کرد گلزار جهان را به شکر خندیدن
آن که آموخت مرا همچو شرر خندیدن
گرچه من خود ز ازل خرم و دلخوش زادم
عشق آموخت مرا شکل دگر خندیدن
به صدف مانم ، خندم چو مرا میشکنند
کار خامان بود از فتح و ظفر خندیدن
یک شب آمد به وثاق من و آموخت مرا
جان هر صبح سحر همچو سحر خندیدن
گر ترشروی چو ابرم ز درون میخندم
عادت برق بود وقت مطر خندیدن
زر در آتش چو بخندید تو را میگوید
گر نه خامی بنما وقت ضرر خندیدن
همچو غنچه به نهان خنده و مکن همچو نبات
وقت اشکوفه به بالای شجر خندیدن.
خنده میتواند از نهایت شادی یا از شدت اندوه باشد. خنده میتواند از فرط امید یا از فرط نومیدی باشد. خنده میتواند دیگران را به شادترین شکل بخنداند یا به سوزانترین حالت بگریاند. خنده میتواند شادیآمیز یا حزنانگیز باشد، میتواند مهرآمیز یا نفرتانگیز باشد، میتواند امیدانگیز یا یأسآمیز باشد، میتواند صلحآمیز یا خشونتانگیز باشد. هزارانگونه خنده داریم، هریک به شکلی و دارای محتوا و مضمونی. آنچه در خنده خیلی مهم است، اینها است: چرا باید بخندیم؟ کی، کجا و چگونه باید بخندیم؟ کی، کجا و چگونه نباید بخندیم؟
گلی خندید در باغی سحرگاه
که کس را نیست چون من عمر کوتاه
نداند ایمنی از دستبردم
شکفتن روز و وقت شب فسردن
در آغوش چمن یکدم نشستم
زمان دلربایی دیده بستم
اگر بر چهرهام تابی فزودند
بدین تردستی از دستم ربودند
ز من فردا دگر نام و نشان نیست
در این سوداگری سود و زیان نیست
کسی کو تکیه بر عهد جهان کرد
درین سوداگری چون من زیان کرد
فروزان شبنمی کرد این سخن گوش
بخندید و ببوسیدش بناگوش
بگفت: ای بیخبر! ما رهگذارایم
بر این دیوار نقشی مینگاریم
من آگه بودم از پایان این کار
ترا آگاه کردن بود دشوار
ندانستی که در مهد گلستان
سحر خندید گل، شب گشت گریان
تو ماندی یک شبی شاداب و خرم
نمیماند به جز یک لحظه شبنم
جهان یغماگر بس آب و رنگ است
مرا همچون تو وقت، ای دوست! تنگ است
من از افتادن خود خنده کردم
رخ گلبرگ را تابنده کردم
چو اشک از چشم گردون اوفتادم
به رخسار خوش گل بوسه دادم
اگرچه عمر کوتاهم دمی بود
خوشم کاین قطره روزی شبنمی بود
اگرچه یک نفس بودیم و مردیم
چه باک؟ آن یک نفس را غم نخوردیم.
خنده میتواند سخت غمانگیز و رنجبار باشد و این خندهی مضطر مستأصلیست به بنبست رسیده و بیچاره آن چنان دردمند و درمانده است که چارهای جز خندیدن نمیبیند و چقدر این خنده که با آههای عمیق و برخاسته از ژرفای سوز نهان همراه است، دردناک و غمانگیز است و بسی شدیدتر از سوزناکترین گریهها و اشکبارانها دل آدمی را به درد میآورد و ریش و پریش می کند. و اگر بدبخت فلکزدهای را دیدید که چنین سوزناک و از سر استصال و بیچارگی میخندد، بر او رحم آورید و به سویش بشتابید و دلداریش دهید و دستش را بگیرید و از بار رنج و اندوهش بکاهید، و اگر میتوانید تسکین و تسلای خاطرش فراهم کنید و گره از کارش بگشایید، چرا که چنین دردمندی در آستانهی سقوط به ورطهی هولناک جنون و مرگ است و دمی کوتاهی میتواند برای همیشه نابودش کند:
خندهی تلخ من از گریه غمانگیزتر است
کارم از گریه گذشتهست از آن میخندم.
خندههایی هم هستند که منحوس و نفرتانگیزاند، خندهی شکنجهگر به هنگام شکنجهی زندانی، خندهی جلاد هنگام کشتن قرباتی بیگناه، خندهی دژخیمان و مرگآفرینان، خندهی سنگدل به گریهی دیگران، خندهی چپاولگر زالوصفت شکمسیر هنگام نوشیدن عصاره رنج و زحمت غارتشدگان، خندهی خونریزان به هنگام سرکشیدن جامهای سرخرنگ خون قربانیان، خندهی از سر بیدردی و عیش و عشرت بیمارگونه و تباهگردانندهی روح و روان، خندهی جانیان و تبهکاران، خندهی دگرآزاران یا خودآزاران هنگام آزاردادن خود یا دیگران، خندهی فاتحانی که به ناحق بر حق و حقیقت پیروز شدهاند و حقیقت را ناجوانمردانه و بیرحمانه با خدعه و نیرنگ و فریب منکوب و سرکوب کرده و درهمشکستهاند...
خندههای سرد هم هستند: خندهی نفرت و بیزاری، خنده بر آنکه از او متنفرایم، خنده بر دشمن، خندهی تلختر از هزار دشنام رکیک و توهینآمیز، خندهی سردتر از هزار کولاک یخبندان.
بر دشمنانمان میخندیم چون زورمان به آنها نمیرسد. میخندیم تا آنها را تحقیر و خوار کنیم و پست بشماریم. میخندیم تا روحیهی خود را در برابرشان تقویت کنیم. این یک مکانیسم تدافعیست که به صورت ضد حمله صورت میپذیرد و شکل میگیرد. با خنده بر دشمن خود هجوم میبریم و شکستش میدهیم. با خندهی هجوآمیز به ریشش میخندیم و خلع سلاحش میکنیم. این خنده، خندهی هزلآلود است، خنده با برد وسیع اجتماعی، خندهی سرد:
صبح گاهان که بسته میماند
ماهی آبنوس در زنجیر
دم طاووس پر میافشاند
روی این بام تن بشسته ز قیر
چهرهسازان این سرای درشت
رنگدانها گرفتهاند به کف
میشتابد ددی شکافته پشت
بر سر موجهای همچو صدف
خندهها میکنند از همه سو
بر تکاپوی این سحرخیزان
روشنان سر به سر در آب فرو
به یکی موی گشته آویزان
دلربایان آب بر لب آب
جای بگرفتهاند
رهروان با شتاب در تک و تاب
پای بگرفتهاند.
لیک باد دمنده میآید
سرکش و تند
لب از این خنده بسته میماند
هیکلی ایستاده میپاید.
صبح چون کاروان دزدزده
مینشیند فسرده
چشم بر دزد رفته میدوزد
خندهی سرد را میآموزد.
میگویند از روی چگونگی خندیدن مردم هر جامعهای می شود مختصات اصلی آن جامعه را شناخت. در اجتماع ما، مهمترین شکل خنده، خندهی تمسخرآمیز است، خندهی ریشخندآمیز، خندهی مضحکهآمیز. هیچ به این موضوع مهم توجه کردهاید؟ و چرا چنین است؟
اما خندهی تمسخرآمیز نشانهی کدام صفت اجتماعی است؟ خندهی تمسخرآمیز نشانهی فساد و بیماری جامعه است، نشاندهندهی جامعهایست که خودنقاد نیست و به جای توجه به عیبهای خود، مدام میرود توی نخ دیگران تا عیب و ایرادی در آنان و کارشان بیاید و به آن بخندد. خندهی استهزاآمیز نشاندهندهی بیماری مهلک کوردلی و خودنابینی جامعه و از نشانههای بارز تباهی و انحطاط اجتماعی است.
خندهی کسی که برای آزردن دیگران میخندد، رذیلانه است.
خندهی کسی که به عیبهای دیگران میخندد درحالیکه خود عیبهایی به مراتب خندهدارتر دارد، ابلهانه است.
خندهی کسی که بیدلیل و الکی میخندد، سبکسرانه است.
خندهی کسی که میخندد تا غمگینان را شاد کند، حالآنکه ممکن است خودش چندان شاد نباشد، مشفقانه است.
خندهی کسی که به عمق مفهوم زیستن پی برده و میداند که درعینحال که باید همه چیز را جدی گرفت، نباید هیچ چیز را هم خیلی جدی گرفت، فیلسوفانه است.
خندهی کسی که میخندد چون زندگی را جز سرچشمهی شادی و بهجت بیپایان نمیبیند، عارفانه است.
خندهی کسی که به دشمنانش میخندد تا آنها را تحقیر کند و خود را از نظر روحی قویتر و بالاتر از آنان قرار دهد، قهرمانانه است.
مردی به رواندرمانگر مشهور شهرش مراجعه کرد و گفت: سالهاست که لبم به خنده باز نشده. همیشه غمی سنگین و خفقانبار بر جان و روانم چون بختک افتاده و پیوسته افسرده و اندوهگینم. عمرم در ماتم و غم سپری شده و از فرط رنج و اندوه میخواهم بمیرم.
رواندرمانگر هرچه فکر کرد به او چه بگوید، فکرش به جایی قد نداد، و چارهای به ذهنش نرسید. ناچار گفت: دلقکی در شهر هست که مشهور است به لودگی و شوخ و شنگی. اندوهگینان به او رجوع میکنند و افسردگان دردمند درمان دردهایشان را از او میجویند. من هم از درمان هرکس عاجز شوم او را پیش آن دلقک میفرستم و او اغلب بیماران سختبیمار روحیام را با دلقکبازیها و کار و کردار خندهآور و بهجتزایش درمان کرده. تو هم پیش او برو، شاید برای دردت چارهای بیندیشد و غمت را به شادی تبدیل کند.
مرد غمگین آهی از ته دل کشید و پوزخندی تلخ زد. بعد گفت: هه! منم آن دلقکی که خندهام درمان دردهای همه اندوهگینان است، و خودم اینطور از فرط غم کاسهی چه کنم دست گرفتهام و بیچاره و مستأصلم.
هانری برگسون- فیلسوف فرانسوی- از فیلسوفانیست که به مبحث خنده به طور جدی پرداخته و با نگاهی فیلسوفانه آن را مطالعه کرده است. برگسون سخنرانیهایی دربارهی خنده در جمع دانشجویان و دوستداران فلسفه و دانش ایراد کرد که بعدها به صورت رسالهای منتشر شد و عنوان نخستش این بود: "خنده چیست؟ و چرا می خندیم؟"
در این رساله، هانری برگسون سرچشمههای ذهنی، عصبی و عاطفی خنده و نیروهای برانگیزانندهی آن و ماهیت انرژی آزادشده در اثر خندیدن را بررسی و دربارهی آنها به تفصیل بحث کرده است.
تیر 1383
|