مطرب! از گفته‌ی حافظ غزلی مست بخوان
1391/6/31

 حافظ به موسیقی و نوای سازوآواز عشقی عمیق داشته و خودش هم به گواهی دیوان شعرش موسیقی‌دان و خوش‌الحان بوده:

ز چنگ زهره شنیدم که صبح‌دم می‌خواند:
"غلام حافظ خوش‌لهجه‌ی خوش‌آوازم."

چنین قفس نه سزای چو من خوش‌الحانی‌ست
رَوَم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم.

که حافظ چو مستانه سازد سرود
ز چرخش دهد زهره آواز رود.

 سودی در جلد اول شرحش بر حافظ اشاره کرده که "خواجه حافظ به غایت خوش‌آواز و خوش‌خوان بوده است."
 رضاقلی‌خان هدایت هم در مجمع‌الفصحا به موسیقی‌دانی حافظ اشاره کرده و نوشته: "باید او را هم خواننده دانست و هم دانای موسیقی."
 ولی روشنترین دلیل برای اثبات موسیقیدانی حافظ و عشق بی‌حدومرزش به موسیقی، دیوان شعر اوست که سرشار است از پرتوهای این عشق تابناک. جلوه‌های این عشق به صورت اشاره‌های گوناگون به متعلقات دنیای موسیقی- از نام بعضی از سازها و گوشه‌های رایج موسیقی در زمانه‌اش گرفته تا اصطلاحات گوناگون موسیقایی و هرچیز دیگر مربوط به حوزه‌ی موسیقی- در غزلهایش تجلی پیدا کرده است.
 نگاهی به نام سازها و گوشه‌ها و اصطلاحات موسیقی مقامی ایران که حافظ در دیوانش از آنها سخن گفته، دانش عمیقش درباره‌ی موسیقی و عشق شدیدش به آن را اثبات می‌کند:

 سازها: چنگ- ارغنون- بربط- چغانه- رباب- رود- عود- نی- دف- طبل- بففرغو.

 مقامها و گوشه‌های موسیقی: اصفهان- عراق- حجاز- نوا- جامه دران- تخت فیروزی- ساز نوروز- ضرب اصول.

 اصطلاحات موسیقی:
 مطرب- مغنی- خنیاگر- رامشگر- خوش‌خوان- خوش‌الحان.
 ساز- آواز- لحن- لهجه- آهنگ- بانگ- گل‌بانگ- ترانه- سرود- نغمه- زمزمه- ناله- قول و غزل.
 مقام- نقش- پرده- بازگشت- زیر و بم- دستان- راه- زخمه- مضراب- ابریشم- مثانی و مثالث.
 ساز کردن- سرودن- سراییدن- زدن- نواختن- خراشیدن- عمل- گوش‌مال- پایکوبی- پای زدن- دست‌افشانی- رقص- سَماع- صفیر- طرب‌سرا- بزم‌خانه- بزمگاه.

 به سبب همین عشق عمیقش به موسیقی، حافظ دلبستگی خاصی به مطرب داشته و او را یار دل‌بند خود می‌دانسته و نسبت به او احساس هم‌دلی می‌کرده است. در زمان او مطرب هنرمندی موسیقیدان و مقام‌شناس بوده، اهل دل و حال و ذوق و طرب که هم نوازنده‌ی ساز و هم خواننده‌ی آواز بوده و دل‌نشین می‌نواخته و خوش‌الحان نغمه می‌خوانده است.

 در واقع، مطرب در سالهای عمر سرشار از رنج و محنت و آکنده از تلخ‌کامی و حرمان حافظ یکی از سه یار مهربان و رفیق موافق او بوده که حضورشان و صحبتشان تلخی تنهایی‌اش را به شیرینی همدلی تبدیل می‌کرده است. دو یار دیگرش ساقی و شاهد بوده‌اند  که هم‌راه با مطرب مثلث سه یار مهربان و سه رفیق دل‌گشای او را تشکیل می‌داده‌اند، سه یاری که برای حافظ بسیار عزیز و گرامی بوده‌اند و او به آنها عشق می‌ورزیده است.

 مطرب برای حافظ چنان عزیز بوده که در حدود 40 غزل از غزلهایش از او یاد کرده، یا او را طلبیده، یا با او سخن گفته و از او تمنای خواندن، نواختن، نالیدن، راه زدن و پرده گرداندن کرده و با صفتهای ارجمند نکته‌گوی، مقام‌شناس و شیرین‌سخن توصیفش کرده است.
 مطرب را حافظ معمولاً به این معناها به کار برده: موسیقی‌دان- آهنگ‌ساز- نوازنده‌ی ساز- خواننده‌ی آواز- ترانه‌سرا- خنیاگر- رامشگر.
 در بعضی از غزلها هم مطرب را به معنای عام موسیقی یا سازوآواز به کار برده است.
در چند غزل، علاوه بر مطرب، ساقی هم حضور دارد، و این دو یار حافظ با هم‌ مخاطبش هستند یا حافظ از هردو سخن گفته یا به گفته‌ی آنها استناد کرده است. به عنوان نمونه:

ساقی! به نور باده برافروز جام ما.
مطرب! بگو که کار جهان شد به کام ما.

ساقی! به دست باش که غم در کمین ماست.
مطرب! نگاه‌دار همین ره که می‌زنی.
می ده که سر به گوش من آورد چنگ و گفت:
"خوش بگذران و بشنو از این پیر منحنی."

وصف رخ چو ماهش در پرده راست ناید.
مطرب! بزن نوایی، ساقی! بده شرابی.

به قول مطرب و ساقی برون رفتم گه و بی‌گه
کز آن راه گران قاصد خبر دشوار می‌آورد.

خزینه‌داری میراث‌خوارگان کفر است
به قول مطرب و ساقی، به فتوی دف و نی.

ساقی به چند رنگ می اندر پیاله ریخت
این نقشها نگر که چه خوش در کدو ببست.
مطرب چه پرده ساخت که در پرده‌ی سماع
بر اهل وجد و حال در های‌وهو ببست.

چه ره بود این که زد در پرده مطرب
که می‌رقصند با هم مست و هشیار.
از این افیون که ساقی در می افکند
حریفان را نه سر ماند و نه دستار.

 گاهی هم، البته به ندرت، صبح دولت می‌دمیده و در خانه‌ی بی‌تشویش، موسم عیش و دور ساغر و عهد شباب فرامی‌رسیده و هرسه یار حافظ- مطرب و ساقی و شاهد- با هم، دست‌افشان و پای‌کوبان، در مجلس انسش حاضر می‌شده و عیشش را کامل و بی‌نقص می‌کرده‌اند:

صبح دولت می‌دمد، کو جام هم‌چون آفتاب؟
فرصتی زین به کجا باشد؟ بده جام شراب.
خانه بی‌تشویش و ساقی یار و مطرب نکته‌گوی.
موسم عیش است و دور ساغر و عهد شباب.
شاهد و مطرب به دست‌افشان و مستان پای‌کوب.
غمزه‌ی ساقی ز چشم می‌پرستان برده خواب.

 یا وقت فرخنده‌ی عشرت و خوشدلی می‌رسیده و مجلس انس فراهم می‌شده و تمام یاران حافظ دورش جمع می‌شده و عیش و عشرتش را به کمال می‌رسانده‌اند:

عشق‌بازی و جوانی و شراب لعل‌فام
مجلس انس و حریف هم‌دم و شرب مدام
ساقی شکردهان و مطرب شیرین‌سخن
هم‌نشین نیک‌کردار و ندیم نیک‌نام
شاهدی از لطف و پاکی رشک آب زندگی
دلبری در حسن و خوبی غیرت ماه تمام

 در چند غزل مطرب در کنار می و به معنی مطلق موسیقی یا سازوآواز آمده است. به عنوان نمونه:

حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را.

من از ورع، می و مطرب ندیدمی زین پیش
هوای مغبچگانم در این و آن انداخت.

مباش بی می و مطرب که زیر طاق سپهر
به این ترانه غم از دل به در توانی کرد.

مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم
آه اگر خرقه‌ی پشمین به گرو نستانند.

داشتم دلقی و صد عیب نهان می‌پوشید.
خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند.

ابر آزاری برآمد، باد نوروزی دمید
وجه می می‌خواهم و مطرب، که می‌گوید رسید؟

مبادا جز حساب مطرب و می
اگر حرفی کشد کلک دبیرم.

بر سر تربت من با می و مطرب بنشین
تا به بویت ز لحد رقص‌کنان برخیزم.

 در دو غزل حافظ گرانقدرترین و گرامیترین گنجی که در جهان می‌شناخته و داشته- یعنی عشق، عشق خوش‌نوا- را به مطرب تشبیه کرده و اضافه‌ی تشبیهی "مطرب عشق" را به کار برده است. وجه تشابه در این تشبیه خوشنوایی و آوای خوش است، بنابراین مطرب عشق در این شعرها به معنی عشق ف مطرب‌صفت است، یعنی عشقی که مانند مطرب نوازنده‌ی ساز است و سازش عاشقانی هستند که او ماهرانه آنها را به ناله‌ی خوش‌آهنگ و فرح‌بخش وامی‌دارد:

مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد!
نقش هر پرده که زد راه به جایی دارد.
عالم از ناله‌ی عشاق مبادا خالی
که خوش آهنگ و فرح‌بخش صدایی دارد.

مژدگانی بده، ای دل! که دگر مطرب عشق
راه مستانه زد و چاره‌ی مخموری کرد.

 در دو غزل حافظ از نبودن مطرب احساس دلتنگی کرده و سراغ مطرب را گرفته است:

دلم ز پرده برون شد، کجایی؟ ای مطرب!
بنال، هان! که از این پرده کار ما به نواست.

مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم
در کار بانگ بربط و آواز نی کنم

 و در چهار غزل حافظ، شگفت‌زده از مهارت نوازندگی مطرب، در این باره پرسیده است:

این مطرب از کجاست که ساز عراق ساخت؟
واهنگ بازگشت ز راه حجاز کرد

چه ساز بود که بنواخت دوش آن مطرب؟
که رفت عمر و دماغم هنوز پر ز هواست

چه راه می‌زند این مطرب مقام‌شناس؟
که در میان غزل قول آشنا آورد.

چه ره بود این‌که زد در پرده مطرب؟
که می‌رقصند با هم مست و هشیار

 در چند غزل هم حافظ مطرب را مخاطب قرار داده و از او خواهشی کرده و انجام کاری را خواسته، از جمله این‌که غزل و سرود بخواند، پرده بگرداند و راه حجاز بزند، در پرده چنگ بزند، سرود خوش بخواند، عود بنوازد، و غزلی از سروده‌های او را بخواند:

مطربا! مجلس انس است، غزل خوان و سرود
چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد؟

مطربا! پرده بگردان و بزن راه حجاز
که به این راه بشد یار و ز ما یاد نکرد.

بزن در پرده چنگ، ای ماه مطرب!
رگش بخراش تا بخروشم از وی.

چو در دست است رودی خوش؛ بخوان، مطرب! سرودی خوش
که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم.

مطرب! بساز عود که کس بی اجل نمرد
وان کاو نه این ترانه سراید خطا کند.

مطرب! از گفته‌ی حافظ غزلی مست بخوان
تا بگریم که ز عهد طربم یاد آمد.

 مطرب با سازوآوازش هنرنمایی‌هایی می‌کرده که برای حافظ اعجاب‌آور بوده و او با شگفتی از آنها سخن گفته- از جمله تحت تأثیر درد عشق آهنگهایی می‌نواخته و آوازهایی می‌خوانده که حکیمان جهان را هم که منکر غم عشق‌اند و از رنج و اندوه ناشی از آن بیگانه، چنان متأثر می‌کرده که از فرط تأثر دیدگانشان را سرشار از اشک خون‌آلود و مژگانشان را خون‌پالا می‌کرده است:

مطرب از درد محبت عملی می‌پرداخت
که حکیمان جهان را مژه خون‌پالا بود.

 یا هنگام خواندن غزل حافظ، آهنگ عشق را چنان سرمست کننده می‌نواخته که حافظ را به هنگام سماع از هوش می‌برده است:

گر از این دست زند مطرب مجلس ره عشق
شعر حافظ ببرد وقت سماع از هوشم.

 یا هنگام نواختن موسیقی چنان هیجان‌انگیز و زیروزبرکننده ساز می‌نواخته که حافظ را ازخود‌بی‌خود و بی‌قرار می‌کرده، و او افسوس روزی را می‌خورده که در مجلس بزم مطرب اجازه‌ی حضور نداشته باشد:

پرده‌ی مطربم از دست برون خواهد برد
آه اگر زان‌که در این پرده نباشد بارم.

شهریور 1391


نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا