ادبیات و جنون
1391/8/6

دیوانگی بشر آن چنان ضروری است که دیوانه نبودن خود شکل دیگری از دیوانگی است.
                                                                                        - پاسکال

جنون همیشه موضوعی جذاب برای ادبیات جهان از سده‌های میانه به بعد بوده و توجه آن را به خود جلب کرده است. دیوانگان و دیوانگی ادبیات را مجذوب می‌کرده و جنون برایش دنیایی پررمزوراز بوده است. ادبیات کنجکاو بوده که به داخل جهان جنون سرک بکشد و بفهمد در آن دنیای اسرارآمیز چه خبر است و چه می‌گذرد.

جذابیت جنون برای ادبیات به دلیل وجود چند خصلت آن است. یکی از این خصلتها وسوسه‌انگیزی جنون است. چهره‌ی رازآگین دیوانه‌ای که درونش پر از اسرار مرموز است و وجودش مظهر وهم، پریشانی روان، ازهم‌گسیختگی شخصیت، آشفته‌خاطری، تنهایی، حرمان، افسردگی، هراس و مالیخولیاست و لبخند محو بدون حالتی بر گوشه‌ی لبش ماسیده که سرچشمه‌ی سحر و افسون است؛ وسوسه‌کننده است و ادبیات را تحریک به توجه و پردازش می‌کند.

خصلت جذاب دیگر جنون برای ادبیات این است که ادبیات در دیوانگی دیوانه‌ها بعضی از رازها و گرایشهای مرموز سرشت خود را منعکس می‌‌بیند. روان‌کاوی نوین ثابت کرده که در درون هرکس ردپایی از جنون و نشانه‌هایی از دیوانگی وجود دارد که ممکن است پنهان یا آشکار باشد. همان‌گونه که پاسکال نوشته دیوانه نبودن بشر شکل دیگری از دیوانگی است، یا به نوشته‌ی اراسموس "به تعداد آدمها، جلوه‌های گوناگون جنون وجود دارد". کافی‌ست به دنیای عاقلان و اندیشمندان و خردمندان و فرزانگان و فرهیختگان نگاهی بیندازیم، آن‌گاه شاهد انواع و اقسام ردپاها و نشانه‌های کوچک و بزرگ از شکلهای آشکار و نهان جنون خواهیم بود. جنون در وجود تک تک آدمها کم‌وبیش جا خوش کرده، و عاقلان با وجود تمام عقل و هوش خود با میدان دادن به خیال‌بافی‌ها و  وهم‌‌پردازی‌هایی که ریشه در بغرنجی شخصیت بشری و ماهیت عقل دست‌وپاگیر دارد و آنها را از مسیر خرد منحرف می‌کند، به حضور رگه‌هایی از جنون در ذهن و روان خود پناهنگاهی امن می‌دهند. این وجود دیوانه‌ی درونی در ذهن اهل فکر و خیال و احساس که اغلب افرادی کم‌وبیش نامتعارف و بیش از حد حساس هستند، مناسبترین جا را برای آشیان گزیدن و رشد و نمو دارد، به همین سبب نشانه‌های جنون در فکوران اهل ادبیات و اندیشه و هنر حضور پررنگ‌تر و چشم‌گیرتری نسبت به آدمهای عادی دارد و آنها به دلیل ژرف‌بینی و تیزهوشی خود بیشتر و روشنتر از دیگران متوجه حضور این نشانه‌ها می‌شوند و وجودش را حس می‌کنند. این احساس هم‌راه با نوعی کنجکاوی برای شناخت بیشتر این نشانه‌ها و وسوسه‌ی توجه به آنها نمودار می‌شود و در نتیجه ادیبان با توجه نشان دادن به دیوانگان و جنونشان می‌کوشند دنیای جنون را بهتر بشناسند و از طریق آن نشانه‌های دیوانگی را در خود و دیگران دقیقتر تجزیه و تحلیل و درک کنند.

وجه دیگر جذابیت جنون برای ادیبان وجه معرفتی آن است. جنون اهل ادبیات را مجذوب می‌کند چون نوعی معرفت مرموز و نامتعارف پنداشته می‌شود. جنون معرفت پنداشته می‌شود زیرا در گفتار و کردار بی‌معنای اهلش عنصرهای معرفتی رمزورازگونه‌ای پنهان است که همگانش نمی‌فهمند. حرفها و کنشهای بعضی از دیوانگان چنان فکورانه و تأمل‌انگیز یا چنان شاعرانه و خیال‌انگیز است که در ادیبان شور و شوق پردازش به خود را ایجاد می‌کند. "جرولامو کاردانو" نوشته: "عقل و حکمت را، هم‌چون دیگر مواد گران‌بها، از دل زمین باید بیرون کشید." ذهن دیوانه هم زمین بایری‌ست که در دل خود گنج عقل و حکمت را نهان کرده است. دیوانه با سادگی معصومانه‌اش گوهر معرفتی دور از دست‌رس و دیریاب را در اختیار دارد. درحالی‌که آدمهای عاقل تنها تکه‌های شکسته‌ی گوی بلورین معرفت را در اختیار دارند، دیوانه تمام این گوی بلورین را به صورت سالم و بی‌خدشه در اختیار دارد، گوی بلورینی که برای آدمهای سطحی حجمی تهی به نظر می‌رسد ولی برای اهل تأمل و تعمق که ادیبان هم از این دسته‌اند، سرچشمه‌ی معرفتی نامشهود است.

برای ادبیات تصویرهای توهم‌آلود حاصل از جنون و هذیان‌گویی و وهم‌بافی چیزهای ظاهری گذرا و فرّاری نیستند که بشود نادیده‌شان گرفت و بی‌تفاوت از کنارشان گذشت. برای ادبیات آن‌چه از غریبترین هذیانها برداشت می‌شود رازی اسرارآمیز است که نشان از حقیقتی دور از دست‌رس دارد، حقیقتی که در اعماق ذهن بعضی از دیوانگان پنهان است. هنگامی که ادبیات به آزادی بی‌بندوبارانه‌ی جنون میدان می‌دهد، از  استبداد عقل خودکامه می‌گریزد و به معرفتی که فراتر از دست‌رس خودکامگی عقل است، می‌اندیشد. تصویرهای بی‌معنای حاصل از ساده‌لوحی و حماقت محض، برای ادبیات سرچشمه‌ی معرفتی پررمزوراز و حکمتی اسرارآمیز است. ادبیات هرآن‌چه از رازهای جهان حس می‌کند، در تصویرهای مهیج و مؤثر جنون بازتاب می‌دهد و بی‌تردید جذابیت این تصویرها و گیرندگی بسیار زیاد جنبه‌ی وهم‌آلود و خیال‌انگیزشان ناشی از همین امر است.

 این باور ادبیات که جنون سرچشمه‌ی معرفتی نامتعارف و رمزورازآلود است، قدمتی دیرینه دارد. در منظومه‌ی "کشتی دیوانگان" که یکی از نخستین اثرهای ادبی سده‌های میانه درباره‌ی جنون است، اولین سرود به متفکران و دانشمندان اختصاص یافته است. در نسخه‌ی لاتینی اثر که در سال 1497 منتشر شد، گراووری این قطعه را مصور کرده است. این گراوور دانشمندی را نشان می‌دهد که بر کرسی انباشته از کتابش تکیه داده و کلاه استادی بر سر و باشلق دیوانگان که دورتادورش زنگوله دوخته شده به تن دارد. اراسموس هم در کتاب "ستایش دیوانگی"، در حلقه‌ی دیوانگانش جای نخست را به فاضلان و متفکران اختصاص داده است. پس از دانشمندان نوبت به شاعران، سخنوران و نویسندگان می‌رسد، سپس حقوقدانان و وکیلان قرار دارند و پس از آنها "فیلسوفانی که ریش و قبایشان احترام برمی‌انگیزد" و سرانجام گروه در هم فشرده‌ی فقیهان و متأ‌لهان جا گرفته‌اند.
.
در بعضی از آثار ادبی- از جمله هجویه‌های عامه‌پسند- جنون، کیفر مضحک دانش بی‌فایده و خودپسندی جاهلانه‌‌ی دانشمندان هرزه‌پو پنداشته شده است. در این آثار، جنون، مجازات تحصیل علمی تلقی شده که بی‌ثمر و پوچ است. باور رایج در سده‌های میانه این بود که علم کتابی بی‌ثمر و زیان‌آور است زیرا به جای این‌که بر انبوه ورقهای کتاب قطور تجربه متکی باشد، در لابه‌لای گردوخاک کتابها و رساله‌ها و در میان مباحثه‌های دانشمندنمایان خل‌مسلک بی‌کاره و ول‌معطل‌ گم می‌شود. گمان عمومی این بود که همین افراط در علوم پوچ و کاذب است که کسب دانش را به جنون دانشمندان منتهی می‌کند.

 در بعضی دیگر از آثار ادبی خودپرستی مولد جنون معرفی شده است. به نظر این آثار، دل‌بستگی به خویش و خودبینی و خودپرستی و خودشیفتگی سرچشمه‌های اصلی جنون است؛ و چون فرد خودخواه به خود دل‌بسته است، هرچه هم عاقل و دانا باشد، خطا را به جای حقیقت و دروغ را به جای واقعیت و پستی و زشتی را به جای والایی و زیبایی و بیداد را به جای عدالت می‌پندارد و می‌پذیرد و با این پنداشت و پذیرش گام به گام به سقوط در ورطه‌ی جنون نزدیکتر می‌شود و در باتلاقش بیشتر فرومی‌رود. انسان خودپسند با رضایت خاطر تخیلی از خویش جنون را چون سراب می‌آفریند و از آن پس سراب جنون آینه‌ی باطل‌نمایی می‌شود که به جای آن‌که واقعیت را بازتاب دهد، به رؤیای خودپرستانه‌ی آن‌که خود را در آن می‌نگرد، رنگ واقعیت می‌زند و به بازتاب دروغینش جلوه‌ی کاذب حقیقت می‌بخشد. این افراد در گرداب جنون چنان غرق توهم می‌شوند که دیگر درست را از نادرست و دروغ را از راست تشخیص نمی‌دهند و امواج هذیان و وهم آنها را به غرقاب خود می‌کشد و بلم عقلشان را در خود غرق می‌کند.

جنون در بعضی از آثار ادبی نابترین و کاملترین شکل سوء تعبیر است. در این دسته از آثار ادبی که به دیوانگی و دیوانگان پرداخته‌اند، جنون دروغ را حقیقت، مرگ را زندگی، زن را مرد، متنفر را عاشق، جلاد را قربانی و مظلوم را ظالم می‌پندارد. افزون براین، در تولید و توزیع عنصرهای نمایشی اثر ادبی هم جنون ضروریترین نوع سوء تعبیر است، چراکه برای نیل به فرجام واقعی به هیچ عنصر خارجی نیاز ندارد و تنها کافی‌ست که توهم خودش را تا حد حقیقت گسترش بدهد. به این ترتیب، جنون درست در قلب ساختار اثر ادبی، و در کانون پویش آن، هم پایانی ساختگی است که در نهان آغازی دوباره را در بر دارد، هم پیش‌درآمدی‌ست بر آشتی با خرد و حقیقت که پس از آن رخ خواهد داد. جنون نقطه‌ای‌ست که در ظاهر، سرنوشت تراژیک شخصیتهای اثر به سوی آن ختم می‌شود؛ و در باطن، راههایی که به خوشبختی بازیافته‌ی آنان منتهی شود، از آن منشعب می‌شود. تعادل با وجود جنون برقرار می‌شود، ولی جنون این تعادل را زیر ابر توهم و بی‌نظمی ساختگی پنهان می‌کند. نظم مهندسی اثر ادبی در پس ساخت و پرداخت ماهرانه‌ی این خشونتهای افسارگسیخته نهفته است. این تحرک نامنتظره، سپرده شدن حرکات و کلمات به دست تصادف، این باد دیوانگی که ناگهان کلمات را زیرورو می‌کند، خطوط را در هم می‌شکند، رفتارها را متحول می‌کند، و نظم همه چیز را از هم می‌پاشد (آن‌هم درحالی‌که بافت اثر ادبی محکمتر از همیشه است)، بهترین نمونه‌ی استفاده از نیرنگ نمایشی است که در دوران تسلط سبک باروک بر ادبیات اروپا رایج بود. بنابراین جنون مهمترین نوع نیرنگ نمایشی در ساختار تراژیک- کمیک ادبیات دوران پیش از تسلط سبک کلاسیک بر ادبیات اروپا بود.

چهره‌ی دیگری از جنون که در ادبیات بازتاب یافته، "جنون" ظاهری عاقلان دیوانه‌نماست، یعنی خردمندان دانایی که به علت وضعیت بد زمانه یا موقعیت اجتماعی نابه‌سامان یا تضادهای پیچیده‌ای که با اطرافیان و محیط اجتماعی پیرامونشان دارند خودشان را به دیوانگی می‌زنند و تظاهر به جنون می‌کنند تا در پس نقاب جنون خود را از خطری که تهدیدشان می‌کند، در امان نگه‌‌دارند. "هاملت" در ادبیات اروپایی و "قیس بنی‌عامر" (مجنون) در ادبیات فارسی نمونه‌هایی از این نوع عاقلان متظاهر به دیوانگی‌اند. در پس جنون این خردمندان دیوانه‌نما که روشن‌بینانی ژرف‌نگراند، نوعی نهان‌نگری و درون‌بینی و توانایی دیدن ژرفنای پنهان چیزها و کشف اسرار نهانی آدمها وجود دارد که توانایشان می‌سازد تا رمزورازهای نهفته در درون ضمیر افراد را آشکارا ببینند و دریابند.

آبان 1391

نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا