□ زندگی عبید زاکانی
عبیدالله قزوینی از خاندان زاکانیان قزوین بود و در شعر هم تخلصش عبید بود بنابراین در تاریخ ادبیات ایران به نام عبید زاکانی شهرت یافته است. او در سدهی هشتم خورشیدی میزیست. تاریخ تولدش معلوم نیست ولی تاریخ مرگش سال 749 خورشیدی بوده است. در کودکی و نوجوانی به یادگیری دانشهای آن زمان و به مطالعهی کتابهایی که در دسترسش بود و نوشتههای دانشمندان و حکیمان پرداخت. در جوانی مدتی از عمرش در خدمات دیوانی در قزوین و مدتی هم به سیر و سیاحت گذشت. از جمله در سالهای میانی زندگیاش به شیراز سفر کرد و بیش از بیست سال از عمرش را در شیراز گذراند- و البته در این سالها به کرمان و اصفهان و بغداد هم سفر کرد و مدت کوتاهی را در این شهرها گذراند. سالهای اقامتش در شیراز مصادف بود با سالهای کودکی و نوجوانی و جوانی حافظ در شیراز- حافظ حدود بیست سال پس از درگذشت عبید مفرد. با آنکه حافظ و عبید هر دو از شاعران نامدار شیراز بودند و دو ممدوح بزرگوار مشترک داشتند- شاه شیخ جمالالدین ابواسحاق اینجو که در سال 719 خورشیدی حکمران شیراز شد و در سال 735 خورشیدی به دستور امیرمبارزالدین محمد مظفری دستگیر و کشته شد، و شاه شجاع مظفری که در سال 737 خورشیدی حکمران شیراز شد و در سال 763 خورشیدی درگذشت- و به دربار این ممدوحان و بزرگان دیگر شیراز رفت و آمد و با آنها نشست و برخاست داشتند، ولی در آثار به جا مانده از هیچکدام نامی از دیگری نیست و اشارهای هم به دیگری و آثارش دیده نمیشود. در هیچیک از آثار دیگر به جا مانده از آن دوران، از نویسندگان و شاعران شیراز، هم اشارهای به آشنایی و رابطهی این دو با هم نشده است. تنها چند غزل در غزلهای به جا مانده از عبید هست که از نظر وزن و قافیه به غزلهایی از حافظ شباهت دارد و این شک را به وجود میآورد که شاید یکی از آن دو، در سرودن این غزلها به غزلهای دیگری نظر داشته است.
از دیگر شاعران نامدار همدوره با عبید زاکانی که با او آشنایی داشته، سلمان ساوجی است. سلمان در بغداد زندگی میکرد و ملکالشعرای دربار سلطان اویس جلایری بود. اویس به شعردوستی شهرت داشت و شاعرانی را در دربارش جمع کرده بود. به روایت دولتشاه سمرقندی در تذکرهاش، سلمان عبید را ندیده بود ولی هجویات و هزلیاتش را شنیده و در نکوهش او این دوبیتی را سروده بود:
جهنمی هجاگو عبید زاکانی
مقرر است به بیدولتی و بیدینی
اگرچه نیست ز قزوین و روستازادهست
ولیک میشود اندر حدیث قزوینی
نکتهی ظریف این قطعه این است که در آن زمان مردم هر شهری به صفتی زشت یا نام حیوانی مشهور بودند، قزوینیان هم به حماقت معروف بودند. بنابراین سلمان ساوجی در این قطعه با قزوینی خواندن عبید، او را احمق خوانده بود.
این قطعه به گوش عبید هم رسیده بود و او منتظر فرصتی بود که بدگویی سلمان را تلافی کند. تا اینکه در سال 735 خورشیدی امیر مبارزالدین محمد مظفری- ملقب به محتسب- حکمران شیراز شد و چون عبید دل خوشی از او نداشت، شیراز را ترک کرد و به بغداد رفت و به خدمت سلطان اویس جلایری درآمد. پیش از آنکه خودش را به اهل ادبیات در بغداد معرفی کند، روزی شنید که سلمان در کنار دجله بساط عیش و عشرت گسترده و در مصاحبت اهل شعر و ادبیات خوش میگذراند. تصمیم گرفت به خدمتش برسد و بدگوییاش را تلافی کند. بنابراین بیدعوت وارد مجلس سلمان شد و ناشناس در گوشهای نشست. همزمان با ورود عبید، سلمان در وصف دجله این مصرع را ساخت و از حاضران خواست که آن را با مصراعی دیگر کامل کنند:
دجله را امسال رفتاری عجب مستانه است
عبید اجازهی صحبت گرفت و این مصراع را در تکمیل مصراع سلمان خواند:
پای در زنجیر و کف بر لب مگر دیوانه است
سلمان خیلی خوشش آمد و شاعر ناشناس را تشویق کرد و پرسید اهل کجاست. عبید گفت قزوینی است. سلمان پرسید که آیا در قزوین او را میشناسند و از شعرهایش قطعهای هست که مشهور و سر زبانها باشد یا نه. عبید گفت که نام سلمان در قزوین مشهور است و قطعهی زیر از شعرهایش سر زبانهاست:
من خراباتیام و باده پرست
در خرابات مغان عاشق و مست
میکشندم چو سبو دوش به دوش
میبرندم چو قدح دست به دست
بعد گفت که اگرچه سلمان شاعری فاضل است و میتوان این قطعه را به او نسبت داد ولی به گمان قزوینیان این قطعه باید از زن سلمان باشد نه از خودش، زیرا توصیفی که شده وصف حال زنش است نه خودش. سلمان از حاضرجوابی و تیززبانی او دریافت که ناشناس عبید است و برخاست و در آغوشش کشید و مقدمش را غنیمت شمرد و از قطعهای که در ذمش سروده بود، عذر خواست. عبید هم به شوخی گفت که ای سلمان بخت یارت بود که زود عذرخواستی و از شر زبان تندوتیزم رستی. از آن پس این دو شاعر نامدار با هم دوست شدند و تا عبید در بغداد بود سلمان از هیچ خدمت و لطفی در حق رفیقش کوتاهی نکرد.
□ زمانهی عبید زاکانی
زمانهای که عبید در آن میزیست پرآشوبترین دورهی تاریخ ایران است. این دوره که مشهور به "دوران فترت" است، دورهای بود که با مرگ ایلخان ابوسعید بهادرخان آغاز شد و به فروپاشی حکومت ایلخانان (هلاکوییان) و حاکم شدن هرجومرج در ایران و تاختوتاز ایلها و آلها و امیرها و خانها در هرجای ایران و قتل و غارت و فساد و تباهی انجامید. برای حدود 60 سال در ایران حکومت مرکزی مقتدر و فراگیری که بر تمام کشور حاکم باشد، وجود نداشت و در هر منطقهای از ایران چندین ایل و آل و امیر و خان در حال جنگ و ستیز برای حکمرانی بر آن منطقه بودند تا اینکه سرانجام در سال 772 خورشیدی (حدود ده سال پس از مرگ عبید زاکانی) تیمور گورکانی سراسر ایران را تسخیر کرد و حکومت واحد تیموریان را در ایران برپا کرد. در منطقهی فارس که عبید زاکانی بخش بزرگی از عمرش را در آنجا گذراند، در سالهای حیات او، هرج و مرج شدیدی حاکم بود و خاندانهای جلایریان و چوبانیان و آل اینجو و آل مظفر منطقهی فارس و شهرهای شیراز و اصفهان و کرمان را مرکز تاختوتاز خود قرار داده بودند و هر یک برای چند سال حکومت را از دست دیگری درمیآورد و خود حاکم میشد و پس از چند سال حکومت را در جنگ با گروهی دیگر از دست میداد و مغلوب و سرکوب میشد.
عباس اقبال آشتیانی در مقدمهای که بر "کلیات عبید زاکانی" نوشته، تصویر دلخراشی از اوضاع این دوره از تاریخ ایران ترسیم کرده که در قسمتی از آن چنین آمده:
"مطالعهی تاریخ ایران در دورهی فترت بین مرگ سلطان ابوسعید، آخرین پادشاه سلسلهی ایلخانی، و استیلای امیرتیمور گورکان متضمن شرح هرج و مرج عجیبی است که در این ایام در ایران بر اثر قیام مدعیان عدیدهی سلطنت و کشمکشهای دائمی ایشان پیش آمده بود و صدماتی که در آن دوره، متعاقب آن وقایع، به مردم؛ و خرابیهایی که به آبادیها رسیده چنان اوضاع را آشفته و مردم را پریشان کرده بود که در اواخر حتا صالحترین افراد آمدن خونریز بیباکی مانند تیمور را به دعا و به جان و دل از خدا میخواستند. شاعر بلندنظر شیراز، حافظ، پس از آنکه از مشاهدهی این اوضاع و احوال به تنگ آمده، با کمال بیصبری میگوید:
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغ است از حال ما، کو رستمی؟
...
خیز تا خاطر به آن ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
در زمانی که مادر یکی از پادشاهان عصر علناً به فسق و فحشا روزگار میگذارد؛ و زوجهی دیگری برای آنکه شوهرش فاسق او را به حبس افکنده، شوهر خود را در خواب به فجیعترین طرزی میکشد؛ و زوجهی امیری دیگر به طمع ازدواج با برادر شوهر او را به دفع زوج خویش برمیانگیزد؛ و پادشاه به دست خود پدر را کور و با مادر زنا میکند؛ و پادشاه دیگری علناً امرای خود را به طلاق گفتن زنان خویش وامیدارد و در عشقورزی نسبت به آنان، به غزلسرایی میپردازد؛ و هیچ وزیری گرچه در کفایت و فضل به پایهی رشیدالدین فضلالله و پسرش خواجه غیاثالدین محمد باشد، سر سلامت به گور نمیبرد؛ و دسیسه و توطئه و برادرکشی و دزدی به اعلا درجه میرسد؛ و اکثر شعرا و قضات و علما نیز برای خوشآمد طبقهی فاسقهی فاجره که قدرتی یافتهاند اعمال ایشان را عین فضیلت و تقوا و بر منهج حق و صواب جلوه میدهند؛ حال ف طایفهی قلیلی که به این رذایل و فجایع آلوده نشده و عفت ذاتی و مناعت طبع و پاکی فطرت آنان را بر کنار نگاه داشته، معلوم است که به چه منوال میگذشته و مشاهدهی آن عالم عجیب چه گونه ایشان را افسرده و برآشفته میداشته است."
این هرج و مرج شدید باعث فساد و تباهی اسفبار اجتماعی و انحطاط اخلاقی وحشتناکی شد که جلوههایی از آن در آثار ادیبان بزرگ این دوره، از جمله حافظ و عبید زاکانی بازتاب یافته است.
□ سبک کار و آثار عبید زاکانی
عبید در سبک نگارش و سرایش تا حد چشمگیری متأثر از سعدی و پیرو او بود و به ویژه تأثیر سبک گلستان سعدی بر انشای او و سبک نوشتنش به روشنی هویداست.
او از نظر داشتن روش انتقادی و افشای فسادهای اجتماعی و تباهیهای اخلاقی با زبان اثرگذار هجو و هزل و طنز و مطایبه در آثار منثور و منظومش در تاریخ ادبیات فارسی اهمیت به سزایی دارد و پرچمدار پیشرو و استاد بیهمتای انتقاد در ادبیات فارسی است. او نابهسامانی اجتماعی و انحطاط اخلاقی زمانهاش را به درستی میشناخت و جلوههایی از آن را به زبان هزل و هجو در آثارش بازتاب میداد و افشا میکرد.
آثار به جا مانده از عبید زاکانی به چند بخش قابل تقسیم است:
1- آثار منظوم جدی:
قصیدهها- غزلها- سه ترکیببند- یک ترجیعبند- مقطعات- رباعیات
مثنوی "عشاقنامه" (این مثنوی به نام شاه شیخ ابواسحاق اینجو منظوم شده است)
مثنوی "مهمان کردن سنگتراش خداوند را از صداقت" (این مثنوی حکایتیست شبیه به حکایت "موسا و شبان" مثنوی مولوی ولی در اینکه سرودهی عبید باشد، تردید وجود دارد.)
2- آثار منظوم شوخیآمیز (مطایبات):
منظومهی "موش و گربه"
ترجیع بند "وقت آن شد که عزم کار کنیم"
المثنویات
تضمینات و قطعات
رباعیات
فالنامهی وحوش و طیور (شامل 60 رباعی)
3- آثار منثور جدی:
کتاب نوادر الامثال (این کتاب را عبید زاکانی به زبان عربی نوشته و موضوعش امثال و حفکم و شعرها و گفتههای حکیمان و پیامبران است.)
مقامات.
4- آثار منثور شوخیآمیز (مطایبات):
کتاب اخلاقالاشراف (در انتقاد از اخلاق بزرگان و اشراف آن روزگار)
رسالهی دلگشا (شامل حکایتهای شوخیآمیز که تعداد کمی از آنها- حدود 20٪- به زبان عربی و بقیه- حدود 80٪- به زبان فارسی است.)
رسالهی ریشنامه (در مذمت ریش و زیانهای ناشی از آن.)
رسالهی صد پند (شامل صد پند حکیمانه که اغلب آنها شوخطبعانهاند.)
رسالهی تعریفات [رسالهی ده فصل] (شامل اصطلاحات مربوط به زندگانی روزمرهی معیشتی و اداری و علمی و اصطلاحات صاحبان دفتر و دیوان و پیشهوران و هنرمندان و ادیبان و غیره، و معنی هریک به زبان مطایبه و هزل)
رسالهی تعریفات ملادوپیازه (در معنای طنزآمیز واژهها و اصطلاحات)
مکتوبات قلندران (شامل دو مکتوب به تقلید تمسخرآمیز از مکاتیبی که قلندران زمان عبید به هم مینوشتند و در انتقاد از سبک نگارش و اصطلاحات آنها.)
فالنامهی بروج (رسالهای دربارهی شیوهی گرفتن فال و تعیین طالع از روی برجهای فلکی که هر فال به یک رباعی ختم میشود. این رساله در انتقاد از کتابهای فالنامه و طالعبینی رایج در زمان عبید و تمسخر آنهاست.)
از میان آثار منثور عبید زاکانی "اخلاقالاشراف" و "رسالهی دلگشا" از جمله شاهکارهای آثار طنزآمیز در زبان فارسی است. دو رسالهی "صد پند" و "ریشنامه" هم خواندنی و باارزشاند. از میان آثار منظوم عبید زاکانی از همه مشهورتر منظومهی انتقادی "موش و گربه" است. در اینجا مروری میکنم به چهار اثر مشهور منثور عبید زاکانی.
1- رسالهی اخلاقالاشراف
یکی از دو اثر منثور عالی عبید زاکانی رسالهی "اخلاق الاشراف" است. این نام را عبید به تقلید از "اوصافالاشراف"- اثر معروف خواجه نصیر توسی- برای رسالهاش برگزیده و همانطور که از متن رساله برمیآید این عنوان را عبید به جهت طعنه و تمسخر برای رسالهاش انتخاب کرده، زیرا مقصودش از نگارش این رساله در واقع بیان فسادها و عیبها و زشتیهای اخلاق رجال روزگارش بوده که به راستی بیشترشان افرادی رذل و پست و ناشریف بودند. عبید در این رساله، نخست مقدمهای در بیان این نکته آورده که اشراف حقیقی چه کسانی هستند و صفات آنان چیست. در پایان مقدمه هم اشاره کرده که در گذشته، از زمان آدم ابوالبشر تا روزگار او اشراف راستین با مشقت و ریاضت به کمال فضیلتهای چهارگانه که عبارت است از حکمت، شجاعت، عفت و عدالت، کوشش بسیار کردهاند. سپس به توضیح این واقعیت پرداخته که رجال و اشراف زمان او کوشش خود را "بر کلیات امور معاش و معاد گماشتند، سنن و اوضاع سابق در چشم تمییز ایشان خوار و بیمایه نمود، و نیز به واسطهی کرور زمان و مرور اوان اکثر آن قواعد اندراس پذیرفته است، احیای آن اوضاع بر خاطر خطیر و ضمیر منیر این جماعت گران آمد، لاجرم مردوار پای همت بر سر آن اخلاق و اوضاع نهادند و از بهر معاش و معاد خود این طریق که اکنون در میان بزرگان و اعیان متداول است... پیش گرفتند."
بعد به ذکر این موضوع پرداخته که "اخلاق قدما" که در زمان او "منسوخ" شده و اخلاق بزرگان و اشراف روزگار او که "مختار" و رایج بوده کدام است، و در هفت باب "مذاهب منسوخ" و "مذاهب مختار" را بیان کرده: باب اول در "حکمت"، باب دوم در "شجاعت"، باب سوم در "عفت"، باب چهارم در "عدالت"، باب پنجم در "سخاوت"، باب ششم در "حلم و وفا"، باب هفتم در "حیا و صدق و رحمت و شفقت".
آشکار است که در این بابها، مذاهب منسوخ همان است که در کتابهای اخلاق و فلسفه و حکمت ذکر شده و خوی ستوده و خصال پسندیدهی بزرگان پیشین و آموزه و توصیهی پیامبران و آموزگاران اخلاق بوده، و مذاهب مختار عبارت بوده از مفسدهها و نامردمیها و دنائتها و رذالتها و تبهکاریهایی که در دوران زندگی عبید رواج داشته و اشراف روزگار و بزرگان دورهی او اغلب دارای آن صفات زشت بودهاند. در حقیقت این بابهای هفتگانه هفت آینهی تمام نمای اوصاف نکوهیدهی مردمی بوده که در دوران فترت میان دورهی ایلخانان و حملهی تیمور لنگ در محیط زندگی عبید زاکانی میزیستند و به انواع پستیها و زشتیها تن در داده و عادت کرده و حتا این لکههای سیاه ننگین را تا دیرگاه برای اخلاف خود میراث گذاشتند.
اینک باب چهارم از رسالهی "اخلاق الاشراف"، در باب عدالت:
"مذهب منسوخ
اکابر سلف عدالت را یکی از فضایل اربعه شمردهاند و بنای امور معاش و معاد بر آن نهاده.
معتقد ایشان آن بوده که "بالعدل قامت السماوات والارض". خود را مأمور "ان الله یأمر بالعدل والاحسان" بداشتندی. بنابراین سلاطین و امرا و اکابر و وزرا دایم همیت بر اشاعت معدلت و رعایت امور رعیت و سپاهی گماشتندی و آن را سبب دولت و نیکنامی شناختندی، و این قسم را چنان معتقد بودهاند که عوام نیز در معاملات و مشارکات طریق عدالت کار فرمودندی و گفتندی:
عدل کن زان که در ولایت دل
در پیغمبری زند عادل
مذهب مختار
اما مذهب اصحابنا آنکه این سیرت اسوء سیر است و عدالت مستلزم خلل بسیار، و آن را به دلایل واضح روشن گردانیدهاند و میگویند بنای کار سلطنت و فرماندهی و کدخدایی بر سیاست است، تا از کسی نترسند فرمان آن کس نبرند و همه یکسان باشند و بنای کارها خلل پذیرد و نظام امور گسسته شود.
آنکس که حاشا عدل ورزد و کسی را نزند و نکشد و مصادره نکند و خود را مست نسازد و بر زیردستان اظهار عربده و غضب نکند، مردم از او نترسند و رعیت فرمان ملوک نبرند، فرزندان و غلامان سخن پدران و مخدومان نشنوند، مصالح بلاد و عباد متلاشی گردد، و از بهر این معنی گفتهاند: پادشاهان از پی یک مصلحت صد خون کنند.
میفرمایند "العدالة تورث الفلاکة". خود کدام دلیل واضحتر از اینکه پادشاهان عجم چون ضحاک تازی و یزدجرد بزهکار که اکنون صدر جهنم بدیشان مشرف است و دیگر متأخران که از عقب رسیدند، تا ظلم میکردند دولت ایشان در ترقی بود و ملک معمور.
چون به زمان کسرا انوشیروان رسید او از رکاکت رأی و تدبیر وزرای ناقصعقل شیوهی عدل اختیار کرد، در اندک زمان کنگرههای ایوانش بیفتاد و آتشکدهها که معبد ایشان بود به یکباره بمرد و اثرشان از روی زمین محو شد. امیرالمؤمنین مشید قواعد دین عمربن خطاب رضیالله عنه که به عدل موصوف بود خشت میزد و نان جو میخورد و گویند خرقهاش هفده من بود. معاویه به برکت ظلم ملک از دست امام علی کرم الله وجهه به در برد.
بختالنصر تا دوازده هزار پیغمبر را در بیت المقدس بیگناه نکشت و چند هزار پیغمبر را اسیر نکرد، دستورداری نفرمود و دولت او عروج نکرد و در دو جهان سرافراز نشد. چنگیزخان که امروز به کوری اعدا در درک اسفل مقتدا و پیشوای مغولان اولین و آخرین است تا هزاران هزار بیگناه را به تیغ بیدریغ از پای درنیاورد پادشاهی رو زمین بر او مقرر نگشت.
حکایت
در تواریخ مغول وارد است که هلاکوخان را چون بغداد مسخر شد جمعی را که از شمشیر بازمانده بودند بفرمود تا حاضر کردند، حال هر قومی بازپرسید چون بر احوال مجموع واقف گشت گفت از محترفه ناگزیر است، ایشان را رخصت داد تا به سر کار خود رفتند. تجار را مایه فرمود دادن تا از بهر او بازرگانی کنند. جهودان را فرمود که قومی مظلوماند به جزیه از ایشان قانع شد. مخنثان را به حرمهای خود فرستاد. قضات و مشایخ و صوفیان و حاجیان و واعظان و معرفان و گدایان و قلندران و کشتیگیران و شاعران و قصهخوانان را جدا کرد و فرمود اینان در آفرینش زیادتاند و نعمت خدای به زیان میبرند. حکم فرمود تا همه را در شط غرق کردند و روی زمین را از خبث ایشان پاک کرد. لاجرم نود سال پادشاهی در خاندان او قرار گرفت و هر روز دولت ایشان در تزاید بود.
ابوسعید بیچاره را چون دغدغهی عدالت در خاطر افتاد و خود را به شعار عدل موسوم گردانید، در اندک مدتی دولتش سپری شد و خاندان هلاکوخان و مساعی او در سر نیت ابوسعید رفت. آری:
چو خیره شود مرد را روزگار
همه آن کند کش نیاید به کار
رحمت بر این بزرگان صاحب توفیق باد که خلق را از ظلم ضلالت عدالت به نور هدایت ارشاد فرمودند."
2- رسالهی دلگشا
این رساله مفصلترین و عالیترین اثر منثور عبید زاکانی است. این اثر را عبید به دو بخش تقسیم کرده: بخش اول را که خیلی کوتاهتر است به عربی و بخش دوم را که مفصلتر است به فارسی نوشته است. هردو بخش متضمن تعداد زیادی حکایت کوتاه است که عبید در آنها شوخطبعی و بذلهگویی ادیبانهی خود را با بعضی نکات انتقادی درهمآمیخته است. بعضی از این حکایتها ابتکاری و ساخته و پرداختهی ذهن خلاق عبید هستند و بعضی دیگر هم لطیفههاییست که یا دربارهی رجال معروف سدهههای هفتم و هشتم ساخته شده بوده یا به آنها نسبت داده شده است. در بعضی از این حکایتها بذلهگویی به انتقاد تلخ و تندوتیزی بدل شده که از نابهسامانی اوضاع زمانه حکایت میکند. اینک چند نمونه از حکایتهای فارسی رسالهی دلگشا:
لولئی با پسر خود ماجرا میکرد که تو هیچ کار نمیکنی و عمر در بطالت به سرمیبری. چند با تو گویم که معلقزدن بیاموز و سگ از چنبر جهانیدن و رسنبازی تعلم کن تا از عمر خود برخوردار شوی. اگر از من نمیشنوی، به خدا، تو را در مدرسه اندازم تا آن علم مردهریگ ایشان بیاموزی و دانشمند شوی و تا زنده باشی در مذلت و فلاکت و ادبار بمانی و یکجو از هیچجا حاصل نتوانی کرد.
□
دهقانی در اصفهان به در خانهی خواجه بهاءالدین صاحبدیوان رفت. با خواجهسرا گفت که با خواجه بگوی که خدا بیرون نشسته است و با تو کاری دارد. با خواجه گفت. به احضار او اشارت کرد. چون درآمد پرسید که تو خدایی؟ گفت: آری. گفت: چگونه؟ گفت: حال آنکه من پیش دهخدا و باغخدا و خانهخدا بودم. نواب تو ده و باغ و خانه از من به ظلم بستدند، خدا ماند.
□
شخصی از مولانا عضدالدین پرسید که چون است که در زمان خلفا مردم دعوی خدایی و پیغمبری بسیار میکردند و اکنون نمیکنند. گفت: مردم این روزگار را چندان از ظلم و گرسنگی افتاده است که نه از خدایشان به یاد میآید و نه از پیغامبر.
□
زن طلحک فرزندی زایید. سلطان محمود او را پرسید که چه زاده است. گفت: از درویشان چه زاید؟ پسری یا دختری. گفت: مگر از بزرگان چه زاید؟ گفت: ای خداوند! چیزی زاید بیهنجارگوی و خانهبرانداز.
□
اعرابی را پیش خلیفه بردند. او را دید بر تخت نشسته و دیگران در زیر ایستاده. گفت: السلام علیک، یاالله! گفت: من الله نیستم. گفت: یا جبرائیل! گفت: من جبرائیل نیستم. گفت: الله نیستی، جبرائیل نیستی، پس چرا بر آن بالا رفته تنها نشستهای؟ تو نیز در زیر آی و در میان مردمان بنشین.
3- رسالهی "صد پند"
این رساله را عبید زاکانی در سال 727 خورشیدی نوشته و در مقدمهاش اشاره کرده که در آن اوان رسالهای را که افلاتون برای شاگردش ارستو نوشته و خواجه نصیرالدین توسی آن را به زبان پارسی درآورده و با چندین نامه، علیالخصوص پندنامهی انوشیروان، همراه کرده بود، مطالعه کرده و "بر آن ترتیب پندنامهای اتفاق افتاد از شائبهی ریا خالی و از تکلفات عاری." عبید زاکانی در این پندنامه که شامل صد پند است باز به همان شیوهی معروف خود، انتقادهایش را در پردهی طعنه و بذله بیان کرده و معایب و مفاسد همعصرانش را در قالب مطایبه افشا کرده است. اینک چند پند از این رساله که بیانگر انتقاد اجتماعی عبیداند:
گرد در پادشاهان مگردید و عطای ایشان به لقای دربانان ایشان ببخشید.
ابرودرهمکشیدگان و گرهدرپیشانیآورندگان و سخنهایبهجدگویان و ترشرویان و کجمزاجان و بخیلان و دروغگویان و بدادبان را لعنت کنید.
خواجگان و بزرگان بیمروت را به ریش تیزید.
تا توانید سخن حق مگویید تا بر دلها گران مشوید و مردم بیسبب از شما نرنجند.
مسخرگی و قوادی و دفزنی و غمازی و گواهیبهدروغدادن و دینبهدنیافروختن و کفران نعمت پیشه سازید تا پیش بزرگان عزیز باشید و از عمر برخوردار گردید.
سخن شیخان باور مکنید تا گمراه نشوید و به دوزخ نروید.
از همسایگی زاهدان دوری جویید تا به کام دل توانید زیست.
در کوچهای که مناره باشد وثاق مگیرید تا از دردسر مؤذنان بدآواز ایمن باشید.
خود را از بند نام و ننگ برهایند تا آزاد توانید زیست.
دختر خطیب در نکاح میاورید تا ناگاه خرکره نزاید.
حاکمی عادل و قاضی که رشوت نستاند و زاهدی که سخن به ریا نگوید و حاجبی که با دیانت باشد و ... در این روزگار مطلبید.
راستی و انصاف و مسلمانی از بازاریان مطلبید.
بر بنگ صباحی و شراب صبوحی ملازمت واجب شمرید تا دولت روی به شما آرد که فسق در همه جا یمنی عظیم دارد.
4- رسالهی "ریشنامه"
ریشنامه رسالهایست خواندنی و جذاب که در آن عبید نظم و نثر را در هم آمیخته و مطالبش را با لطافت کلام و مضمونسازی همراه کرده است. اگرچه مطالب این رساله ظاهراً به صورت شوخی و بذلهگویی دربارهی ریش و عیبها و زیانهای آن است ولی در حقیقت نکوهشیست از غلامبارگی و فسادهای ناشی از این مفسدهی نفرتانگیز که در روزگار نویسنده رواج بسیار داشته و خود میراث ننگین رذالتی اخلاقی بوده که از سدههای چهارم و پنجم خورشیدی در ایران رواج یافته و ریشه دوانیده بود. در این رساله عبید شخصیتی مضحک خلق کرده از جنس ریش، به نام "ریشالدین ابوالمحاسن"، و با او به گفتوگو پرداخته است. در این گفتوگو "ریشالدین ابوالمحاسن" به دفاع و جانبداری از ریش پرداخته و از محاسن ریش گفته. در مقابل عبید به بدگویی از ریش پرداخته و از عیبها و زیانهایش سخن گفته است. اینک دو حکایت شیرین از حکایتهای این رساله:
آدم تا در بهشت بود ریش نداشت و ملائکه او را سجده کردند. چون ریش برآورد ملائکه هرگز ریش ندیده بودند، آغاز ریشخند کردند. مسکین از انفعال از بهشت بیرون جست و به صحرای دنیا گریخت و به زحمت گرفتار شد.
گر ریش را بفدی به جهان در فضیلتی
اهل بهشت را همه دادی خدای ریش
□
روزی محبوبی مصیبتدیده- یعنی به ریش آمده- در کوچه باغی میگذشت. باغبانی را دید که پرچین از خار بر دیوار باغ مینهد. گفت: پرچین از بهر چه مینهی؟ گفت: تا کسی بدان درنیاید. گفت: بدین زحمت چه حاجت؟ دوتاره موی ریش بر طرف باغ بنشان تا هیچ آفریده پیرامون آن نگردد.
مهر 1391
منبعها:
1- کلیات عبید زاکانی- تصحیح و مقدمه از عباس اقبال آشتیانی
2- تاریخ ادبیات در ایران- جلد سوم (بخش دوم)- ذبیحالله صفا
3- گنجینهی سخن- پارسی نویسان بزرگ و منتخب آثار آنان- جلد چهارم- ذبیح الله صفا
4- گنج سخن- شاعران بزرگ پارسی گوی و منتخب آثار آنان- جلد دوم- ذبیخالله صفا
5- تاریخ اجتماعی ایران- جلد هشتم (بخش اول)- حیات ادبی مردم ایران- مرتضا راوندی
6- تاریخ ادبیات ایران- مؤلفان: یان ریپکا، افتا کارکلیما، ایرژی بچکا- ترجمهی کیخسرو کشاورزی
7- تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی تا پایان قرن دهم هجری (جلد اول)- سعید نفیسی
|