ساموئل جانسن، معروف به دکتر جانسن، شاعر، نویسنده، نظریهپرداز ادبی و منتقد مشهور انگلیسی سدهی هیجدهم میلادی، در سال ۱۷۰۹ در شهرستان لیچفیلد زاده شد. آموزش مقدماتی را پدرش در کتابفروشیاش به او داد و پس از اتمام تحصیلات در زادگاهش، به آکسفرد رفت، ولی به سبب ناتوانی مالی تحصیل دانشگاهی را رها کرد و نخست به آموزگاری و سپس به روزنامهنگاری رویآورد. در حرفهی نخست توفیق چندانی بهدست نیاورد ولی در دومی موفق بود. در سال ۱۷۳۷ به لندن رفت و به همکاری با مجلهی "جنتلمن" پرداخت. او سالها برای این مجله مقالهی سیاسی و نقد ادبی و گزارش پارلمانی تهیه میکرد. دکتر جانسن ابتدا با انتشار شعرهای هجوآمیز بهعنوان شاعری هجوسرا در لندن شناخته شد. منظومهی "لندن" مهمترین شعر بلندش در سالهای آغاز شاعری است. او این منظومه را در سال ۱۷۳۸ در لندن منتشر کرد. پس از آن، بهعنوان نثرنویسی ممتاز در جامعهی ادبی انگلستان معروف شد و در سال ۱۷۴۷ طرح فرهنگنامهی عظیمی را به لرد چسترفیلد تقدیم کرد که مورد توجه و حمایت لرد قرار گرفت. دکتر جانسن این فرهنگ را پس از هفت سال کوشش به پایان رساند و آن را در سال ۱۷۵۵ با عنوان "فرهنگ زبان انگلیسی" در دو جلد منتشر کرد. این اثر بزرگ فرهنگنامهای بود برای پیرایش زبان انگلیسی از اصطلاحات بیگانه و پالایش صرف و نحو آن و چگونگی طرز استفاده از لهجهها و تنظیم موارد استثنایی واژهها. "فرهنگ زبان انگلیسی" در زمان زندگی دکتر جانسن پنج بار چاپ شد و نفوذ عمیق و گستردهای در جامعهی ادبی انگلستان، بین ادیبان و زبانشناسان و سایر نویسندگان و اندیشمندان بهدست آورد و مبنای علمی پژوهش تاریخی زبان انگلیسی شد.
در طول سالهای نگارش "فرهنگ زبان انگلیسی"، دکتر جانسن تراژدی "ایرنه" و منظومهی بلند "بیهودگی میلهای انسان" را منتشر کرد. سپس به نقد آثار شکسپیر مشغول شد و این نقد جامع و مفصل را در سال ۱۷۶۵ در هشت جلد منتشر کرد. این نقد استادی مسلم دکتر جانسن را در فن نقد ادبی، بر همگان آشکار کرد و او را بهعنوان مهمترین نظریهپرداز و ناقد ادبی دورانش معرفی کرد. دیباچهی این نقد، با عنوان "دیباچه بر شکسپیر"، یکی از قطعههای بسیار زیبای منثوریست که دکتر جانسن نگاشته است. در همین زمان دکتر جانسن وجه دیگری از نبوغ ادبیاش را بروز داد و رمان فلسفی "شاهزادهی حبشی" (یا "راسلاس") را در دو جلد منتشر کرد تا از درآمد آن هزینهی کفن و دفن مادرش را فراهم آورد. با انتشار این رمان که از بعضی جهتها یادآور "کاندید" ولتر است، شهرت دکتر جانسن از مرزهای انگلستان گذشت و رمانش به سرعت به زبانهای مختلف اروپایی ترجمه شد. دکتر جانسن در این رمان هجوآمیز پوچی و بیثمری آرزوهای بشر و عدم امکان دسترسی به خوشبختی را در زندگی ناقص زمینی، بهزیبایی و بانهایت هنرمندی نشان داده است. او با نهایت درایت توانسته مسائل معنوی- فرهنگی و اندیشهها و ایدههای اروپایی را با مسائل کشور افریقایی دوردستی مثل حبشه با مسائلی بهکلی متفاوت، درهمبیامیزد.
در سال ۱۷۷۳ دکتر جانسن با دوستش، جیمز بازول، به اسکاتلند سفر کرد و دستآوردش از این سفر کتاب "سفری به غرب جزایر اسکاتلند" بود. این کتاب پژوهشیست دربارهی تمدن و آداب و رسوم جزایر اسکاتلند. پس از آن، دکتر جانسن به تألیف کتابی دربارهی زندگی و آثار شاعران انگلیسی پرداخت. فصلهای این کتاب که هریک به شاعری خاص اختصاص داشت، نخست تکتک منتشر شد. پس از انتشار کامل تمام فصلها، مجموعهی آنها در کتابی با عنوان "زندگی شاعران انگلیسی"، در چهار جلد، در سال ۱۷۸۳ منتشر شد و شامل شرح حال و بررسی اشعار و آثار پنجاهودو شاعر انگلیسی سدههای هفدهم و هیجدهم میلادی بود. در این کتاب دکتر جانسن افزون بر شرح حال شاعران مشهور این دو سده، باورهای فلسفی و اصلهای نظری آنها را هم بررسی انتقادی کرده و دربارهی خصوصیتهای روانی آنها- مانند تربیت ذهنی، هوش و استعداد و معرفت دربارهی جهان و متفکران عالم- تحلیلی عمیق و دقیق ارائه کرده است. این کتاب سندی بینظیر دربارهی تاریخ اندیشهها و ذوق و سلیقه و ادبیات یک عصر، شامل دو سده، است. از دیگر نوشتههای دکتر جانسن مجموعهی مقالههای انتقادیاش در مجلهاش است که با نام "رهنورد" منتشر میشد.
در سال ۱۷۶۴دکتر جانسن "انجمن ادبی" را بنیاد نهاد و در آن با همکارانش زمینهی بحثهای سودمند ادبی و نقد و نظر در این حوزه را فراهم آورد.
دکتر جانسن از حیث ظاهر مردی زشترو و ناسالم بود. یک چشمش هم بر اثر بیماری نابینا بود. از نظر روانی هم همیشه از افسردگی رنج میبرد، با اینهمه فردی محبوب و شخصیتی یگانه بود و از چهرههای ممتاز در ادبیات نیمهی دوم سدهی هیجدهم میلادی به شمار میرفت. او واقع او بر محیط ادبی عصر خود فرمانروایی معنوی و حکمرانی نظری داشت. بیانش پرقدرت و آمیخته با طنز و ظرافت و شوخطبعی و لطف، و درعینحال خردمندانه و سرشار از معرفت و ادراک جهانی بود. دکتر جانسن در سال ۱۷۸۴ درگذشت.
از ویژگیهای شاخص آثار انتقادی دکتر جانسن دقت در نقد و احتیاط در سنجش و احساس مسئولیت در داوری است. او معتقد به نسبی بودن ذوق ادبی و ارتباط آن با احوال و مقتضیات هر عصر بود. به همین دلیل به تبعیت از نقد کلاسیک، عقیده داشت که آثاری که در طی روزگاران دراز مقبول اکثریت دوستداران و اهل ادبیات بودهاند، میبایست با ذوق ادبی عمومی جامعهی اهل ادبیات موافق بوده باشند. به همین سبب در جستوجوی مبنایی برای اصول و قواعد ادبی به آثار ادیبان مشهور پیشین روی میآورد، چراکه عقیده داشت آثار کلاسیکهای ادبیات تنها به سبب همین ماندگاری و محبوبیت دیرپا و مقبولیت درازمدت، میبایست عناصر لازم برای بقا و راز ماندگاری را در خود داشته باشند، و در نتیجه قاعدههای نظری مربوط به ادبیات را که ضامن بقا و ماندگاری آثار ادبی است، میبایست از آنها استخراج و استنباط کرد.
دکتر جانسن در نوشتههایش، هرجا که موقعیت را مناسب دیده به شرح نظرش دربارهی شعر راستین و وظیفهاش پرداخته است. او در پیشگفتارش بر آثار شکسپیر، شعری را راستین شمرده که لذتی ماندگار بهوجود آورد، و شعری را مولد لذت ماندگار دانسته که "نمایش راستینی از طبیعت باشد". او معتقد بود که شاعر باید آینهای حقیقتنما از طبیعت بشری و زندگی انسانی را در برابر چشم ذهن خوانندگان شعرهایش قرار دهد. او در پیشگفتارش چنین نوشته است:
"هیچ شعری ممکن نیست به عدهی زیادی از مردم برای مدتی دراز لذت ببخشد مگر اینکه نمایشی راستین از طبیعت عام بشری باشد."
مفهوم ضمنی این ایدهی دکتر جانسن را میتوان اینگونه توضیح داد: وظیفهی شاعر این است که با شعرش لذت ببخشد، و لذت بخشیدن معیار ارزش شعر است: لذت بخشیدن به افراد زیادی از آدمها برای زمانی دیرپا، و این امر تنها درصورتی مقدور است که شاعر در شعرش تصویری راستین و دقیق از طبیعت عام بشری فراهم آورد. از نظر جانسن طبیعت عام بشری چیزی است که در اکثر مردم و در اغلب زمانهها یافت میشود. از این سخن چنین برداشت میشود که به نظر دکتر جانسن طبیعت عام بشری چیزی ثابت است و در طول زمان تغییر محسوسی نمیکند. در واقع، اگر شاعر راستین آن جنبههایی از طبیعت بشری را که در تمام زمانها و مکانها مشترک است، تصویر میکند و با این کار واقعیت طبیعت عام بشری را به ما نشان میدهد، پس افراد بشر باید در تمام زمانها و مکانها طبیعت کلی همانندی داشته باشند و تنها در جزئیات با هم تفاوت کنند.
دکتر جانسن نظرش را دربارهی وظیفهی شاعر، در رمان مشهور "شاهزادهی حبشی"، از زبان شاعری به نام "ایملاک" چنین بیان کرده است:
"وظیفهی شاعر آن است که انواع را بررسی کند و نه افراد را، از خصیصههای کلی و مظهرهای بزرگ سخن بگوید. وظیفهی او این نیست که تعداد خطوط گلبرگهای لاله را بشمارد یا سایههای گوناگون را در سبزی جنگل توصیف کند. وظیفهی او این است که در تصویرهایی که از طبیعت ترسیم میکند، آن جنبههای برجسته و جالب توجهی را نمایش بدهد که صورت اصلی را در ذهنها زنده میکند. او باید تفاوتهای کوچکتر را که ممکن است یکی به آنها توجه کند و دیگری توجه نکند، نادیده بگیرد؛ و به جای آنها، به ویژگیهایی بپردازد که در نظر هر آدم دقیق یا نادقیقی به یک اندازه آشکار است.
ولی ارائهی معرفت دربارهی طبیعت تنها بخشی از کار شاعر است، و او باید به همان اندازه، با تمام شیوههای زندگی آشنا باشد. طبیعت شاعری او ایجاب میکند که سعادت و شقاوت را در هر وضعی برآورد کند، و نیروی همه گونه شور و احساس را با تمام ترکیبهای آنها، ملاحظه کند و تغییرات فکر بشری را برحسب نهادهای گوناگون و تأثیرات اتفاقی محیط و آداب و رسوم، از نشاط کودکی تا افسردگی پیری، دنبال کند. او باید خود را از غرضهای عصری و بومی دور کند، و باید صواب و خطا را در حالات مجرد و تغییرناپذیر خود در نظر بگیرد. باید قانونها و نظرهای موجود را نادیده بگیرد و به سطح حقیقتهای کلی و عالی که همیشه ثابت خواهند بود، صعود کند. بنابراین باید خود را با پیشرفت کفند شهرت راضی کند، ستایش معصرانش را ناچیز انگارد و هرگونه درخواست قدرشناسی و شهرت و محبوبیت را به قضاوت نسلهای بعد واگذارد. او باید بهعنوان مفسر طبیعت و قانونگذار نوع بشر شعر بسراید و خود را ناظر بر اندیشهها و رفتارهای نسلهای آینده بداند، چنانکه گویی موجودیست برتر از زمان و مکان."
به نظر دکتر جانسن، شاعر باید به رفتارها و عادتهای مردم در تمام زمانها و موقعیتها آگاه باشد، نه به این دلیل که وظیفه دارد تصویری زنده از مسیرهای گوناگون زندگی و راه و روش زیستن مردم را به خوانندهی شعرش عرضه کند، بلکه به این منظور که فریب تفاوتهای ظاهری را نخورد و بتواند در طبیعت عام بشری که در زیر این مظاهر نهفته است، تعمق و تأمل کند.
دکتر جانسن ادبیات را نوعی از معرفت میدانست، معرفتی که ارزشش در این است که طبیعت عام بشری را نشان میدهد، و ما از مشاهدهی طبیعت عام بشری که به این ترتیب نموده میشود؛ و همچنین، از زیباییهای عارضی شیوهی بیانی که شاعر به کار میبرد، لذت میبریم و احساس سرخوشی و رضایت خاطر میکنیم.
نظر دکتر جانسن دربارهی این موضوع که آیا آنچه ما راجع به طبیعت عام بشری از شعر شاعر میآموزیم، معرفتی تازه است یا تنها تصویری سرزنده از آن چیزیست که پیش از خواندن شعر میدانستیم، روشن و واضح است. به نظر او این معرفت در اصل چیزیست که مردم آگاه و اندیشمند پیش از خواندن شعر میدانستهاند، اگرچه اغلب توسط سرمشقهایی ابلاغ میشود که تا پیش از مطالعهی شعر، برای خوانندهی آن ناشناخته بوده است. ایملاک تأکید میکند که شاعر باید رفتارها و عادتهای مردم تمام زمانها و سرزمینها را مطالعه کند تا بهوسیلهی آن، کیفیتهای عام طبیعت بشری را بیان کند. لذتی که خوانندهی شعر بهدست میآورد، ناشی از بازشناخت او از طبیعت عام بشریست که با آن از پیش آشنایی داشته است.
ولی آیا بازشناخت یگانه ارزش ادبیات است؟ و آیا همهی وظیفهی ادبیات به همین جا ختم میشود؟ پاسخ دکتر جانسن به این پرسشها مثبت است. به نظر او هدف اصلی شعر آموزش بازشناسانه از راه لذت بخشیدن است. او در این باره چنین نوشته است: "بزرگترین لطف یک شعر آن است که از طبیعت بشری تقلید کند و زندگی را بازشناساند."
اگر وظیفهی شاعر این باشد که هم طبیعت بشری را به صورت دقیق و جاندار نشان بدهد هم برای خواننده بازشناسایی و آموزش اخلاقی در بر داشته باشد، پس باید به این نتیجه رسید که طبیعت بشری به طور ذاتی لازم است تهذیب کننده باشد. اما دکتر جانسن معتقد نبود که دنیای واقعی و زندگی واقعی بشر در آن تهذیب کننده است. او خوب میدانست که واقعیت درست برخلاف این است. او در نقدی که بر کتاب "تحقیق آزاد در اصل و ماهیت فساد"، نوشتهی "سوام جنینز"، نوشت، بهروشنی و با فصاحت تمام بر این نظریه که جهان بهصورتی که هست جایگاهی سعادتبخش است که عالی اداره میشود و رنج بیاستحقاق در آن نیست، اعتراض و انتقاد کرد و نشان داد که این نظر بیش از حد خوشبینانه و بهدور از واقعیت است.
دکتر جانسن با این نظر الکساندر پوپ که "قریحه در شعر ارائهی چیزیست که غالباً به ذهن خطور کرده ولی هرگز به آن خوبی بیان نشده" موافق نبود و آن را درست نمیدانست. او بر نواندیشی شعر تأکید میکرد. با این وجود درست روشن نیست که آیا دکتر جانسن معتقد بود که شاعران با شعرهایشان آن جنبههایی از طبیعت بشری را که ما قبلاً نشناخته بودیم، به ما میآموزند یا آنکه کشفیات جدیدی دربارهی طبیعت عام بشری ارائه میدهند. در واقع، در نوشتههای دکتر جانسن، شعر هم بهعنوان کشف، هم بهعنوان مولد شناخت، یعنی شناساننده و تصویرکننده، مطرح شده است. با این وجود، در نوشتههای او بر جنبهی توضیحی و تصویری شعر تأکید بیشتری شده است. او معتقد بود که شعر راستین شعریست سرشار از "تصویرهایی که در هر فکری بازتابی دارد" و "احساساتی که هر دریافت کنندهای صدایش را بهنوعی بازتاب میدهد." چنین تصوری از شعر این نظر را بهوضوح القا میکند که وظیفهی شاعر بیان "چیزیست که غالباً "به ذهن خطور کرده ولی هرگز به آن خوبی بیان نشده است."
دکتر جانسن هم به ویژگی "یادآوری" شعر معتقد بود. او عقیده داشت که شعر راستین میتواند چیزی را که ما پیش از آن نمیدانستیم یا میپنداریم که نمیدانیم، به ما بازشناساند. یعنی، وقتی با معرفتی جدید روبهرو میشویم که شاعر به شیوهی خاص خود بیان کرده، متوجه میشویم که معرفتی تازه و در عین حال آشناست، و واکنش ما شناخت همراه با بصیرت و بازشناسایی همراه با یادآوری است.
از نظر دکتر جانسن شعر راستین شعریست که در آن طبیعت وجود دارد و درنتیجه دارای صداقت است، شعریست که در آن هنر وجود دارد و درنتیجه بدیع و تازه است، قالب آن قالبی عالی و پیچیده است، تصویرهایی که مینمایاند تصویرهایی باورپذیراند و عدم احتمال ذاتی و دور از ذهنی سرشتی ندارند، در نتیجه موجب خرسندی و خشنودی ذهن میشوند. در آن خیالپردازیهای ناچیز با مقدسترین و اعجابانگیزترین حقیقتها در هم آمیخته نشده است.
دکتر جانسن معتقد بود که آنها که به جای سرودن شعر، با قافیهبندی اظهار فضل میکنند، فضلفروشانیاند که تنها "نظم" بهوجود میآورند، آن هم غالباً نظمی که بیشتر مبتنی بر رعایت وزن است و نه گوشنوازی کلام، زیرا نغمهی شعرهایشان چنان ناقص و مغشوش است که تنها با تقطیع عروضی مشخص میشود که این آثار منظوماند.
بهمن 1389
□
منابع:
۱- نقد ادبی (جلد دوم)- دکتر عبدالحسین زرینکوب- انتشارات امیرکبیر
۲- شیوههای نقد ادبی- دیوید دیچز- ترجمهی دکترغلامحسین یوسفی و محمدتقی صدقیانی- انتشارات علمی
۳- فرهنگ ادبیات جهان- زهرا خانلری- انتشارات خوارزمی
۴- مکتبهای ادبی- رضا سیدحسینی- انتشارات کتاب زمان
|