شعرهای آنا آخماتووا، دارای چند درونمایههای بنیادین است که به تدریج در نگارستان ذهنش رشد کرده و شکوفا شده و به آنها سایهروشنها و رنگآمیزیهای ویژه بخشیده است.
نخستین درونمایهی بنیادین شعر آنا آخماتووا عشق است، عشقی پربار با تمام شاخساران سبز و غنچههای سرخ و میوههای خوشابش، از دلدادگی و شوریدگی تا کام و وصل، از عشق هوسبازانه و شهوانی زمینی تا عشق روحانی و مقدس آسمانی. عشق در نخستین دفتر شعرش- "شامگاه"- که در سال ١۹١۲ انتشار یافت جایگاهی یکتا و مقامی والا دارد و حرف اول را میزند، این عشق عشقیست لطیف به زیستن و به هرآنچه رنگی از زندگی دارد، عشقی دخترانه است به زیبایی و پاکی، عشقی مادرانه است به بالندگی و بارآوری، عشقی زنانهست به معشوق، به مرد محبوب و به همسر، عشق به هستیست با تمام تاریکیها و روشناییهایش، عشق به وصل و کام است و پیوند و یگانگی. عشقی سرشار از رنگهای تند و شاد است و آهنگهای موزون و دلنواز، سرشار از امید و روشنبینی، سرشار از بوسه و تبسم، و نوازش و مهربانی.
عشق آنا آخماتووا در این شعرهای نخستین هویتی بسیار شخصی دارد و بیشتر بر گرد رویدادهای زندگی خصوصیاش دور میزند، عشقیست سرشار از خاطرههای یادمان دوران کودکی هیجانانگیز و نوجوانی رازآمیز و جوانی پرتبوتاب سرشار از التهابش.
در این نخستین سالهای شاعری او لبالب بود از عاطفههای زنانه، جوانی بود سرشار از شور که حسهای سرکشش او را به مرز شوریدگی میکشاند و پیرو احساسات عصیانگرش میساخت. این حالت شوریدگی عاشقانه و شیدایی بیپروا به روشنی در شعرهای نخستین دفتر شعرش- "شامگاه"- مشهود است. بسیاری از این شعرها را باید از نوع "تغزلات دراماتیک" دانست. در یکی از این شعرهای عاشقانه چنین میخوانیم:
عشق مرا روحی تازه بخشیده
روحی متلاطم اگرچه برهنه
غوطهور در تب و تاب پرالتهاب وصل
بر لبانم لبخندی میدرخشد رازآگین
که تنها تو معنایش را میدانی
و هیچکس جز تو راز شبانگاهی مرا
کشف نکرده، هیچکس جز تو
با گذشت زمان و کسب تجربههای تلخ در رویارویی با ناکامیهای عشق و شکستهای سنگین عاطفی، به تدریج درونمایهی عشق روشن شادیبخش در شعرهای آنا آخماتووا رنگ تیرهی اندوه به خود گرفت و تبدیل شد به درونمایهی کدر عشق حرمانآلود. شعرهای عاشقانهی دومین و سومین دفتر شعرش- "دانههای تسبیح" و "فوج سپید"- که آنها را به ترتیب در سالهای ١۹١۴ و ١۹١۷ منتشر کرد، رنگ سوخته و خاکسترین عشق ناکام را دارند و آلوده به تیرگیهای مکدر شوربختیاند. در یکی از این شعرها آنا آخماتووا چنین سروده:
جدایی سیاه جاودان را
من با تو به تساوی تقسیم میکنم
چرا گریه؟ دستت را به من بده
قول بده باز برمیگردی
من و تو بلندکوهها را میمانیم
چهگونه میتوانیم از هم دور بمانیم؟
پیامی برایم بفرست
نیمهشبانگاهی از میان ستارگان.
در همین دوران به تدریج درونمایهای دیگر در شعر آنا آخماتووا تولد یافت که بعدها از بنیادیترین درونمایههای شعرش شد. این درونمایهی جدید گرایش به مذهب و تمایلات آیینی بود که آرام آرام روح شعرش را در بر گرفت و الهامبخش سرودهای تازه به او شد. در این شعرها آخماتووا عشق را با مذهب در هم میآمیخت و به همان اندازه که به عشق ناکام و رنجآگین زمینی بها میداد، به همان اندازه هم به عشق مقدس آسمانی میپرداخت و رؤیاهای مذهبیاش را در متن این شعرها تصویر میکرد. همین ترکیب عشق زمینی- آسمانی باعث شد که بعدها از طرف منتقدین وابسته به حکومت هدف شدیدترین حملات قرار بگیرد و محکوم شود. آنها با لحنی تمسخرآمیز او را شاعرهای "نیمیراهبه-نیمیروسپی" میخواندند و هردو جنبهی عشق شهوانی و تمایلات مقدس مذهبی شعر این دورانش را محکوم میکردند.
در شعرهای سالهای بعد از ١۹١۷ به تدریج درونمایههای اجتماعی هم وارد شعر آنا آخماتووا شد و شعرش جهتگیری آشکار اجتماعی پیدا کرد. در این سالها روسیه درگیر جنگ جهانگیر اول و انقلاب و جنگ داخلی بود. آنا آخماتووا میکوشید تا صدای رنجهای مردم سرزمینش باشد و از شعرش مرهمی برای زخمهای التیامناپذیرشان بسازد. شعرهای این دورهاش صدای ناله و ضجهی مردمی بود که عزیزانشان را در فاجعههای اجتماعی، از جمله انقلاب و جنگ، از دست داده بودند. دفتر "فوج سپید" دربرگیرندهی شعرهای مشهور آخماتووا دربارهی جنگ جهانی اول است. شعر "یادبود ژوئیه ۱۹١۴" با این سطرها آغاز میشود:
ما صدها سال زیستیم و این اتفاق شوم
تنها در یک ساعت روی داد.
در شعر دیگری با عنوان "ما فکر میکردیم فقیرانایم" چنین آمده:
ما فکر میکردیم فقیرانایم تهیدست، بی هیچ چیز
ولی وقتی شروع کردیم به از دست دادن عزیزانمان یکی از پی دیگری
آنسان که هر روزمان روز یادبودی شد برای آرامش روح مردگان
شروع کردیم به سرودن شعرهای سپاسگزارانه
دربارهی بخشندگی بیکران خداوند
و ناشناخته ثروتهای بیشمار پیشینمان.
درونمایهی همدردی با مردم بعدها از بنیادیترین درونمایههای شعر آنا آخماتووا شد، بهطوریکه شعرش زبان گویای دردمندیها و مصیبتدیدگیهای مردم سرزمینش شد و در آن آمیزهای از نالهها و فریادها و ضجهها و شیونهای مردم رنجکشیدهی روسیه را در نیمهی نخست سدهی بیستم میتوان شنید. به تدریج شعر آنا آخماتووا به بیان درونمایههای ایثارگرایانه گرایش پیدا کرد و لحنش لحن پیشگویی غیبدان شد که رنجها و مصیبتهای آینده را پیشبینی میکرد. شعرش در این دوران حالت نیایش و رازونیاز به خود گرفت. مصیبتهای آینده را که در راه بود میدید و از سر ایثار و فداکاری آنها را به جای دیگران به جان میخرید. میدید که چه طوفانهای مرگباری در راه است و آرزو میکرد که این طوفانها تنها بر سر او خراب شود و زندگی او را ویران کند. در شعر "نیایش" با یکی از درخشانترین پیشبینیهای او در قالب یک نیایش رازورزانه آشنا میشویم:
ارمغانم ببخش سالهای مشقتبار رنج را
خفقان، بیخوابی، دلنگرانی
بربا از من کودک خردسال و عاشق دلباختهام را
و آوازم را که هدیهی اسرارآمیز و پنهان ایزدان است
این است آنچه به هنگام مناجات از تو به دعا میطلبم
پس از گذشت روزهای دراز رنج.
"روبرتا ریدر" که یکی از معتبرترین شارحان و مفسران شعر آنا آخماتووا است، او را "شاعر پیشگو" نامیده و این شعرش را پیشگویی روزهای نکبتباری دانسته که بعدها در زندگیاش چهرهی منحوسش را نشان داد و او را در غرقابهای سیاهش غرقه کرد. در ١۹١۹ در یکی از شعرهایش چنین سروده:
حالا دیگر هیچکس به آوازها گوش نخواهد سپرد
دیگر روزگار پیشگویی آغاز شده
آخرین پیام شاعرانهام این است: جهان قدرت معجزه را از دست داده
قلبم را نشکن، پیمان شکن نباش.
میهن دوستی و عشق به سرزمین مادری از دیگر درونمایههای پررنگ و بنیادین شعر آنا آخماتووا در این دوره است. او هرگز حاضر نشد با تمام دشواریهای زندگی در روسیهی جنگ زده، میهنش را ترک کند و به سرزمینی بیگانه مهاجرت کند. به روسیه عشق میورزید و میخواست در روزهای سختی و فلاکت کنار مردم سرزمینش باشد. در شعرش هم آنهایی را که در آن روزهای دشوار سرزمین مادریشان را ترک و به خارج از کشور مهاجرت کردند، نکوهش کرده است. او هرگز تسلیم اغوای آنها برای ترک وطن و مهاجرت از روسیه نشد. در شعر مشهورش، روحیهی میهندوستیاش را چنین توصیف کرده:
صدایی مرا به خود فرا میخواند، با لحنی تسلابخش:
میگفت: "بیا اینجا.
سرزمین گناهکار و ناشنوایت را که خداوندش فروگذاشته فروبگذار.
روسیه را برای همیشه ترک کن.
من خون را از دستانت خواهم شست.
و این ننگ ظالمانهی ظلمتبار را از قلب تو خواهم زدود.
با نامی نو درد شکستها و بیحرمتیها را
تسکین خواهم داد."
ولی من، بیاعتنا و باآرامش
گوشهایم را با دستهایم بستهام
تا روح دردمند رنجکشیدهام
با این ننگین سخنان ناخوشآیند آلوده نشود.
در مقدمهی "سرود سوگواری" هم در این باره چنین سخن سروده:
نه، در پناه آسمانهای بیگانه نبودم.
رهاییبخشم بالهای بیگانه نبودند.
فرجام من آنجا بود، در قلب سرزمینم
اینجا، همانجا که افسوس زادگاهم بود، افسوس!
شعر اجتماعی آنا آخماتووا شعریست ضد سیاسی، مکاشفهایست معنوی با بانگی آسمانی و ندایی غیبی و رازگونه. انگار نوای زنی افسونگر است که افسون زندگی را در کام مرگ میریزد و شرنگ زندگی و شراب مرگ را در هم میآمیزد. در لحن شعرهای این دورهی آنا آخماتووا نیرو و نفوذ رهبری معنوی و پیامبری عارف احساس میشود که توانایی شگفتانگیزی برای داوری منصفانه و قضاوت بیطرف و درعینحال سختگیر دارد و دارای قلبیست با نیرویی شگفتانگیز، سرشار از احساساتی تند و آتشین. شعر زیر شعریست نمونهوار از اینگونه شعرهای پیامبرانه آنا آخماتووا که در سال ١۹١۹ سروده شده:
چرا قرن ما بدتر از قرنهای گذشته است؟
آیا از آنرو که بیهوش در بهتی ناشی از ترس و اندوه فرورفته؟
یا بدان سبب که فرو برده انگشتانش را در سیاهترین زخم روحش
زخمی که هرگز التیام نخواهد یافت.
در غرب خورشیدی خاکی همچنان درخشان است
و بامهای شهرها در پرتوش میدرخشند.
مرگ، آن زن سپیدجامه، آغاز کرده به ترسیم صلیب بر درها
و کلاغها را میخواند، و کلاغ ها در پرواز-اند.
اندوه از درونمایههای دیگر شعر آنا آخماتووا است و بهویژه در کتاب شعر "پس از میلاد مسیح" و کتابهای شعر بعدی با رنگی کدر چهرهی محزوناش را نشان میدهد. اندوه تنهایی و بیکسی، اندوه از دست دادن عزیزان، اندوه بر رنجهای هممیهنان، اندوه همدردی با دیگران، اندوه بر سرنوشت نکبتبار انسان و زندگی فلاکتبارش در شعرهای این دورهی آنا آخماتووا به طرزی چشمگیر هویداست. از جمله در این شعر:
جدایی برای ما چه معنایی دارد
اگر این دلخوشیهای لعنتی نبود؟
فاجعهها از دست ما خستهاند.
شهرت آیا از پا درخواهدآمد؟
ساعت آیا سیزده بار خواهد نواخت؟
یا اینکه فراموشی... فرامو... فرا
ما را از پا در خواهد... در خواهد...
کیست که اینگونه آشنا در میزند؟
باید در را باز کنم
بر اندوهی که از نو به مبارک باد آمده.
ترس از دیگر درونمایههای شعر آنا آخماتووا است که در فاصله بین سالهای ١۹۲۰ تا ١۹۴۰ در شعرش خودنمایی میکرد و تصویرهایی واقعگرایانه از اوضاع حاکم بر سرزمینش در آن روزگار را به زیبایی تمام، اگرچه سرشار از دلهره و تشویش، ترسیم مینمود. شعرش در این دوره تصویرگر پریشانروزی و رنج مردم زجرکشیدهای بود که از سیطرهی حکومت ترور و وحشت بر خود میلرزیدند و از سایههای خودشان هم میهراسیدند و میرمیدند. او این ترس دیوانهکننده را در شعرهای این دورهاش بسیار زنده و ملموس به نمایش گذاشته است:
ترس در تاریکی بر هر چیزی انگشت تهدید میگذارد
مهتاب را با تبر مرگبارش نشانه رفته
از پس دیوار صدایی شوم و تهدیدآمیز شنیده میشود.
در شعری بدون عنوان، در این سالها، چنین سروده:
اسپرک پریده رنگ
و عشق شبیه به یک سیب
اما ما برای ابد کشف کردیم
که تنها خون طعم حقیقی خویش را دارد.
این شعر با تصویری نمادین از تراژدی مکبث به پایان رسیده، تصویری که نمادی زیبا و استعارهای بس هوشمندانه و گویا از اوضاع سرزمین او در آن سالهاست:
و ملکهی اسکاتلند
مغرورانه ولی به عبث شست چکههای خون سرخ پاشیده شده را
از دستان لاغرش
در تاریکی خفقانآور کاخ شاه.
سوگواری بر از دست دادن عزیزان از مهمترین درونمایههای شعر آنا آخماتووا در سالهای ١۹٢۰ به بعد است. این درونمایه عالیترین تجلیاش را در شعر بلند "سرود سوگواری" یافته، شعری که شاهکار شعر آنا آخماتووا و سوگنامهی مصیبتهای انسانی است. در بسیاری از شعرهای هولناک او سخن از زندان است و شکنجه و مرگ. این شعرها که به صورت پرشهایی پرتنش مینمایند جریانی تند و سیلابگون دارند و بسیار سرکش و لگام گسیختهاند، چونان آبشاری که باشدتی بیمانند فرو میریزد یا چونان سیلابی که از بارش رگباری پرخروش با تندرها و آذرخشهای سهمگین جاری میشود و آلودگیهای جهان را در خود میشوید. این شعرها سبکی خشن و پرصلابت دارند و سخت و استوار-اند. شعرهایی قهرمانانهاند با درونمایهای تراژیک و بیانی حماسی. انگار آنا آخماتووا درحالیکه حماسهای را با لحنی پرصلابت حکایت کرده، مرثیهای هم با لحنی سوزناک سروده و بر حماسهی سیاهپوش و سوگوارش زار زده است.
به سپیدهدمانت بردند خوابآلود.
به دنبالت روان شدم، گویی تابوتت را بدرقه میکردم برای واپسین بدرود.
و کودکان میگریستند در تاریکی اتاق.
شمع نیمهجان با دودش میآلود شمایل نورانی را.
بر لبانت ماسیده بود چندش واپسین بوسه بر شمایل.
هرگز سردی چکههای عرق فروچکان مرگ را بر پیشانی فراموش نخواهم کرد.
شیونکنان و ضجهزنان به پیش خواهم خزید بر دستها
و سوگوار بست خواهم نشست در میدان سرخ
و سرانجام واپسین و بنیادیترین درونمایهی شعر آخماتووا مرگ است که با ردای سیاهش در اغلب شعرهای سالهای پس از ١۹۲۰ رخ نموده و شعرش را سیاهپوش و سوگوار ساخته است. مرگ میهمان بیشتر شعرهای اوست- و گاهی هم میزبان این شعرهاست- با چهرههای گوناگون. او در بخشی از شعر "سرود سوگواری" خطاب به مرگ چنین سروده:
ای مرگ!
سرانجام خواهی آمد، پس چرا هم اینک نه؟
چشم به راهت نشستهام در نهایت فرسودگی
و زندگی بس طاقتفرساست.
لحظهشماری میکنم در انتظار آمدنت.
چراغ را خاموش کردهام و در را باز گذاشتهام
بیتاب ورود تو، بس ساده و شگفتانگیز.
به هر سان که دلخواه تست بر من ظاهر شو
فرو شو در پوکههای فشنگ و چهره دگرگون کن
یا به درون چاقوی تبهکاری کارآزموده
یا به درونم بیا در قالب میکروب تیفوس.
چه باک که به کدامین شکل آشکار خواهی شد؟
تیر 1384
|