در میان آفریدههای ادبی هرمان هسه "سفر به شرق" شخصیترین یادگار و پررمزورازترین آفریدهی اوست؛ و از این دیدگاه، جایگاهی ویژه در کارنامهی ادبی این ادیب نامدار آلمان و جهان دارد.
هرمان هسه سفر به شرق را در سال 1932 و در سن پنجاهوپنجسالگی آفرید. پیش از آن، او مشهورترین آثار ادبیاش را خلق کرده و رمانهایی چون "پتر کامن تسیند"، "روسهالد"، "دمیان"، "گرگ بیابان"، "نارسیس و گلدموند"، همچنین داستانهای بلند مشهوری چون "گرترود"، "کنولپ"، "واپسین تابستان کلینگزور"، "کلاین و واگنر" را منتشر کرده بود و در اوج پختگی فکری- فلسفی و کمال آفرینندگی ادبی خود قرار داشت. در چنین شرایط آرمانی و ایدهآلی که هرمان هسه از همه نظر در اوج شکوفایی و رفعت خلاقیت بود و برقلههای توانایی و استعدادش قرار داشت، به سراغ "سفر به شرق"- این شخصیترین اثرش- که سالیانی دراز آن را در ذهن و روان بارورش پرورده بود، رفت و این گوهر شبچراغ را از ژرفای گنجینهی قریحه و معرفتش بیرون کشید و آن را بس نیکو و زیباساخت و خوشپرداخت، پرورد، و همچون هدیهای گرانقدر، به جهان و جهانیان ارمغان بخشید. سپس انگار بار خود را به مقصد و مقصود رسانده و رسالت تاریخیاش را انجام داده، آسودهخاطر، به استراحت پرداخت و کار مهم دیگری به جز نگارش وصیت نامهی پرحجم ادبی، فلسفی، نظریاش- رمان "بازی مهرهی شیشهای" که بلندترین رمان فلسفی اوست- و نوشتن چند داستان کوتاه کماهمیت و سرودن مقداری شعر نکرد.
برای مشخص شدن جایگاه "سفر به شرق" در میان آثار هرمان هسه، باید به این نکته توجه کرد که این اثر متعلق به سومین دوره از دورههای چهارگانهی خلاقیت ادبی اوست. دورهی نخست بین سالهای 1899 تا 1911 را در بر میگیرد که دورهی آغاز فعالیت ادبی اوست تا سال سفر یکسالهاش به هندوستان. در این دوره هرمان هسه، اشعار رمانتیک و داستانهای بلند و کوتاهی چون "لولو- گریز جوانی"، "پتر کامن تسیند"، "اعجوبه"، "شیفتگی جوانی" و " گرترود" را خلق کرد. یادگارهای یادمان این دوره به طور کلی بیانگر روحیات و مسائل دوران جوانی خود او و جوانان همنسلاش و به ویژه طراح مشکلات پرورشی و آموزش خودش و جوانان دیگر، در خانوادههای مذهبی و در محیطهای تحصیلی دینی- کلیسایی است، به علاوه، همچون آثار سایر دورهها، هرمان هسه جنبههای مهمی از زندگینامهاش را هم در آثار این دوره ارائه کرده و تصاویری تکاندهنده از شخصیت و خلق و خویاش و مسائل و مشکلاتش را بازنموده است.
دورهی دوم فعالیت ادبی هرمان هسه مربوط است به سالهای پس از بازگشت از سفر هند تا سال 1992. در این دورهی دهساله، هرمان هسه که در چهارمین دههی زندگیاش به سر میبرد و دوران پرتبوتاب جوانی را پشت سر گذاشته و در حال رسیدن به اوج پختگی و کمال بود، آثاری چون "روسهالد"، "کنولپ"، "دمیان"، "قلب کودک"، "کلاین و واگنر" و "واپسین تابستان کلینگزور" را نوشت. در آثار این دوره، او بیشتر به خود پرداخته و نوشتههایش، بیش از هر دورهی دیگری جنبهی اتوبیوگرافیک دارد. در این آثار جلوههای مهم و سایهروشنهای رنگارنگ بارزی از کاراکترش، به روشنی تجلی یافته است.
سومین دورهی پویش ادبی هرمان هسه با "سیذارتا" در سال 1922 آغاز شد و با "سفر به شرق" در سال 1932 پایان یافت. و جالب این است که هم اثر آغازگر این دوره در ارتباط با شرق و عرفان شرقی است و هم اثر پایانبخش آن نشانگر سیر و سلوکی عرفانی به سوی شرق است. با این تفاوت که در اثر آغازین منظور از شرق، شرق جغرافیایی است و در اثر پایانی منظور، شرق جان و وجدان و آرمان است.
آثار مهم دیگر هرمان هسه در این دوره عبارتاند از "گرگ بیابان"، "نارسیس و گلدموند"، "کودکی شعبدهباز" (شرح حال هرمان هسه از زبان خودش)، "دگردیسی پیکتور" ، "پرنده " و مجموعه اشعار "تسلی شب".
ویژگی اساسی آثار این دوره، رنگ عرفانی تند آثار و گرایش به شرق و آموزههای عرفان شرقی درهمآمیخته با آموزههای عرفان غربی- مسیحی و پانتهایسم ژرمنی است. فلسفهی جستوجوگر، تفکر پوینده، روحیهی پرسنده و پژوهنده، و انسانیت عمیق هرمان هسه، به طرزی بارز در آثار این دوره آشکار و نمودار است.
چهارمین دوره هم آثار سیسال واپسین عمر هرمان هسه (از 1932 تا 1962) را در بر میگیرد. تعداد این آثار نسبت به سایر دورهها کمتر است و در بخش عظیمی از این دوره هرمان هسه به فعالیتهای غیر ادبی، از جمله نوشتن مقالههای اجتماعی و پژوهشهای فلسفی و تاریخی و بررسیهای انتقادی سیاسی- اجتماعی و فعالیت ضد جنگ جهانی سرگرم بود، همچنین به کار نگارش عظیمترین یادگار و میراثش- رمان بازی مهرهی شیشهای- که در حقیقت وصیت نامهی سیاسی، ادبی، فلسفیاش بود، میپرداخت؛ و این اثر عظیم را به تدریج و با شکیبایی بسیار در طول سالیان دراز در بطن خود میپروراند تا سرانجام در سال 1943 آن را منتشر ساخت. در بیست سال پس از آن اثر مهمی از هرمان هسه منتشر نشد.
پس با این حساب "سفر به شرق" در پایان سومین دورهی خلاقیت ادبی هرمان هسه و بین دورهی سوم و چهارم پویش ادبیاش جای دارد و اثریست مربوط به دوران اوج پختگی و پروردگی فکری- روحی او، در سالهایی که تفکر عرفانیاش به نهایت اعتلا رسیده بود، و او در قلههای رفیع بینش و نگرش خود قرار داشت، و انسانگرایی عرفانیاش به عالیترین شکل بروز و تجلی ارتقا یافته بود. همچنین "سفر به شرق" واپسین آفریدهی مهم هرمان هسه، پیش از وصیتنامهی ادبی- فلسفی- عرفانیاش به شمار میرود.
حال پس از روشن شدن جایگاه "سفر به شرق" در میان آثار ادبی هرمان هسه، نگاهی میکنم به موضوع و مضمون و درونمایهی ماجرایی "سفر به شرق".
"سفر به شرق" ماجرای سیر و سلوک عرفانی- معرفتی ناموفق است و روایت سفری ناتمام و نیمهکاره که به وسیلهی یکی از همسفران به نام مستعار "ه . ه " (که در حقیقت کسی جز خود هرمان هسه نیست) بیان شده است. "سفر به شرق" روایت سفری بس پرپیچوخم و شگفتانگیز، سرشار از بنبستها و بیراهههای غلطانداز است، برای عبور از فراز و نشیب تردیدهای گمراهکننده و رسیدن به آزادراه یقین و ایمان. در روزگار پردغدغه و پرآشوب، ولی بارور و خلاق پس از جنگ جهانگیر نخست، تقدیر راوی چنین رقم میخورد که در تجربهای بزرگ و منحصر به فرد شرکت کند، و این سعادت را بیابد که به عضویت در مجمعی مرموز و شگفتانگیز درآید و پس از کارآموزی فشردهی یکساله و گذراندن آزمونهای دشوار به عضویت مجمع پذیرفته و همراه با اعضای دیگر مجمع، راهی سفری مرموز و عجیب به سوی شرق شود.
سفر به شرق، سفریست بسیار شگفتانگیز و باورنکردنی، شگفتانگیزتر از هر سفر دیگری، به سوی کشف سرزمینهای نامکشوف عرصهی جان و روان و ایمان و آرمان. سفری به سوی سرزمینهای حماسی و جادویی، بدون هیچگونه ابزار رایج اینگونه سفرها، بدون اسب و خودرو و قایق و کشتی و ترن و هیچ وسیلهی ضروری برای سفرهای عادی. سفر در بیراههها یا آزادراههای وجود و هستی. سفر از مسیرهای سختگذر رؤیاها و کابوسها، به سوی امتدادهای ناشناختهی وهمانگیز. در این سفر راوی با گروههای کوچک و بزرگ بسیاری همسفر میشود، این گروهها گاه به هم میپیوندند و در هم ادغام میشوند، گاه از هم جدا میشوند، و هریک به راه خود میروند. راوی گاه همراه با این یا آن گروه میرود و گاه از گروهها جدا میافتد و خود یکه و تنها، افتان و خیزان، در راه سفر به شرق پیش میرود.
در این سفر، علاوه بر هدفهای مشترک و عالی گروهی که مجمع برای همهی مسافران تعیین کرده و همهی زایران شرق باید در تحقق آن بکوشند، هریک از مسافران هم باید هدف شخصی و انگیزهی خصوصی خودش را داشته باشد و شرط پذیرفته شدن در گروه مسافران، علاوه بر پایبندی به هدفهای عالیهی گروه، همین داشتن انگیزهی شخصی است. و همانگونه که هر مسافری باید زیر پرچم یگانهی مجمع برای آرمانها و هدفهای همگانی پیکارکند، همراه با آن باید در قلب خود رؤیایی شیرین را چونان سرچشمهی توانمندی و تسلایی درونی، به عنوان هدفی فردی، در برابر خود داشته باشد.
هدف یکی جستوجو و کشف گنج شایگانیست که آن را "تائو" مینامد. دیگری در پی یافتن و صید مار خاصیست که او را "کندالینی" میخواند و به گمانش دارای نیروی جادویی خاصی است. ولی انگیزهی خصوصی راوی برای سفر، هدفی بس ساده است- مهمترین هدف و سوزانترین آرزوی تمام زندگیاش، آرزویی آتشین که از روزگار نوجوانی به رؤیاهایش رنگ شاد امید و بهروزی پاشیده- نایل شدن به سعادت دیدار شاهدخت فاطمه و اگر دست دهد و کام یارش باشد، خوشبختی به دست آوردن دلش.
راوی در میان همسفران مسئول موسیقی گروه است و جز نواختن ویولن و داستانسرایی همراه با موسیقی یا سرودن شعر و ترانه و نغمه، بار دیگری بر دوشش نیست. او که در آغاز تنها ساز مینوازد و گروه موسیقی را رهبری میکند، به تدریج دست به گردآوری آهنگهایی میزند، تا آنجا که برای شش یا هشت آوای گوناگون، آهنگها و نغمههایی میسازد و میپردازد. او در این سفر این نکته را نیک درمییابد که پذیرش مسئولیتهای کوچک، و دیرزمانی استمرار و پیگیری در انجام وظیفههایی هرچند ناچیز، چهگونه در انسان نیروی بالندگی و توانمندی به بار میآورد و او را به سعادت و نیکبختی میرساند.
در ادامهی سفر به شرق، گروه زایران به زیارت عبادتگاهها میپردازند، نمازخانهها و شبستانها را با گل میآرایند، آثار باستانی را با آهنگی خوش یا سکوتی فروتنانه گرامی میدارند، بر مردگان با نغمه و دعا فاتحه میخوانند. به زیارت تمام کانونهای مقدس، کلیساها و سنگنوشتههای وقف شده و مکانهای متبرکهای که بر سر راهشان قرار دارد و به تاریخ باستانی و به باورداشتهای همگانی مجمع مربوط میشود، میروند و به احترامشان سر تعظیم فرو میآورند.
راه آنها راهیست بس عجیب و غریب. این همان راهیست که در روزگاران کهن، زایران، فرماندهان و جنگاوران دوران جنگهای صلیبی، برای رهایی مرقد مقدس منجی خود، پیمودهاند؛ همان راهیست که شهسواران اسپانیایی، اندیشهورزان آلمانی، راهبان ایرلندی و شاعران فرانسوی از آن گذشتهاند.
سفر به سوی شرق، سفریست اگرچه به ظاهر شبیه زیارت رفتن گروهی زایر، ولی در اصل، سفری نیست که تنها به خاطر پیمودن راهی و رسیدن به مقصد و مقصودی شکل گرفته باشد. سفر به سوی شرق، سفریست درازعمر که قدمتش شاید به قدمت تاریخ زندگی بشر بر روی زمین باشد، یا حتا از آن هم قدیمیتر باشد و به آغاز آفرینش انسان بازگردد. سفر به شرق، سیر و تکاپوی مشتاقانهی این گوهر جدا افتاده از دریای وجود است، برای رسیدن به اصل حقیقی خویش، و واصل شدن به سرچشمهی نهانی جان. این سفر، سفریست به سوی شرق معرفت و عرفان، به سوی فوارههای نور و چشمههای روشنایی بخش روان و جان، ایمان و آرمان. روندیست جاودانه، همیشگی و فناناپذیر. سفریست همواره جاری و ساری، با رهنوردانی در سیران و سریان و سیلان ابدی، رهروانی پویان و جویان و پژوهان، تکاپوگرانی پرتلاش و پرکنکاش. رهروانی در آمدوشد بیتوقف و تکاپوی جاودانه، و در کوشش بیپایان روحی برای رسیدن به قبلهی نور در شرق.
در میان راه به تدریج آزمونهای دشواری بر سر راه رهروان قرار میگیرد که آنها را میهراساند و به شگفتی وامیدارد، احساس میکنند که زیر فشار نیروهایی مرموز و درهمشکننده قرار گرفتهاند و دارند خرد میشوند یا از هم میگسلند، نیروهایی که روشن نیست از کجا سرچشمه میگیرند و نیروهایی یاری رساناند یا ستیزان.
دشواریهای راه، به تدریج، بعضی از رهروان را که ایمانی سستتر دارند و به حد کافی ثابتقدم و استواراراده نیستند، دچار تردید، بدگمانی و تزلزل میکند و آنها از گروه جدا میشوند، یا گروه را گم میکنند، و دیگر هرچه میکنند، نشانی از گروه نمییابند.
در میانهی راه، راوی و همراهان در جشن عمومی مجمع در "برم گارتن" شرکت میکنند و بزمی شگفتانگیز را تجربه میکنند. دراین جشن جادویی، راوی با بسیاری از شخصیتهای باستانی یا استورهای، و نویسندگان و شاعران و هنرمندان محبوبش، همچنین بعضی از شخصیتهای آفریده خودش که در آثار ادبیاش نقشهای مهمی برعهده داشتهاند، دیدار میکند و تجربهای حیرتآور را پشت سر میگذارد.
پس از پایان یافتن جشن مجمع در "برم گارتن"، رهروان به سفرشان به سوی شرق ادامه میدهند و هنگامی که به تنگهی خطرناک "موربیوی فرودین" میرسند، راوی ماجرای "سفر به شرق" در برابر دشوارترین آزمون سفر قرار میگیرد. او که ناگهان چنین میپندارد که لئوی وفادار- خدمتگزار و کمکرسان و همهکارهی گروه همسفران- به طرزی ناگهانی گمشده، یا بیدلیل تصمیم به ترک سفر گرفته و مسافران را گذاشته و با حیاتیترین وسایل سفر، از جمله منشور مجمع، رفته؛ دچار تردید و نومیدی عمیقی میشود و احساس میکند که گروه همسفران از هم پاشیده و سفر ناموفق و ناتمام مانده است. این تردید که باعث متزلزل شدن ایمانش میشود، او را از ادامهی سفر بازمیدارد و از گروه همسفران جدا میکند، و پس از آن با تمام تقلا و تلاشی که میکند نشانی از مجمع و گروه همسفران و لئوی خدمتگزار نمی یابد.
بقیهی ماجرا، تلاش بیوقفهی راوی برای نوشتن خاطرات سفر ناتمام به شرق و جستوجوی پیگیرش برای یافتن نشانی از مجمع و لئو و پیوستن دوباره به آن جمع پراکنده از هم است. تلاشی که سرانجام به ثمر مینشیند و او، با راهنمایی یکی از دوستانش، لئو را بازمییابد و با شرکت در دادگاه عمومی مجمع، متوجه میشود که ناپدید شدن لئو جز آزمونی برای سنجش عیار ایمان او نبوده، و مجمع همچنان به راه خود به سوی شرق در حال ادامه دادن و پیش رفتن است، و این او بوده که به دلیل تردید و بدگمانی و بیاعتمادی به مجمع و گروه رهسپاران، از ادامهی سفر باز مانده و گروه زایران مجمع را گم کرده است.
خرداد 1383
|