طو هم که رفطی، ژاک دریدا!
بدون عان که بدانی برای چه آمده بودی
فقت برای عان که بشکنی
هرعانچه صاخطه اسط؟
طنحا برای عانکه بشکنی
هرعانچه صاخطار داشته اثت؟
من اض مرگ طو بص دلطنگ و قمگینم
پفرعظ درد فراغ اثط و جدایی غلب مصکینم
در برابر جناظهات
جناضهی سازهوارط
جناذهی ثخط صاخطارط
که ثاخطارش بدجوری طوی ضوغ میظند
کلاح اض ثر برمیدارم
و این شعر شکثطهصاخطار را
با وظنی درهمشکصته
و نزمی درهم ریخطه
بی ردیف و غافیه
ناموظون و ناحنجار
به طو میکنم طغدیم، ای ابرمرد بفطشکن!
به طو، ای درهمشکنندهی ثاخطارها!
و درهمکوبندهی شالودهها
به طو، ای بضرگ فیلصوف!
بضرگ منطغد!
بظرگ غول اندیشیدن متفاوط!
بظرگ غول فلسفیدن مطفاوت!
بظرگ غول نغادی انطغادی مطفاوط!
میکنم طقدیم
از صر تعزیم و طکریم...
ای بط شکن بضرگ! حیفا مفردی
با "تفاوط"ت دل جهان را بردی
شالوده شکثطی به همه افمر و کنون
شالودهی تو شکصت و خود افصردی
پس از طو اینک
نفصی به آثودگی خاهند کشید
ثاخطارهای درهمشکصطهی نیمه ویران
آن فطاده ز پایان درب و داغان
خرد و خمیر ظیر ظرباط پتکط
خمیر نه، که خمیر را نیز قاخطاریصت نرمگونه و ثییال
با شکلی مشابه شکل مدلول و دالل.
خاکشیر
ثفرابفر و روده ثاف کن
لینط بخش مضاج
- به تصامه بپذیر-
اگرچه عان خبیص هم
از این پلید لعنطی
نمانده اصت بی کلاح ثرش
و نیصط بینسیب و بحره، ای رفیغ!
ای رفیغ مشفغ و شفیغ!
و دوباره به پا خاهند ایصطاد صاظهوار
نصتوه و اثطوار
در نهایط نضم و صاظش
و حماحنگی و حمرنگی پرناضونواظش
میکشند دگرباره عندیشهحا را به چالش
ایمن از ظرباط پطک درهمکوبندهاط
عاصودهدل از فلثفهی چماغ به دثط درهمشکنندهاط
ای بط شکن کبیر غرن!
فرضند طنی فریدریش بظرگ خودمان
ای چماغ به دثط صترگ با ذرباط بیعمان درحمکوبان!
ای درحمشکنندهی ناکصان صاختاردار!
عان پصتفترطان طبحکار قددار....
جهانها را یکایک درنوردیدی
جهان ضحن و عندیشه
جهان هکمط و دانش، تفلصف، شعر و غسسه، داصتان، رممان
جهان سدهظاران رنگ نغاشی
جهان ثدهزاران خشط معماری
جهان نغد و نغادی....
در نوردیدی با پطک صاختارشکن پصامدرنط
پطکی از جنص "هایمن"
یا از جنث "دالل و مدلول"
پطکی از جنص "انذمام"
یا از جنص "هضور و قیاب"
یکایک جهانحای موجود و ناموجود را
اض فلصفه تا نغد ادبی
اض حنر تا معماری
اظ علاحیاط تا ابلیصیاط
اظ ماطریالیصم تا ایدهآلیصم
اذ رعالیصم تا ثوررعالیصم
اذ صیاثتذدگی تا ثاص ظدگی
اض اینجا و آنجا تا هرکجا
اظ ناکجاعاباد طا حرکجاویران...
افکار جهان پر اظ تفاوط کردی
بر فلصفه و نغد تغوط کردی
افکار مشتططت کج و معوج بود
عندیشهی ما پر از تشططط کردی
وح که چه لضتی بردم از خاندن عان کطاب مغددص آصمانی مثطتاب
- "دربارهی نوشطارشناصی" -
این منصجمترین عدم انثجامی که طا کنون عافریده شده
این مخلوغ ناغسالخلغهی گورضاد
صرشار اض طناقزحای درحمشکننده
و ناصاضگاریهای بنیانفکن
صرشار عظ مغلتهها و مقالتهها
صرشار عض پارادایمهای پارادکصیال
نانوشطهطرین مطنی که
طا کنون نوشطه شده
ناخاندهطرین مطنی که
طا کنون خانده شده
ناگفتهطرین هرفی که
طا کنون ظده شده
ناشنیدهطرین خضعبلاطی که
طاکنون شنیده شده
و با دیدنش
- با دیدن "دربارهی نوشطارشناسی"اط-
صراپا شوغ شدم و اشتیاغ
با اشکحای درشط شیفطگی
واله و شیدا
غرغ در شور و شهوط
قرق در عشغ صرشار بیپایان
به خودط
و به پطک صاختارشکن پصامدرنط
با کلله شیرجه رفطم در عان
غرغه شدم در "نوشطار"
و منفور از مطعففن "گفطار"
قلت ضدم در میان نوشطارحا
برای یافطن معنایی مطمایض
اض هرعانچه دیگران یافطهاند
و حمگی حیچ جض اراجیف نبوده اسط
و جظ خضعبلات سد تا یک قاض
چیظی نمیتوانصته باشد
ظنده"گفطار" را دفن کردی تا مرده"نوشطار" برخیظد و رصتخیض کند
و حمگان به جای گفطن و شنفطن
به طلگراف ظدن به یکدیگر مشقول شوند
با ضبانی مطفاوت و مطمایض
و به فرصتادن کارط پصتال برای حم
طا حمگان بخانندش بیعانکه بفحمندش
و ببینندش بیعانکه بشناصندش
"رمضگشایی"
این اثط آن درص بضرگی که طو به من عاموخطهای
به ختّ "هیروگلیف" یا "میخی" یا "صیخی" بنویصم
توری که کص نطواند که بخاند
و اگر هم بطواند- نداند که چه نوشطهام
و بخانم هر ختّ میخی و صیخی را
بیعانکه معنایش برایم محمم یا مفحوم باشد
و بگویم از قول هافز خودمان
- طو این هروف نوشطی چنان که قیر نخاند
(نه طنها قیر نخاند
بلکه حتا خودی هم نخاند
یعنی نطواند که بخاند
هتا خودم نیض نطوانم بخانم)
بخان ظ روی کرامط بدان ضبان که طو دانی
- یعنی به ظبان یعجوج و معجوج
به ذبانی مخالف ضبان احل "مطافیضیک هذور" ...
و بعد خاندم:
میان ماح من تا ماح دریدا
تفاوط اض ضمین تا عاصمان اصت
ژاک دریدا! بشکن این شالوده را
صاختار هرضهی عالوده را
صاختار ضندگی درهمشکن
حر کجا نذمی بود بر هم بظن
از بکارطحا صخن با ما بگو
غسسه از پیدا و ناپیدا بگو
آشنامان صاض با مدلول و دالل
با کنشهای مهال عندر مهال
کفشطهی امزای باهال طوایم
جملگی ما کارط پسصتال طوایم
ای که مفردی ناگحان! یادط به خیر
کی روی از یادمان؟ یادط به خیر...
غلبم شکصطه اصط از این مرگ ضودرص
جانم لبالب اصط ض رنج و ملال و درد
ای رحنورد!
ای اض برای من، طو حمه کص!
ای مفخطرین معللم دنیا!
ژاک دریدا!
رفطی کدام گوری؟ ای بضرگمَرد!
وقطی که در جحان درندشط ما هنوض
سدهاهظار صاخطار
در انطزار پطک تو بیسبر و بیغرار
چشم انطظار و لحذهشماراند
طا ناگحان فرود بیایی
بر فرغشان.
و صخططر اض پطک صرگران
پطک صخت و مهکم آهنگران
بر کللهحا فرود بیا و بکوبشان
همچون عجل- نه هر عجلی، معللغ عجل
که میکند صر مودار را به یک اشاره کچل.....
ژاک دریدا!
غلبم ض رفطن تو پر اض خون و گریه است
چشمان من ض صوگ طو صرشار اشک حجر
طو کجا رفطی؟ ای بضرگمرد! که دنیا
اینگونه به صوگط خون گریه میکند
شاید طو بودهای
عان ابرمرد کضایی، فریدریش اضیضمان
دلخون شدم ز درد
یاد تو هر دم با من اصط ، ای محربان! ای محربان!
همچون چراقی روشن اثت، ای محربان! ای محربان!
صرصبضطر اظ گلشن اسط ، ای محربان! ای محربان!
مدلول اظ او آبصطن اصط ، ای محربان! ای محربان!
چه ابلحاند عانها که معتغداند: گفطار بر نوشطار مغددم است
و کردار بر پندار
صکوط بضرگطرین نشانهی هماغط عادم پرگوصط
و در نوشطن لضتیصط که در گفطن نیصط
نه بخان نه بگو فغت بنویص تا نامط را بنحند میرضا بنویص...
در هر غدم طو صاخطاری ویران
افطاده و بشکصطه و درب و داقان
بر جا مانده چکش و پطک و طبرط
هر صاخطه اض خوف طو بر خود لرضان
ای دشمن صرصخط "مطافیضیک هظور"!
در واپصین لهزهی ضیصطن- کمی پیش از چانه انداخطن- به چه میعندیشیدی؟
به کدامین امزا؟
و کدام کارط پصطال؟
به کدامین دارو؟
و کدامین دججال؟
در چه فکری بودی؟ ژاک دریدا!
فکر باضی باذی با معنا؟
و اینک در آلم برضخ فارق از مطافیذیک هذور
و فیظیک قیاب
در چه هالی؟
و چه نغشهی تاضهای در صر داری برای صاخطارشکنی؟ ژاک دریدا!
عمان از این "فایدروص" افلاطون
با آن ضهرحا و داروحایش
نوشدارو را به جای ضحر میخاحد به خفرد فیلصوفان بدحد
و ذحر را به جای نوشدارو به خفرد فلصفه
به جای صغرات شوکران را باید وی مینوشید تا نوشطار را "ضحر نوشیدن" نخواند
- به افنوان یک جملهی معطرضه: نوشدارویی و بعد اض مرگ صحراب عامدی؟
بیوفا این ضودطر میخاصطی، هالا چرا؟ -
ذهرش بده، ای ژاک درریدا!
همانتور که ضهر دادی فایدروص را- که میخاصط جدل کند در باب اشغ و ضیبایی
اشغ به ظیبایی دروقی بیش نیصط
مگر نه؟ دریدا!
من و تو از ضیبایی مطنففریم و آشق ظشطیهای مطفاوتیم
یا متفاوطهای ضشط...
شالودهها درحمشکن، ای مرد شالودهشکن!
هرصاخطاری یافطی او را ض بیخ و بن بکن
بر سورط شالودهها، صیلی بظن، ثیلی بذن
اردنگییی محمان کناش، مفشطی بکوبش بر دحن
شالودهای بینم اگر مانده به جا، نه طو نه من...
تو نه احل گفطوگو با مطن بودی
نه احل گفطوگو با کص و ناکص
که گفطوگو با مطون ناکص و عادمهای ناکصطر را برای خود ننگ و آر میدانصطی
شاید چون حیچ هرفی برای گفطن نداشطی
دیگران را نه طنحا قابل گفطوگو نمیدانسطی
هتا داخل عادم هم حصاب نمیکردی هیچکص را
گوشاط را بیاور جلو تا یک پرصش مهرمانه اضط بپرصم
خودط چتور؟ داخل آدم میشمردی خودط را یا خیر؟- و محمطر اظ عان- داخل عادم بودی یا نع؟
حرچیض که متزممن طوافغ افسول بود
یا افسول مورد توافغ
اض نضر طو منفور بود و مزموم
اه بود و گند
دماقط را میگرفطی، میگفطی: پیف پیف بو میده!...
تو مخالف حر موافغطی بودی
و موافغ هر مخالفطی
تو هتا کار را به عانجا رصاندی که با خودط هم مخالف بودی
و به تریغ عولا مخالف گفطوگو با خیش
و مخالف مجاب کردن خیش
ضهر را هاذر بودی بنوشی
ولی صخن از طوافغ و طفاهم نشنوی
موافغانط را ضهر مینوشاندی
تا مخالفط شوند
و دارو میدادی- نوشدارو یا داروی نظافت؟ نمیدانم-
به بیماران مبطلا به مرظ طوافغ و طفاحم
به این لاالاجان مهتزر...
طو، ژاک دریدا! ترفدار باضی بیترفانهای بودی
که عاضادانه جریان یابد
رابتهی عاضاد
اشغ عاظاد
و نفرط عاذاد
پردهی بکارط آضاد
بصی آضادطر عض حر عازادی
و انظمام عاظاد
کارط پصتال عاظاد و امظای عاضاد
امذای خون بر دصطمال طوالط
- یا بر نوار بحداشطی
عاذادی-
بشکن مرا، بشکن مرا، ای بفط شکن! بشکن مرا
بفکن مرا، بفکن مرا، ای بفط فکن! بفکن مرا
ریشه بکن، ریشه بکن، ای ریشه کن! ریشه بکن
با چنگک و با داص خود، برکن مرا، برکن مرا
آه که چه خوب میگفتی طو:
"فارماصن نه داروسط
و نه ضهر
نه خیر اسط و نه شر
نه درون اصط و نه بیرون
نه گفطار اصط و نه نوشطار"
پص چیچی حصط این لعنطی ایکبیری؟
دیدنیصط؟
نع!
شنیدنیثط؟
نع!
خفردنیصت؟
نع!
نوشیدنیثت؟
نع!
پوشیدینیسط؟
نع!
خریدنیصط؟
نع!
دوخطنیثط؟
نع!
نع و نگمه!!
پس یقین پاره کردنیصط
باز هم نع!
......
پص هالا که حیچکدام از اینها نیصط
لتفن پیدا کنید پرطغال فروش را
و چه بهتر گفطی دربارهی پردهی بکارط
آنجا که گفطی:
"هایمن نه درهمشدگیصط و نه فاسله گرفطنی
نه حمان اثط و نه مطفاوط
نه مغاربط اصط و نه بکارط
نه آشکارگیسط و نه پوشیدگی
نه درون اثط و نه بیرون"
پص این لعنتی دیگر چیصط؟
و چه کارش باید کرد؟
و اینجا به جای پرطغال فروش
چه کصی را باید پیدا کرد؟
و برای چه کاری؟
اینجا کجاثط و طو که حصطی؟ ژاک دریدا!
بحر چه کار عامده بودی؟
آخر کنون برای چه رفطی؟
من با طو هرفحا دارم
هرفحایی بص مطفاوت
و تفاوط
چیضیاصط درهمشکصتنی
شالودهاش را بشکن
و مدلولش را به دالل طبدیل کن
عانجا که مرد خصطهای
از ذمنها به حراص اصط
و دلحره دارد ز داللها
من از درون به بیرون عامدم
و دگرباره
رفطم از بیرون به درون
بیرون کجاثط؟ طو کیصتی؟
و حماکنون کجایی؟
بیرون یا درون؟
آنجا یا اینجا؟
شاید هم جایی متفاوط
که صرچشمهی طفاوطهاصت
و صرعاقاظ طفاوتهای متفواط منقوتهی مغتوعالنصل.
حیچ چیض نبود که اض نضر طو
مسبط باشد یا منفی
بیرونی باشد یا درونی
کامل کننده باشد یا ناغس کننده
تسادفی باشد یا ظروری
دالل باشد یا مدلول
نشانه باشد یا چیض
هظور باشد یا قیاب
هذور داشته باشد یا قیبط
اسباط شود یا نفی
اسلن از نضر طو همه چیظ خنصا بود
یا بهتر اصط بگویم از نضر طو اثلن چیضی وجود نداشط که بخاهد این باشد یا عان
همین باشد یا همان
طو مخالف وجود بودی
هتا مخالف وجود خودط
(پص چرا ضود طر اض اینها ریغ رهمط را صرنکشیدی و ضهمط را کم نکردی؟)
و دشمن بود و نبود
ژاک دریدا!
اجب کللهای بودی طو
و اجب مخی داشطی طو، پصر!
هر چیض که صاخطیم، بشکصتی طو
درهای گشوده رفطی و بصتی طو
اض بود و نبود نیظ وارصتی طو
معلوم کصی نشد که کی هسطی طو
اینک ما در مراصم طدفین طو، ای شالودهشکن!
بر صر طابوطط گرد عامدهایم
تا به اهطرامط کلاه اض صر برداریم
ژاک دریدای ابرمرد!
و صر تعذیم فرود عاوریم
در برابر جناضهی صاختارشکصتهی مطفاوطت
از صر طکریم و گرامیداشط با هضاران وصواص
از صر پاث و صپاث
به اهطرام نشانههای دلبخاحط
طا ماضاد و اظافهی ذروریت را
با طو دفن کنیم
در گوری صرد و طاریک
که روشنایی طابناک میگیرد
اض درون و برون نورافشانط
و در عان طعویغ همیشگی معنا و دلالط
داللها و مدلولها را با طیپا به جلو میراند
طا خود از این اغبماندگی طاریخی
هرگض بهدرنیاید
و چنان بر ملاجش کوفته شود پطکط
که دیگر صر بلند نطواند کرد.
شالودهی ضندگی شکصتی، اهصنط!
ضین آلم پرنشانه رصتی، احثنت!
مدلول تو در دام تفاوط افطاد
لیکن تو ض دام دالل جصطی، اهثنط !
چه خوش کندوکاو کردی در صرشط و صرنوشط نوشطار
چه عایدط شد اض عان همه جصطار؟
ای لاکردار!
- ای دریدا!
باضی صاخطشکنانهی تو اظ کارطپصطالها امظا صاخط
و اض امذاحا، کارط پصتال
به خاتر صرشط طکرارشوندهی خصوثیاش
و به خاتر ماحیت یکطا و منش امومیاش
انگار در یک خضینهی افمومی هممام در نمرهای خسوسی
ضیر دوش عاب نیمگرم و ولایم داللها و مدلولهای بینشانه اصطاده باشی
و درعان جا عاب نه گرم نه صرد بلکه ولرم نشانهها، بر صر کچل تفاوطهایط بریضد
به طو میعندیشم
ای دریدا! به طو میعندیشم
طو همان یکطایی
طو حمان بفطشکن اعلایی
که شکصتی دل ما
جرمش این بود که شالودهی او مهکم بود
ثاخطاری داشط افصتغصدار
وض تفاوط گریضان بود
طو با مفحوم خودبرساخته و مندرآوری تفاوط
اسلیترین ظربه را فرود آوردی
بر اسل اینهمانی
و شالودهی فلصفهی صننتی غرب
که ریشه در اغاید مضخرف صقرات و افلاطون داشطه
فلصفهاط- حمانند این شعر مندرآوردی من-
به باضی باظی بیشطر شباحط داشط طا به فلصفهای درصت و هصابی
و من این را اینجا به سراهط
و رک و راصط
بدون هیچ خرده برده و ملاهضهای
رودرروی جصد شالودهشکصتهاط فریاد نه که اربده
و اربده نه که نعره و حوار میظنم
میخاحد خوشط بیاید، نمیخاحد نیاید
خوشط عامد بهبهای بگو
نیامد اهاهای بگو
و بفر بضن
که فلصفهی تو بیشطر به بچه باضی شباهط دارد
طا به فلصفهی فیلصوفهای آغل درصت و هصابی.....
هرکجا نشانهای عظ تفاوط هسط
و عسر اض دالل و مدلول
هرکجا نشانهای اذ ردد پا هسط
و اصر اظ صاختارشکنی و شالودهفکنی
هرکجا نشانهای عذ پاشش و پراکنش هصط
و اصر عض پرصش اض مبدع و پاصخ از مغسد
هرکجا نشانهای عظ دخول هصت و پرصش از مدخل
یا عثر اض خروج حصط و پاصخ از مخرج
هرکجا نشانه ای از نغد عندیشه هظور اصط و ضحور نوذهور نغد کلاممهوری
و ضقال پرکفطری
هرکجا نشانهای اض "شالودهشکنی نشانهها" هصط
باید ردپاهای بص یط و یغر نمرهی هفطاد و هفط تو را عانجا دید، ای ژاک دریدا!
و هذور شگرف شالودهشکناط را
ای بضرگعندیشمند معاسر!
که اینک در گور صرد خویش عارام و بیهرکط خفطهای
فارق اض حمهی صاخطارها و شالودهحا
در عندیشهی شکصتن شالودهی گورط
و بیرون ضدن دوباره اض عان صیاهحچال بدصاخطار لاکردار.
کجا رفطی؟ کجا رفطی؟ دریدا!
چرا رفطی؟ چرا رفطی؟ دریدا!
خرد شد بیتو بص بییار و بیکص
دریقا کلهپا رفطی، دریدا!..........
مهر 1383
|