[تا آنجا که حافظهی بشری به یاد دارد، به گمانم یگانه موجود از نژاد بشرم که به عنوان غریقی بر روی یک کشتی متروکه حضور دارم.]
"جزیرهی روز پیشین"- اومبرتو اکو
به نظر اومبرتو اکو رمان کشتی اقیانوسپیماییست که در اقیانوس زمان، از "جزیرهی روز پیشین" به سوی "جزیرهی روز پسین" در سیر و سفر است و شخصیتهای رمان ساکنان این کشتیاند.
در این نوشتار به بعضی از ایدهها و اندیشههای اومبرتو اکو دربارهی رمان و مفهوم، نقش و کارکرد زمان در آن پرداخته و به فرازهایی از روششناسی ادبی او دربارهی این مقولهها نگاه کردهام.
در رمان "جزیرهی روز پیشین"، اومبرتو اکو، از زبان "سن ساون" و در قالب گفتوگو با "روبرتو دو لا گریو"- شخصیت اصلی رمان- دربارهی ویژگیهای رمان، به گسترش نظریه ادبیاش پرداخته و روششناسی ادبیاش را دربارهی رمان با بیانی طنزآمیز طرح کرده است. چکیدهی ایدههای او دربارهی ویژگیهای بنیادی رمان چنین است:
رمان باید بر پایهی ابهام واژهها و حالتها و موقعیتها بنیان نهاده شود: ابهام دربارهی شخصیتها یا کنشها، وضعیتها یا موقعیتها، زمان یا مکان، و از تاروپود این ابهامها باید بافت رمان تنیده شود، و فضایی مهآلود در اطراف کشتی رمان پدید آید که چشماندازها را محو، دید را دشوار و جهتیابی را سخت کند. لازم است طالع بد یا خوب شخصیتهای داستان مشخص شود، و مسیر حرکت کشتی رمان آنقدر امتداد و گسترش یابد تا آنکه در نهایت به سرانجام خود، یعنی "جزیرهی روز پسین" برسد و با پایانی نامنتظره و مطبوع در مقصد لنگر بیندازد.
وجود شخصیتهای بازتابی که پشت شخصیت اصلی قرار میگیرند و سایههایش را بازتاب میدهند، و خود را در او یا او را در خود بازمینمایانند، و گاه خود را بر کول او میآویزند و همچون باری سنگین بر گردهاش سنگینی میکنند، و در بعضی از ماجراها به دنبال او و در بعضی دیگر زودتر از او گامهایی برمیدارند، یا دست به کنشهایی میزنند؛ از شگردهای جالبیست که با کمک آن، خواننده خود را بهتر در قالب شخصیت اصلی رمان مشاهده و با او همذاتپنداری میکند، در نتیجهی این همذاتپنداری با او در ترسی مبهم و هالهگون سهیم میشود و او را چون همزادی شریر میبیند، ولی این همزاد ناشناس دشمنصفت، چیزی نیست مگر بازتاب ترسی که هرکس از خویشتن خود دارد، و نه تنها از خود، بلکه از پیچوخمهای ذهن هزاردهلیز و توبهتویش که در آنها همه جور میلها و خواستههای اقرارناپذیر، یا آنگونه که در شهر پاریس میگویند "افکار و اندیشههای خاموش افشانشده"، وجود دارد. به همین دلیل، ثابت شده که اندیشههای نامشهود و ادراکناپذیری وجود دارند که بر ذهن اثر میگذارند، بدون اینکه ذهن متوجه این اثرگذاری شود.
رمان جانشین ترسها و خجالتهاست. گاهیوقتها آدمها برای اینکه به خود اعتراف نکنند که عاملان اصلی تقدیرشان هستند، این تقدیر را همچون رمانی میبینند که به وسیلهی نویسندهای عجیب غریب و رواننژند یا دیوانهخو نوشته شده و هویت پیدا کرده است.
رمان رویدادهایی را روایت میکند که شاید هرگز به راستی اتفاق نیفتادهاند، ولی امکان رخدادنشان زیاد بوده است. توضیح دادن مصیبتها و شوربختیها در چارچوب یک رمان، شاید به این مفهوم است که نویسنده به خود یادآوری میکند که دست کم شیوهای برای آشکار ساختن ماجرای رمان وجود دارد، و بنابراین او قربانی یک کابوس بیپایه یا توهمی پوچ و بیبنیاد نیست.
رمانها با وجود صفات نیک و پسندیده بسیارشان، از بعضی ویژگیهای ناپسند هم برخورداراند. همانگونه که دانش پزشکی زهرهای گوناگون را میشناساند و علم متافیزیک با طرح یک رشته برهان مزاحم، موجب آزار شریعت میشود، یا علم اخلاق سفارش سخاوت و فروتنی میکند که برای همگان مناسب و مفید نیست، هنر رماننویسی هم، هرچند از پیش به ما آگاهی میدهد که در حال طرح یک رشته رویداد خیالیست، ولی دری بر روی ما میگشاید که ما را سرراست به "کاخ پوچی" راه مینماید، و آن در هم از طریق گونهای سبکسری پشت سرمان بسته میشود.
به باور اومبرتو اکو رمان کلاسیک در حالی شکل میگیرد که گرههای دراماتیک آن درون انداموارهای ممتد و متشکل تکامل یابد، به گونهای که هر رویداد آن هدفمند و تکامل یابنده باشد.
اومبرتو اکو شخصیت رمانی را در برابر شخصیت استورهای قرار میداد. به نظر او شخصیت استورهای نماد یک قانون یا انجام وظیفهای همگانی است، از این رو رفتار او باید کموبیش قابل پیشبینی باشد و شگفتی نیافریند، درحالیکه شخصیت رمانی فردیست همچون دیگران، و آنچه بر او میگذرد همانقدر نامنتظره است که رویدادهای زندگی سایر آدمها. به این دلیل است که شخصیت رمانی دارای قابلیت ایجاد حس همانندی و همراهی، و توانایی تبدیل شدن به مرجع رفتارها و احساسات همگانی است. نامنتظره بودن شخصیت رمانی که از عناصر اصلی شخصیت اوست، از شاخصهای مهم روششناسی ادبی نوین است. اومبرتو اکو این نمونهها را به عنوان نمونههای درخشان چنین دقایق نمایشی نامنتظره برمیشمرد: لحظهای که ژولین سورل- شخصیت اصلی رمان سرخ و سیاه استاندال- به مادام دورنال تیراندازی میکند، هنگامی که کارآگاه داستان ادگار آلنپو به هویت قاتل جنایتهای دوگانه کوچهی مورگ پی میبرد، هنگامی که در رمان بینوایان ویکتور هوگو، ژاور دین خود را به ژان والژان ادا میکند.
به نظر اومبرتو اکو شخصیت رمانی فاقد آن جهانشمولی شخصیت استورهای است که او را به نماد واقعیتی فراطبیعی تبدیل میکند، زیرا وجود شخصیت رمانی نتیجهی تحول یک داستان خاص به داستانی جهانی است. او شخصیت رمانی را دریانوردی سوار بر کشتی رمان میدید که شناور در اقیانوس مواج زمان پیش میرود و موجهای زمان از پس و پیش و چپ و راست بر او میتازند و میکوشند تا او را همراه با خود ببرند، و به سوی تندابهای طوفانی و گردابهای در خود پیچانش برانند. او زمان را بستر جریان رمان میدانست. در این بستر است که کشتی رمان شارش مییابد و جاری میشود، و شخصیت رمانی که سوار بر این کشتی است در برابر موجها و خیزابهایی قرار میگیرد که رویدادهای رمان را تشکیل میدهند.
اومبرتو اکو زمان ادبی را چیزی وابسته به ایده علیت میدانست و تعریف "ریشن باخ" را قبول داشت که با مطابق مفاهیم اینشتینی، نظام زمان را به سان نظام علیت معرفی میکرد: نظام زنجیرههای علت و معلولی نابسته که در کیهان ما رخ میدهد و جهتش از لحاظ آنتروپی فزاینده است، به همین دلیل برگشتناپذیر است؛ یعنی "پیش"، "پس" را تعیین میکند و زنجیرهی این تعین، دست کم درون کیهان ما و بر اساس الگوی شناختشناسانهای که آن را توضیح میدهد، برگشتناپذیر است.
به باور اومبرتو اکو شخصیت رمانی میداند که در اوج زمان قرار دارد و درک این واقعیت نه تنها او را از پیچیدگی و دشواری تصمیمگیری بلکه از ناگزیری آن، و اینکه او خودش باید تصمیمگیرنده باشد و تصمیم او به رشتهی زنجیرهای نامحدود و نامعین از ناگزیری تصمیمگیری تمام انسانها مربوط است، آگاه میکند. گذشتهی او- مطابق دیدگاه هوسرل- نه تنها او را چنانکه هست، بلکه آیندهاش را هم میسازد، و این آینده به نوبهی خود موجب رهایی گذشتهاش میشود. استقرار او در زمان آزادی اوست و این واقعیت هم که شدن او به وجودش عینیت میبخشد، به آزادیاش وابسته است، اگرچه این وابستگی کامل نیست، با این وجود، شدن او که در تقابلی مداوم با آینده شکل میگیرد، چیستی خود را از آینده به دست میآورد.
به نظر اومبرتو اکو مفهوم زمان ادبی در رمان نو و رمان پسانو، نسبت به رمان پیش از آن بسیار تفاوت کرده. در این گونه رمانها، شخصیت رمانی بیرون از چارچوب علت و معلولی رویدادها قرار میگیرد و در بمباران نیرومند رویدادهایی که در رابطهای منطقی به یکدیگر نمیپیوندند و هیچکدام در سلطهی امر لازم الزامآوری قرار ندارند، در دریایی طوفانی از رویدادهای پراکنده و متشتت و نامربوط که موجاموج در هم میریزند، شناور میشوند و خوانندهی رمان، بیآنکه متوجه شود، سررشتهی نظام زمانی رمان را از دست میدهد، و به این ترتیب در جهانی خیالی قرار میگیرد که در آن ارتباط علت و معلولی شناختهشدهای بین رویدادها وجود ندارد، و در این جهان کابوسگونه، گفتوگو از نظم زمانی عادی که به طور معمول از خلال آن به ارتباط پیشی و پسی رویدادها پی میبریم، بیهوده است. در چنین شرایطی که کشتی رمان در اقیانوس طوفانی زمان با فضایی تاریک و مهآلود و وهمانگیز پیش میرود، خواننده نمیتواند به کنه پیوند رویدادها پی ببرد و دانستن این که کدام ماجرا در گذشته و کدام یک پس از آن روی داده ، بسیار دشوار و گاه ناممکن است.
به گمان اومبرتو اکو بحران در مفهوم علیت، زمان و برگشتناپذیری رویدادها سبب شده تا بخش مهمی از رمان نو و پسانو وضعیت زمانی متناقضی را به نمایش بگذارند که الگوهای آن در دل مباحث شناختشناسی نوین جای میگیرد. در این رمانها، گسست روابط عادی زمانی، به طرزی آگاهانه و ماهرانه ایجاد میشود. چنین گسست زمانی افزون بر جذابیت زیباییشناختی، کارکردی پژوهشی و شناختشناسانه دارد و گونههایی از الگوهای خیالپردازی را در اختیار خواننده میگذارد که به درک وضعیتهای علمی جدید یاری میرساند.
اومبرتو اکو پیرنگ یا طرح داستانی رمان را در حکم نقشهای میدانست که کشتی رمان را در دریای زمان به سوی مقصد پیش میبرد. به نظر او پیرنگ تنها به سامان بیرونی رویدادهای رمان مربوط میشود، و ژرفای درونی رویدادها و عمق زیرساختها از طریق آکسیون یا کنش داستانی نمودار میشود. به باور او این که، به عنوان نمونه، ادیپ در جستوجوی دلایل بروز طاعون، پی میبرد که پدرش را به قتل رسانده و ندانسته با مادرش ازدواج کرده، پیرنگی روشن و آشکار است، ولی کنش داستانی فاجعهبار در سطح ژرفتری قرار دارد: آنچه از پس پرده نمودار میشود، بازی پیچیدهی سرنوشت و گناه است که قانونهایی تغییرناپذیر دارند و آنها هستند که همچون حسی غالب بر انسان و جهان چیره میشوند. پیرنگ همواره یکسویه و یگانه است، درحالیکه کنش داستانی میتواند رنگ ابهام به خود بگیرد و راه را برای تفسیرهای گوناگون بگشاید.
به نظر اومبرتو اکو رمان نو و پسانو هرچه بیشتر به سوی حذف پیرنگ پیش میرود و آنچه جای آن را میگیرد شبه ماجراهایی مبتنی بر بخشهای غیراساسی واقعیت است. به باور او آنچه بر شخصیتهای رمان نو و پسانو میگذرد نامهم و مهمل است، اما اگر آنها را از زاویهی روایی دیگری بنگریم، به واقعیتهای اساسی تبدیل میشوند که برای به ثمر رسانیدن یک کنش داستانی، یا مسیری روایی، نمادین یا استعاری به کار میروند و روایتی ضمنی دربارهی جهان دارند.
به نظر اومبرتو اکو این روایتیست که روایتهای دیگر را پنهان میکند. یا روایتیست که به ظاهر اشاره به چیزی خاص میکند، ولی در واقع منظورش چیز خاص دیگریست، یا از چیزی سخن میگوید ولی این چیز باید به صورتی دیگر و بر مبنای چیزی دیگر تفسیر شود. روایتهایی هم هستند که گمان میرود چیزی میگویند ولی در واقع بیربطی، تناقض و ناممکن بودن خود را پنهان میکنند. آنچه به گمان اومبرتو اکو دربارهی این روایتها میتوان گفت این است که "نباید پشت این روایتها دنبال چیزی بگردیم، بلکه باید پشت چیزها در جستوجوی روایتی باشیم."
به باور اومبرتو اکو در چنین چارچوب آکسیونی است که میتوانیم در جاهایی که به ظاهر تنها رویدادهای عینی مشاهده میشوند، مفهومی بیابیم، یا در جاهایی که تنها ژستها یا حرکتهایی دیده میشوند، پیامی بخوانیم، و در رودررویی با چیزها نشانههایی پیدا کنیم و "سلیقهی نشانهشناختی" خود را- به قول رولان بارت- والایش بخشیم.
به نظر اومبرتو اکو چنین رمانی پیش از روایت اتفاق نیفتاده، بلکه رفته رفته روی میدهد و حتا خود نویسنده هم از آنچه خواهد گذشت و در پی خواهد آمد، بیخبر است. این موضوع باعث میشود که اشتیاق خواننده را به سوی "آنچه خواهد آمد" و جذابیت پیشبینیناپذیری آن متمایل کند و در او انگیزش و شور خوانش ایجاد کند. بر اساس این امکانها و قرائتهای مختلف روایتهای رمان و رسیدن به پیآمدهای مختلف و مکمل آنهاست که اومبرتو اکو بحث "گشوده بودن" یک رمان، یا به طور کلی یک اثر روایی، را مطرح کرده و به این دیدگاه رسیده که مردود شمردن پیرنگ در رمان نو و پسانو در نتیجهی پی بردن به این واقعیت پدید آمده که جهان گرهی از امکانهاست و رمان باید این را به حساب بیاورد. زندگی در ذات خود گشوده نیست، بلکه از رویدادهای تصادفی فراوان تشکیل میشود و برای تغییر دادن این تصادفها و تبدیلکردنشان به گرهی از امکانها، باید شکل سادهای از سازماندهی را دخالت دهیم، و عنصرهای بسیاری را برگزینیم تا بتوانیم بینشان پیوندهای چندسویه برقرار کنیم. بنابراین گشوده بودن رمان- زندگی شامل ساماندهی دقیق و محاسبهی درست میدان امکانهاست.
به نظر اومبرتو اکو برآورده نکردن انتظارات بیشماری که همگی با قانون واقعنمایی مطابقت دارند، باید چنان آگاهانه و ارادی باشند، و به طور الزامی از پرداختی دقیق ناشی شوند تا رویدادها درست به این دلیل که حساب شدهاند نامنتظره به نظر برسند.
اردیبهشت 1385
|