آی آدم‌ها!
1390/3/16

آی آدمها که از فرط غم نان غرق اندوهید
یک نفر در خواب چارزانو نشسته بر سر سفره
یک نفر در خواب دارد می‌خورد لف لف چلو قیمه
قیمه‌اش اما چه آب زیپوست و بی‌مایه
خالی است از گوشت
خالی است از سیب‌زمینی، لیموعمانی
نه پیازداغی در آن باشد
نه نشان از زعفران دارد
نه در آن لپه نه زردچوبه
گوییا غیر از نمک در آب آن چیزی نجوشیده
هست شورابه
و برنجش دم نکشیده
بوی نای آن برنج دون پاکستانی ریز سیه چرده
می‌دهد آزار بینی هرآن‌کس را که بلعد لقمه‌ای از آن
پس کجایی ای برنج دم سیاه و قد دراز و خوش خوراک خطه‌ی گیلان؟

آن زمان که مست هستید از خیال خوردن یک لقمه نان خشک سنگک
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید نان بربری را سفت در آغوش
تا بلمبانید آن را غرق در لذت
آن زمان که تنگ می‌بندید
بر کمرهاتان کمربند
تا بیفتد معده‌ها از قار و قور ناشتا ماندن
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در خواب دارد می‌خورد لف لف چلو قیمه

آی آدمها که از فرط غم نان غرق اندوهید
سفره‌تان خالی ز نان و پایتان بی‌بهره از تنبان
فکر نان را از سر خود یکسره بیرون برانید آی آدمها!
این زمان که نان تافتون دانه‌ای سیصد تومن باشد
بربری چارصد
و باگت پانصد
نان سنگک هم هزار چوق است اگر کنجد بر آن باشد
گر نباشد هست یک جا هشتصد، جای دگر نهصد
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در خواب می‌خواند شما را
قاشق و چنگال را با دستهای خسته بر بشقاب می‌کوبد
باز می‌دارد دهان پر ز شورابه
سایه‌هاتان را ز راه دور دیده
آب زیپو را فروبلعیده و از شوری آن هر زمان بی‌تابی‌اش افزون
مثل ماری سخت می‌پیچد به خود از فرط دل‌پیچه
گوییا مسموم کرده آن خورشت قیمه او را
رعشه افتاده‌ست یارو را
گاه در سر، گاه در پا
می‌زند فریاد:
"آی آدمها!"
او ز راه دور می‌خواند شما را
می‌زند فریاد و امید کمک دارد
آی آدمها که از فرط غم نان غرق اندوهید
باد می‌پیچد میان روده‌اش بس ناجوانمردانه و پر زور
می‌زند عق در کنار سفره و می‌آورد بالا هر آنچه داده پایین
با صدایی از رمق افتاده که انگار می‌آید برون از قعر چاهی
با صدایی بی‌نوا مانند آهی
می‌کند او عق‌زنان نجوا:
آی آدمها!
آی آدمها!

بهمن ۱۳۸۸

نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا