از تمام شما غاصبان مقام و موقعیت و حق خود آکندهایم از افسانههای پرشروشور زیستن. و اینک که نمیتوانیم بازیگر اصلی صحنهی زندگی باشیم و جز نقش سیاهی لشکر نقشی به ما واگذار نشده، پس بگذار تا گزارشگر بازی باشیم و راوی نمایش.
داستان کوتاه تنفس است، تنفس در هوایی خفقانآور و به شدت سنگین و گرفته، در هوایی بدون اکسیژن، در هوایی پر از گردوغبار و آلایندهی مسموم کننده، و نویسنده میکوشد تا با داستان کوتاهش برای خود و مخاطبانش اکسیژن بسازد، و هوایی تازه فراهم آورد تا مخاطبانش را از خفقان بیهوایی رهایی بخشد. در حقیقت داستان کوتاه نقشی چون عمل فتوسنتز ایفا میکند و روشناییهای روان نویسنده را به اکسیژن زندگیبخش تبدیل میکند.
داستان کوتاه روشنایی امیدآفرین شعلهی لرزان شمعیست در انتهای تاریکی، رهگشا و رهنماست، گرمی و شور میبخشد، امیدواری هدیه میدهد، به مخاطب نوید میدهد که تو تنها نیستی و کسی هست که با تو همراه است، با تو میآید، برایت قصه میگوید، تو را از تنهایی و بیکسی درمیآورد، و او چشم امید به تو دوخته، به امید همراهی و هماوایی توست که برایت قصه میگوید، قصهاش اگر لالاییست برای آن است که دمی بیاسایی و از زجر شکنجههای عذابآور زندگی آسوده شوی، و اگر سرود بیدارباش است، برای آن است که به پا شوی و همراه خنیاگران روانه گردی و از پا درنیایی.
داستان کوتاه پیام آشناییست، ندای همزبانی و همدردیست، برمیخیزد تا اندوه خاطری فرونشاند، بر دل مینشیند تا جنبشی برانگیزد و پویشی، درد دل میگوید تا مرهمی بیابد از نگاهی و همراهی بیابد در گذر از راه رنجبار زندگی.
داستان کوتاه فراخوان بیداری است و آگاهی، و چنین ندا میدهد: ای که خوابی! من اینجایم، بیدار و دردمند. حرفی دارم با تو و خبری. قصهای دارم ناگفته، حکایتی ناشنوده، رازی سر به مهر. به هوش باش و بنیوش. و کمکم کن تا دردم تسکین پذیرد و جراحت روان خستهام مرهم یابد.
داستان کوتاه یک حرف است از میان هزاران حرف که به عبارت درمیآید. داستان کوتاه تأویل نومیدیست به امید، تفسیر شادیست از رنج، تعبیر خوابها و خیالهاست، و تقریر رؤیاها و کابوسها.
داستان کوتاه در میان نهادن تجربهای بهکمال شخصی با دیگران است تا سهمی شود از گنجینهی گرانقدر تجربیات مشترک و همگانی. داستان کوتاه ترجمهایست از زبان درون، یعنی زبان اندیشه و عاطفه و حس، به زبان برون، یعنی زبان واژگان.
این اندوه و شادی، این رنج و راحت، این بیم و امید، این شور و سرمستی، این خشم و نفرت، و این عشق و عطوفت نویسنده است که در داستان کوتاهش جاری میشود و سرودخوان میگذرد. و نویسنده به جای آنکه بر اندوهش بگرید یا بر شادیاش بخندد، آن را در داستان کوتاهش روایت میکند. پس داستان کوتاه فرافکندن و بازتاب دادن خویش است در سایهروشن واژگان روایتگر و جملههای ماجراپرداز.
تیر 1382
|