"همیشه به خاطر خواهم داشت که ایمان از واقعیت نیرومندتر است."
هرمان هسه
سفر به شرق سفریست برای گذر کردن از پیچوخمهای تردید و تشوش، و بنبستها و بیراهههای بیاعتمادی و بدگمانی، به سوی آزادراه بیانتهای یقین و ایمان. در تمام طول سفر این دو گرایش متناقض، در رهپویان سالک و رهجویان مسافر، در حال ستیزهای سخت و کشمکشی هولناک است.
خود هرمان هسه که در "سفر به شرق" رهرو اصلیست، همیشه از تعارض این دو قطب متضاد در وجودش رنج میبرد. او از یک سو به ایمان عشق میورزید و دوست داشت که غرق در ایمانی یقینبخش و اعتمادآفرین شود، از سوی دیگر سرشار بود از ناباوری و تردید به همهی آن چیزهایی که در اطرافش میدید یا به آنها میاندیشید.
او در سال 1930- دو سال پیش از انتشار "سفر به شرق"- در پاسخ به نامهی یکی از خوانندگان آثارش نوشت:
"من به سیاستمان، طرز تفکر و باورهایمان که خود را با آنها سرگرم کردهایم، معتقد نیستم و در هیچیک از ایدهآلهای زمانهمان سهمی ندارم."
ده سال بعد، در نامهای دیگر، نوشت:
"آشکار شده که واقعیت تکنولوژیستها، ژنرالها و مدیران بانکها، هرروز غیرواقعیتر، سستتر و نامحتملتر میشود."
از نشانههای بارز نوشتههای هرمان هسه که در "سفر به شرق" هم به خوبی مشهود است، این است که جملهها را به صورت نقل قول بیان کرده تا به آنها جنبهای از عدم اطمینان و مشکوک بودن بدهد. نثرش اغلب نثری لغزان، دوپهلو و چندجانبه، و بیانش بیانی دارای ایهام و عدم قطعیت است، تا حسی از تردید و عدم اعتماد را القا کند. این طرز بیان نامطمئن و سرشار از بدگمانی و بیاعتمادی در تمام طول زندگی ادبی هرمان هسه و در تمام آثار مشهورش هویدا است و به ویژه در "سفر به شرق" دارای رنگآمیزی تند و سایهروشن بارز است:
"میدانم که نباید در شناخت دشواریهایی که پیشاروی نوشتن این داستان دارم، خودم را بفریبم. دشواریها بسیاراند، آن هم نه تنها دشواریهای ذهنی، هرچند که اینگونه دشواریها هم، به نوبهی خود، دشواریهای بزرگی هستند، زیرا نه تنها دیگر یادداشتها، یادگارها، اسناد و دفتر خاطرات آن سفر را در دست ندارم، بلکه در پی سالهای سختی و بیماری و تیرهروزی، بخشی از حافظهام را هم از دست دادهام. ضربات سرنوشت و دلسردی مداوم، حافظهام را درهمریخته و دیگر به خاطراتی که زمانی بس روشن مینمود، باور چندانی ندارم."
...
"اگر خاطراتی که این نویسنده، با چنان ایمان، راستکاری و درستخواهی نوشته بود، میتوانست چنین گمراهکننده و نادرست باشد، پس نوشتههای من دیگر چه ارزشی میتوانست داشته باشد؟ به گمانم اگر ده نوشتهی گوناگون از ده نویسندهی دیگر دربارهی "موربیو"، "لئو" و خودم در دست بود، همه با هم ناخوان و ناسازگار میبود. نه ... نوشتن داستان شرق بیفایده بود. هیچ انگیزه و سببی یرای پیگیری در نوشتن یا خواندن آن در میان نبود. پس همان بهتر که در بایگانی، غرق خاک و غبار، برجای بماند. با این گمان، چیز دیگری به اندیشهام تابید که به سراسیمگی دچارم کرد. آن نوشتهها، همچون آینهای بود که همه چیز را در هم، دستکاری شده و برآشفته برمیتابانید. آن نوشتهها، به گونهای تحملناپذیر، چهرهی حقیقت را در لفافهی واژگان افسانهوارش پنهان میداشت. پس حقیقت چه بود؟ پس به چه میتوان باور داشت؟"
در همین زمان، هرمان هسه، اعتراضش به واقعیتهای غیر واقعی موجود را با اقرار به شکست برای دستیابی به حقیقتی برتر و ایمان یافتن به برتری آن اعتراف کرد و در نامهای در سال 1930 نوشت:
"من عاری از شکست نیستم. من به قانونهای بشریت که هزاران سال قدمت دارند، اعتقاد دارم و معتقدم که آنها به راحتی در طی این دوران پرآشوب ما پابرجا خواهند ماند."
این قانونها، در اصل همان آرمانها و هدفهای همگانی و اصول مشترکیست که پذیرفتهشدگان در "مجمع" و برگزیدگان برای سفر به شرق ، آن را با تمام وجود و از جان و دل میپذیرند و پیمان میبندند که در راه تحقق آنها از هیچگونه تلاشی دریغ نورزند و حتا اگر لازم شد از جان و زندگیشان هم در راه آن بگذرند.
هرمان هسه معتقد بود:
"از تاریخ جهان نمیتوان چنین نتیجه گرفت که بشر موجودیست شریف، نجیب، دوستدار آرامش و خالی از خودپرستی، ولی این را میتوان ادعا کرد که در میان تمام امکانهایی که او در پیش روی خود دارد، این امکان عالی و والا، و این توانایی تحسینبرانگیز تلاش برای رسیدن به شایستگی، آرامش و زیبایی هم در او هست و در صورت وجود شرایطی مساعد و مناسب ممکن است رهگشای او باشد و راهش را به سوی سعادتی زمینی بر او بنماید و باز کند. من به این باور با تمام وجودم ایمان دارم و از آن مطمئنم."
و این امکانهای خصوصی، همان انگیزههای شخصی و رؤیاهای تحققنیافته زندگی هستند که زایران سفر به شرق، باید داشته باشند تا مکمل اهداف عمومی و همگانیشان باشد و به آنها نیرو و تحمل کافی برای تحمل دشواریهای راه و گذشتن از سد بنبستها و مانعها را عطا کند.
هرمان هسه سرشار بود از تردیدها و تشویشها و ناباوریها، با این وجود دوست داشت که به یقین و ایمانی تسلابخش و اعتمادآفرین برسد و ایمان رؤیای همیشگیاش بود- رؤیای تحققنیافتهاش- به همین دلیل "سفر به شرق" را نوشت تا در آن راه رسیدن به ایمان را نخست خود جستوجو کند و در صورتی که نشانی از آن یافت، به خوانندگانش هم نشان دهد. هرمان هسه کوشید تا دشواریهایی را که در این راه ممکن است بر سر راه رهروان، سد و بنبست بیافریند، با تخیل خلاق و بارورش پیشبینی کند، و جنگ سخت و بیامان بین تردید و یقین، از یک طرف، و ناباوری و ایمان، از طرف دیگر، را در این سفرنامه نشان دهد. ناموفق بودن سفر و ناتمام ماندن آن نشان میدهد که هرمان هسه نتوانسته راه رسیدن به ایمان را بیاید، یا در خوشبینانهترین نگاه، میتوان این برداشت را از این ناکامی بزرگ کرد که از نظر هرمان هسه اگر هم راه رسیدن به ایمان و یقین، محال و ناممکن نباشد، دوردست و دیریاب است و به دشواری میتوان به سوی آن رفت و آن را یافت و در آن گام گذاشت و پیش رفت.
هرمان هسه معتقد بود که "ما در دنیایی زندگی میکنیم که در آن در محاصرهی ماشینهای قدرت و زور قرار گرفتهایم، اغلب از زور خشم دندانهایمان را بر هم میساییم، احساس میکنیم که حق این را که زور را با زور جواب بدهیم نداریم... تشنهی آرامش، زیبایی، آزادی و پرواز بلند روح هستیم." و "سفر به شرق" سفریست برای رها شدن از بار فشارهای محیط، آسودهخاطر و سبکبار گام برداشتن، و سبکبال پرواز کردن به سوی ایدهآلها و آرمانهای آسمانی که در سرزمین روشناییهای نامیرای ابدی، در شرق نورباران، قرار دارد.
در اغلب داستانهای کوتاه و بلندش، هرمان هسه وجود خودش را در دو یا چند قالب متناقض- مکمل نشان داده است. او معتقد بود- و این اعتقاد را در "گرگ بیابان" با صراحت و وضوح تمام بیان کرده- که در وجود هرکس هزاران خردهموجود یا ریزهوجود در کنار هم و در تعارض و ستیز با هم قرار دارند و علت تمام جدالهای درونی بشر همین کشمکش دائمی بین این خردهوجودهای متعارض است که هریک در درجهای معین از رشد و باروری به سر میبرد و زندگی مرموز و خاص خود را دارد.
هرمان هسه، علاوه بر این، معتقد بود که این خردهوجودها پیرامون چند محور اصلی متناقض گرد هم میآیند و قطبهای اصلی تضاد درونی فرد را تشکیل میدهند. به همین دلیل هم او در آثار کوتاه و بلندش اغلب از دو شخصیت متضاد و متعارض ولی مکمل که در عین ناسازگاری کاملکنندهی هم هستند، استفاده کرده است. او در "گرگ بیابان"، هاری هالر را از یک سو در مقابل هرمینه قرار داده و از سوی دیگر در برابر پابلوی نوازنده؛ در "دمیان"، دمیان را در برابر سینکلر یا حوا قرار داده؛ در "واپسین تابستان کلینگزور"، کلینگزور نقاش و هرمان شاعر را در برابر هم قرار داده؛ در "نارسیس و گلدموند"، نرگس و زریندهان را در برابر هم گذاشته و به کنش و واکنش متقابل واداشته است.
در "سفربه شرق" هم وضع همین طور است و در این سفرنامه، او راوی ماجرای سفر ناکام - ه . ه که خود هرمان هسه است- را در برابر "لئو" قرار داده است. راوی نماد تردید و تشویش است، لئو نماد یقین و ایمان. راوی نماد ناباوریست، لئو نماد باور. راوی نماد ترس و سرخوردگیست، لئو نماد اعتماد به نفسی بیباکانه. راوی نماد حزماندیشیست، لئو نماد دل به دریا زدن.
هرمان هسه در آثارش خودش را با نامهای گوناگون و در قالب شخصیتهای دوگانهی متقابل و دوقطبیهای متضاد نمایانده و هریک از این شخصیتها، نمادی از یکی از چهرههای درونی او هستند. هم هاری هالر خود اوست هم هرمینه و هم، حتا، پابلو . هم دمیان خود اوست، هم سینکلر. هم نارسیس خود اوست هم گلدموند، هم کلینگزور خود اوست، هم هرمان، و بالاخره هم ه . ه خود اوست هم لئو. اینها همگی خود او- یا جلوههای گوناگونی از وجودش- هستند، بعضیشان جنبههایی از وجود تحققیافتهاش هستند و بعضی دیگر جنبههایی از خود هنوز تحقق نیافتهاش که او به دنبالشان و در جستوجویشان در "سفر به شرق" سرگردان و مضطرب بوده است. این چهرههای متضاد- و درعینحال شبیه به هم- در حقیقت هیچکس جز خود او نیستند. اینها نه یک روح در چند تن، بلکه چندین و چند- و بلکه بیشمار- روح در یک تناند که چنین با هم ستیزان و درعینحال به هم وابسته و شاید هم دلبستهاند.
این چندگانگی جاودان و مبارزهی بیامان ناسازگاران، زیربنای بنیادیترین اندیشهی عرفانی او را تشکیل میدهد.
سفر به شرق آخرین دستآورد مهم سیر و سلوک عرفانی هرمان هسه، پیش از وصیتنامهی مشهورش- بازی مهرهی شیشهای- است. این اثر، شرح سیر و سلوک عرفانی او به مشرق اندیشهها و آرمانها را بازمیگوید و سفرنامهی سفر ناموفق او به شرق ایمان است. ایمانی که روشنترین چراغ بر سر راه تاریک سیر و سفر به این سرزمین ناشناخته است. ایمانی که جز به یاری آن نمیتوان به شرق جان رسید. ایمانی که به قول هرمان هسه، حتا از واقعیت هم نیرومندتر است. ایمانی که هرگاه سست شود یا پایههایش بلرزد، رهرو راه شرق معرفت و اشراق از رفتن بازمیماند و گمراه میشود، و هرگاه به تردید و تشویش و انکار آلوده شود او را دچار بنبستهای گذرناپذیر و وهمهای فریبنده میکند.
سفر به شرق بیان ادبی این اندیشهی عمیق قابل تأمل است که هرمان هسه با تمام وجود به آن اعتقاد داشت، هرچند که خود به کمال از آن بهرهمند نبود و همین بزرگترین رنج زندگیاش بود:
"همیشه به خاطر خواهم داشت که ایمان از واقعیت نیرومندتر است."
خرداد 1383
|