اندیشههای نیما یوشیج دربارهی شعر و شاعری [3]
نیما یوشیج شاعران را خدمتگزاران کلمات میدانست و معتقد بود که آنان باید در خدمت کلمات باشند، زیرا کلمات مصالح کارشاناند، و در نتیجه با خدمت به کلمات در حقیقت به کار شاعری خود خدمت میکنند و آن را ارزشمندتر میسازند. خدمت شاعران به کلمات هم از این راه باید انجام گیرد که کلمات شعرشان را از جنسی محکم و بادوام و کارا برگزینند تا شعرشان استحکام و استواری یابد و ماندگار شود:
"کسی که شعر میگوید به کلمات خدمت میکند، زیرا کلماتاند که مصالح کار او هستند. در این صورت مصالح خود را از جنس محکم و با دوام و به کار خود انتخاب میکند." (حرفهای همسایه- ص ٧٤)
کلمه خدمتگزار معنی است و شاعر باید کلمات شعرش را طوری انتخاب کند که با معنی شعرش هماهنگی داشته باشد و بینشان الفت باشد. در انتخاب کلمات مناسب، هم خرد شاعر موثر است هم سلیقهاش. بنابراین شاعر هم باید خردمند باشد هم خوشسلیقه تا مناسبترین کلمات را برای بیان مقصودش پیدا کند و به کار ببرد:
"همین که کلمه معنی را رساند آن کلمه خاص آن معنی است و بین آنها ازدواجی در عالم کلمات پیدا میشود. شاعر باید این را بفهمد. بین آنها الفت باشد نه منافقت. از روی خرد، سلیقهﻯ شخص خود را به کار بیندازد و به واسطهﻯ معنی به طرف کلمه برود." (حرفهای همسایه- ص ٧٤)
پس معنی اصل ف شعر است و در حقیقت شاعر در درجهﻯ نخست باید به دنبال معنی بگردد و برای بهدست آوردنش به هرسو برود و جستوجو کند: در میان کلمات عوام و خواص، همچنین در میان کلمات نوساختهای که خود شاعر با استفاده از مصالح کلماتی که در اختیار دارد و با ترکیب و تحلیل آنها باید بسازد و به کمکشان معانی تازه و بدیع بیافریند:
"معنی شرط اصلی است. باید برای بهدست آوردن آن به هرسو رفت: در کلمات عوام، در کلمات خواص و در کلماتی که اساس تولید و تحلیل و ترکیب آن در پیش خود شاعر است و آن معنیهای تازه و مختلف هستند." (حرفهای همسایه- ص ٧٤)
شاعربدون اندیشه نمیتواند کلمات مناسب شعرش را بیابد. هر شاعری به اندازهی فکر خود کلمه دارد و در گسترهی فکر خود میتواند در پی کلمه بگردد. بدون فکر کلمهای نیست و بدون کلمه شعری وجود ندارد، پس شعر از اندیشه زاده میشود و شاعرانی که اندیشمند نیستند شعر ارجمندی هم ندارند:
"میگویی کلمات شعر خود را پیدا کردهام، معلوم میشود که در عوض فکر خود را گم کردهای. من نمیفهمم بدون "فکر" چگونه آن را خواهی یافت؟
سابقاً برایت نوشته بودم هرکس به اندازهی "فکر" خود "کلمه" دارد و در پی کلمه میگردد. "فکر" میزاید اما "کلمه" زاییده نمیشود مگر با فکر. شعرایی که فکری ندارند، تلفیقات تازه هم ندارند. اما آنهایی که نظامی و حافظاند برعکس." (حرفهای همسایه- ص ٧٩)
کلمات که مصالح لفظی شاعر در کار ساختن شعراند، او را غنی میکنند و دستوبالش را در امر آفرینش ادبی باز میکنند و برایش این امکان را فراهم میآورند که بتواند برای بیان ایدهها و اندیشههایش وسایل کافی در اختیار داشته باشد:
"عزیز من! شاعر غنی میشود و از دست تنگی بیرون میآید، با داشتن مصالح کار. غیر از مصالح معنوی که خلقت شدهی دماغ اوست، در آن زندگانی که او راست، مصالح لفظی دست و بال او را باز میکند. این حرف را قبول کنید." (حرفهای همسایه- ص ۷۲)
ولی شاعر در انتخاب کلمات شعرش از چه زبانی باید استفاده کند؟ از زبان عوام یا زبان خواص؟ از کلمات عامیانه یا کلمات شستهرففته؟ از کلمات نوساخته یا کلمات کهنه شده؟ هرکدام از اینها محاسنی دارند و معایبی. مثلاً، زبان عوام زبانی فقیر است و تنها برای بیان معانی نازل و پست مفید است:
"زبان عوام آنقدر غنی نیست و اگر شاعر فقط در آنها تفحص کند، سبک را به درجهی نازل پایین برده، بالطبع معانی را از جنس نازل گرفته است. هرچند که هنری هم در آن به کار رفته باشد. زبان عوام در حدود فهم و احساسات خود عوام است. اگر گاهی کلمهای با موشکافی، معنی را برساند و نظیر آن را در زبان خواص پیدا نکنیم، نباید فریب خورد. دقت و فهم عالی در عالم کلمات خواص است که در عالم کلمات عوام و اوباش نیست." (حرفهای همسایه- ص ۷۴)
شاعر از واژههای عامیانه (آرگو)، تنها هنگامی مجاز به استفاده است که موضوع شعرش به حد نازل پایین باشد و مخاطب شعرش عوام باشند. ولی اگر در شعرهایی که موضوع جدی دارند از کلمات عامیانه استفاده کند، شعرش بسیار لوس میشود:
"از کلمات عوام (آرگو) پرسیدید. پیش از این گویا نوشتهام. این کار جا دارد عزیز من. من خلاصه میکنم: اگر وقایع داستان شما در صحنهی زندگی طبقهی سوم میگذرد، حتماً باید محاورات عوام در کار باشد. اما در شعر، هنگامی که موضوع شعر شما به حد نازل پایین آمده و برای عوام نوشتهاید، میشود... زیرا شعر هم به حسب موضوع، پست یا بلند، سبک کلماتش عوض میشود. اگر در موضوعهای بسیار جدی و خواصپسند، عامیانه بنویسید، بسیار لوس است." (حرفهای همسایه- ص ۷۶)
با این وجود، استفاده از کلمات دهاتیها، به خصوص اسم چیزها، مفید است و میتواند به شاعر خدمت کند. همچنین استفاده از ترکیبات و اصطلاحاتی که برگرفته از زبانهای محلی است:
"جستوجو در کلمات دهاتیها، اسم چیزها (درختها، گیاهها، حیوانها) هرکدام نعمتی است. نترسید از استعمال آنها. خیال نکنید قواعد مسلم زبان در زبان رسمی پایتخت است. زور استعمال این قواعد را به وجود آورده است." (حرفهای همسایه- ص ۷۳)
زبان خواص هم محدودیتهای خاص خودش را دارد، از جمله محدود به زمان است و با زمان جلو میرود و در آن برای مفاهیم تازه واژهای وجود ندارد، به همین دلیل در حوزهای محدود میتواند به شاعر خدمت کند:
"زبان خواص هم، درعینحال، محدود است به زمان و با زمان جلو میرود. آنچه را که هنوز نیافتهاند برای آن کلمهای نیست." (حرفهای همسایه- ص ۷۵)
گنجینهی دیگر واژگان، کلمات کهنه شده یا "آرکائیک"اند که میتوانند به عنوان مصالح ساختمان شعر، مورد استفادهی شاعران قرار گیرند. بین آنها، برای هر شاعری کلمات ملایم و مناسب با ذوق و سبک شعرش وجود دارد، و کار شاعران جستوجو کردن بین هزاران کلمهی کهنه و پیدا کردن کلمات متناسب با سبک شعرش است. یکی از راههای مسلط شدن بر این کار، مطالعهی اشعار شاعران قدیمی و بیرون آوردن واژههای کهنهی اشعارشان و برگزیدن مصالح مناسب از میان آنهاست. با این کار و گردآوری یک فرهنگ دم دستی از این واژگان، شاعر به تدریج بر کلمات کهنه مسلط میشود و واژگان ملکهی ذهنش میشوند و خود را برای سرودن اشعار دارای قدرت و قوت حس میکند:
"باید در بین هزاران کلمات آرکائیک که کهنه شدهاند، کلمات ملایم و مأنوس با سبک خود را به دست بیاورید. این است که به شما توصیه میکنم از مطالعهی دقیق در اشعار قدما غفلت نداشته باشید. در اشعار بجویید و یک فرهنگ دم دستی برای خودتان تهیه کنید. موضوع را که در نظر دارید، به آن مراجعه کنید و مصالح تازه را برای کار خودتان بردارید. مکرر که این کار را اینطور انجام دادید، کمکم کلمات از بین رفته، ذهنی شما شده، یکوقت میبینید چه قوتی یافتهاید برای نوشتن اشعار." (حرفهای همسایه- ص ۷۲ و ۷۳)
ولی زمانی هم هست که خود شاعر باید زمام کلمات را در اختیار بگیرد و این مهارت و قدرت را داشته باشد که ترکیبات تازه تألیف کند و واژگان مشتقی یا ترکیبی تازه بسازد:
"اما زمانی هم هست که خود شاعر باید سررشتهی کلمات را به دست بگیرد، آن را کش بدهد، تحلیل و ترکیب تازه کند. شعرایی که شخصیت فکری داشتهاند، شخصیت در انتخاب کلمات را هم داشتهاند. در اشعار حافظ و نظامی دقت کنید. این دو نفر، به خصوص، از آن اشخاص هستند." (حرفهای همسایه- ص ۷۵)
موضوع دیگر داشتن فکر تازه و جستوجوی معانی تازه است. و معنیهایی که در ذهن شاعراند باید خودشان در جستوجوی قالب مناسب خود برآیند و واژگان مناسب خود را پیدا کنند. شاعرانی که فکر تازه دارند، تلفیقات تازه هم دارند:
"اما یک چیز دیگر هست. باید معنیهای شما خودشان در جستوجوی قالب خود بربیایند. شاعری که فکر تازه دارد تلفیقات تازه هم دارد. در حافظ و نظامی و بعد، در سبک هندی این توانگری را بهخوبی میبینید." (حرفهای همسایه- ص ۷۳)
پس از آن جستوجوی کلماتیست که باید نمایندهی نمادهای شعر باشند. سمبولیسم شعر نیازهای واژگانی و اقتضاهای خاص خود را دارد و باید شاعر با برگزیدن کلمات مناسب به این تقاضاها پاسخ مناسب بدهد:
"پس از این کار، سمبولیسم اشعار شما تقاضای کلمات دیگر میکند- مثلاً استعمال صفت به جای اسم- باز به ثروت شما از حیث مصالح افزوده است." (حرفهای همسایه- ص ۷۳)
توانگری بیشتر وقتی برای شاعر حاصل میشود که خود او این تسلط را پیدا کند که از کلمات بنابه ذوق و ابتکار خود و برای نخستین بار، برای رساندن مفهومی که در ذهنش دارد، استفاده کند. اما این توانایی به این سادگی به دست نمیآید، و برای رسیدن به آن، شاعر باید تمام مراحل قبلی را طی کند و مدتها در کلمات "آرگو" و "آرکائیک" جستوجو و تفحص کرده باشد:
"یک توانگری بیشتر آنوقت برای شما پیدا میشود که خودتان تسلط پیدا کرده، کلمات را برای دفعهی اول، برای مفهوم خود استعمال میکنید. اما این پس از طی همهی این مراحل است. اول باید همانطور که گفتم در "آرگو" و "آرکائیک"مشغول تفحص باشید. هرقدر این تفحص باشد کم است. وقت و بیوقت نصیحت مرا فراموش نکنید." (حرفهای همسایه- ص ۷۳)
و حاصل کلام اینکه:
"زبان ناقص است و کوتاهی دارد و فقیر است. رسایی و کمال آن به دست شاعر است..." (حرفهای همسایه- ص ۷۵)
خرداد 1387
|