نیما یوشیج در چند جا از "حرفهای همسایه" نظرش را دربارهی شعر سعدی و حافظ ابراز کرده و در مجموع نظرش دربارهی شعر سعدی منفی و دربارهی شعر حافظ مثبت بوده است.
ابتدا ببینیم که او دربارهی شعر سعدی و حافظ چه نوشته است.
در یادداشتی که با این جمله شروع شده، "شاعر بودن خواستن در توانستن و توانستن در خواستن است"، نیما یوشیج به توضیح این موضوع پرداخته که شعر هر شاعری زیبایی خاص خود را دارد، و هنگامی که شعری از شاعری میخوانیم، نباید به شاعری دیگری فکر کنیم و شعر آنها را با هم مقایسه کنیم. سپس تجربهی شخصیاش را به عنوان مثال بیان کرده است:
"... اگر تغزلات ساده (مملو از عاشقیهای عادی) سعدی را میخوانم فکر نمیکنم عشق حافظ چهقدر شاعرانه است و او زمینهی چهگونه نظامی است که فهمیده میشود ولی به زبان نمیآید." (۱)
در یادداشتی دربارهی انواع عشق در شعر کلاسیک فارسی، نیما یوشیج مقولهی عشق در شعر فارسی را به دو بخش "عشق شاعرانه" و "عشق عادی" تقسیم کرده است. او عشق شاعرانه را عشقی دانسته که شاعر را به عرفان میرساند، عشقی که مبهم است و راه به تاختوتاز دلهایی میدهد که رنج میبرند، در همه جا هست و در هیچ کجا نیست، شهوات را بدل به احساسات میکند و میتواند به سنگ هم جان بدهد. همچنین عشق عادی یا غیر شاعرانه را عشقی دانسته که به کار مغازله با جنس ماده میخورد. در این یادداشت، نیما یوشیج عشق در شعر حافظ و مولوی و نظامی را عشق شاعرانه و عشق در شعر سعدی را عشق عادی دانسته است:
"در بین شعرای ما حافظ و "ملا" عشق شاعرانه دارند. همان عشق و نظر خاصی که همپای آن است و شاعر را به عرفان میرساند. همچنین نظامی... در سعدی این خاصیت بسیار کم است و خیلی بهندرت میتوانید در این راه با او برخورد کنید. عشق او برای شما گفتهام، عشق عادی است؛ عشقی که همه دارند و به کار مغازله با جنس ماده میخورد؛ درصورتیکه در شاعر به عشقی که تحول پیدا کرده است، میرسیم؛ به عشقی که شهوات را بدل به احساسات کرده است و میتواند به سنگ هم جان بدهد." (۲)
در یادداشتی دیگر، در نقد قطعه شعری، به شاعرش نوشته که عشقی که در شعرش به کار برده، عشقی تطور نیافته و عادی است، مثل عشق در غزلهای سعدی:
"عشقی که در آن به کار بردهاید تطور نیافته، عشق عادی است نه شاعرانه، مثل عشق در غزلهای سعدی است." (۳)
در یادداشتی دیگر، نظرش را دربارهی تفاوت بین شعر سعدی و حافظ به تفصیل شرح داده است:
"از تفاوت بین سعدی و حافظ پرسیدی؟ اگر این مطلب بر شما پوشیده باشد یقین بدانید، همیشه پوشیده خواهد بود. زیرا این مطلب را در قسمت عمدهاش با حس شدید خود باید درک کنید و مربوط به هیچگونه علم و روش تحقیقی نیست. من در چند کلمه، مقصود خود را میگنجانم و از راه لفظ و معنی، شعر این دو نفر را با هم تطبیق میکنم. خیلی آسان است.
علاوه بر اشتباهات لغوی، شیخ اجل هیچگونه تلفیق عبارت خاصی به کار نمیبرد. این مطلب خیلی برای شناختن وزن اشخاص اهمیت دارد. مثل اینکه هیچ منظور و معنی تازه نداشته است. مطالب اخلاقی او بیانات سهروردی و غزلیات او شوخیهای بارد و عادی است که همه را در قالب تشبیه و فصاحت ریخته، اما حقیقتاً چه چیز است این فصاحت که جواب به معنی عالی نمیدهد؟
... شعرای بزرگ کلمات خاصی دارند که شخصیت آنها را میشناساند، زیرا که معنای خاصی داشتهاند و مجبور بودهاند کلمه برای منظور خود پیدا کنند. در صورتی که برای مطالب عادی، کلمات چه زیاد و در دسترس همه هست و همه میگویند.
شما حافظ را میتوانید با یک دسته الفاظ خاص خود او در هر کجا بشناسید، اما شیخ اجل...
این است مقام این دو بزرگوار در فصاحت کلام و در خصوص معنی. در نزد شیخ هیچگونه حسی تطور و تبدیل نیافته و عشق برای او یک عشق عادی است که برای همهی ولگردها و عیاشها و جوانها هست، جز اینکه او آن را آبوتابدارتر ساخته است. ولی دربارهی شعرای بزرگ این معنی چنین است:
در شعرای بزرگ، عشق و عاشقی تبدیل و تطور یافته. احساسات آنها تخمیر شده. خمیرهای است که وقتی خام بوده است (چنانکه در جناب شیخ اجل). برای شیخ اجل، معشوق و معشوقه صورت و فکر معین و متداولی دارد، این است که به هیچگونه ابهام در اشعار او برنمیخورید. او چیزی را در زندگی نباخته و به درد بیدرمانی نرسیده است. او راهنمایی است که خوب ذخیره کرده و در صورت نیازمندی دست به ذخیرهی خود میاندازد. آنچه را که میخواهد برمیآورد و به او آن رنگ را میدهد که همه میپسندند و برای همهی مردم هست. او در زندگی به درد بیدرمانی نمیرسد و در عشق او معشوقهی ناپیدا و در عین حال پیدایی یافت نمیشود. در این صورت مسألهی صفا و تصوف هم برای او حرفیست. البته این مقامی است که آن را بر مقام خود افزوده. تصوف خشک او با خون او و با حس او و با آتش او سروکاری ندارد. چون هریک از این سه برای او اعتباری ندارند و (آنچه نپاید دوستی را نشاید) میگوید. بنابراین مقدمه، معشوقهی او (که ایدهآل شعر او بشود) عادی است. با ریخت عادی که اگر در جلو او با چادرش نشسته باشد در نظر او (پیشانی اوست یا آینه در برابر آفتاب) است. نشانی و جای معین احساسات او مربوط به محوطههای کثیف شهرهاست. مربوط به داخل حرمهای بزرگان و ترکان. او عصارهی فکر خود را از همین مکانهای تیره میگیرد و در همانجا بذر خود را میافشاند.
خیال نمیکردم شما در خصوص او و حافظ از من بپرسید و خیال هم نمیکنم اکنون به واسطهی علاقهای که من به حافظ دارم، گمان کنید حرف زدهام...
صدبار منطق و عقل را در این قضاوت ببینید، به جای ذوق و سلقیه و حس. این آن حرفی است که هست و حتماً روزی آیندهی ادبیات ما به آن میرسد. احساسات شیخ را چندان شاعرانه فرض نکنید و ارزشی متوسط بیشتر به آن ندهید.
باز تکرار میکنم عشق و احساسات شاعرانه باید تخمیر و تبدیل شود. نه چنانکه در همهی مردم به طور متداول هست و عادی و عامیانه. در احساسات خاص شاعرانه به عمقی برمیخوریم و ابهامی و بیانتهایی که در خود آن احساسات منتهی میشوند، اما در مردم به عکس." (۴)
در یادداشت دیگری، نیما یوشیج زبان شعر را زبان شاعری دانسته که "خلق کلمه با اوست" و "تلفیق دارد" و فکر و موضوع دارد. سپس در مقایسهی بیان حافظ و سعدی، زبان حافظ را زبان شعر دانسته و زبان غیب، زبان دنیا، زبان دل و زبان معنا، زبان یک زندگانی و هستی بالاتر:
"بگویید: زبان، زبان ف حافظ است یا سعدی؟ حافظ زبان غیب است.
...
زبان این دو نفر که حافظ و نظامی باشند، زبان دنیا است. زبان دل. زبان معنی. زبان غیب. زبان یک زندگانی و هستی بالاتر.
اگر زبان فقیر ما با این دو نفر از نظری غنی بشود، اگر روزی زبان و ادبیاتی برای ما باشد، اگر روزی ادبیات ما شیوع یافت، آن روز، روزی است که میتوان گفت به ادبیات واقعی دست یافتهایم." (۵)
در نامه به احمد شاملو، نیما یوشیج گلستان سعدی را شاهکار آثاری از ادبیات قدیم فارسی دانسته که مخلوط نظم و نثر هستند.(۶)
در "ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان"، نیما یوشیج حافظ را یکی "از عجیبترین شعرای روی زمین" و "اعجوبهی خلقت انسانی" دانسته و غزلش را "موزیک احساسات انسانی" نامیده است. (۷)
پس از طرح نظر نیما یوشیج دربارهی شعر سعدی و حافظ میپردازم به نظر دو منتقد در این باره.
نخستین منتقد ضیا موحد است.
در گفتوگویی با سایت وازنا، مصاحبهگر از او پرسیده: چرا نیما با سعدی مخالف بود؟
ضیا موحد پاسخ داده: "من بارها جواب این را دادهام. نیما خیال میکرد ادبیات اگر پند آموز شد دیگر ادبیات نیست. این یک اشتباه بزرگ بوده. ادبیات ذاتاً اخلاقی است. در ضمن خود نیما از نامهها گرفته تا شعرهایش پر از نصیحت است. آنچه تغییر کرده فرم کار است." (۸)
این نظر ضیا موحد نادرست است و علت اینکه نیما نسبت به شعر سعدی نظر منفی داشته به هیچوجه اخلاقی بودن یا پندآموز بودن آن نبوده، زیرا نیما در تمام مواردی که به شعر سعدی پرداخته و نظر منفیاش را دربارهی آن تشریح کرده، اشاره به غزلهای عاشقانهی سعدی داشته، نه به مثنویهای اخلاقی و پندآموز بوستان، بنابراین مخالفتش با سعدی به علت پندآموز بودن شعر سعدی نبوده و دلیلهای دیگری داشته که در ادامهی این مقاله آن را توضیح میدهم.
منتقد دوم ایرج پارسینژاد است. او در کتاب "نیما یوشیج و نقد ادبی"، در بررسی انتقادی "حرفهای همسایهی"، در سه جا نظر منفی نیما دربارهی شعر سعدی را نقد کرده، از جمله:
"رویکرد نیما به "عشق عارفانه" درخور توجه است، تا آنجا که نظامی را که شاعر دلخواه اوست به برخورداری از عشق عارفانه نسبت میدهد. اما با سعدی به علت آنکه گمان میکند عشق در غزلهای او طبیعی و غریزی است، سر ستیز دارد... نیما باید به جای رسیدگی به عشق طبیعی و عشق عرفانی به ماهیت شعر در کلام سعدی توجه میکرد که چهگونه او کلمات ساده را با سحر کلام خود به "شعر" بدل میکند. اما گویا کممهری نیما به سعدی، همچنان عشق بسیارش به نظامی، حاصل طبع و طبیعت و مأنوسات ذهنی اوست. ظاهراً زیباییهای بلاغی کلام سعدی مانند خیالانگیزیهای نظامی آنچنان او را درنمیگیرد." (۹)
"شگفتا که نیما عشق در غزل سعدی را که به شعر محض بدل شده "عشق عادی"، عشق غریزی خوانده است." (۱۰)
"نیما در تفاوت سعدی و حافظ حرفهایی میزند که ناشی از ناآگاهی او از بلاغت درخشان، ساختار نحوی و معماری کلام استاد سخن سعدی است.
...
مشکل نیما در این است که بوطیقای او بر محور ابهام در شعر است. این اعتقاد شاید بیشتر ناشی از مطالعهی آثار شاعران سمبولیست فرانسوی باشد، اما باری واقعیت این است که سعدی با ابهام سروکاری ندارد. او با صراحت شعر میآفریند و خلق زیبایی میکند و این نکته موجب سوء تفاهم در نیما میشود که عشق و احساسات را در حافظ عالی و در سعدی عادی و عامیانه بیابد." (۱۱)
نظر ایرج پارسینژاد دربارهی علت اینکه نیما یوشیج نسبت به شعر سعدی دید منفی داشته و به آن بیمهر بوده، نظری درست و واقعبینانه است. واقعیت این است که نیما یوشیج دوستدار شعر عالی بوده و شعری را "به اعلا درجه" عالی میدانسته که دارای ابهام و ایهام و عمق باشد، پیچیده و پوشیده و خیالانگیز باشد، زبانش زبان معنا و دل و غیب و زبان یک هستی والا باشد، چند لایهای و دارای ابعاد تودرتو باشد، تفسیرپذیر و قابل تأویل باشد، و اگر به عشق میپردازد، عشقش عشقی شاعرانه و عمیق و پخته و پرداخته و تخمیر یافته باشد. و نیما یوشیج تمام این ویژگیها را در غزلهای حافظ مییافت و در غزلهای سعدی نمییافت، به همین دلیل عاشق غزلهای حافظ بود و او را "اعجوبهی خلقت انسانی" و شعرش را "موزیک احساسات انسانی" و زبانش را زبان شعر و زبان غیب و زبان دل و زبان هستی بالاتر میدانست ولی برای سعدی ارزشی بیش از متوسط قائل نبود.
نیما یوشیج معتقد بود: "آن چیزی که عمیق است، مبهم است. کنه اشیا جز ابهام چیزی نیست. جولانگاهی که برای هنرمند هست، این وسعت است (در حالی که میخواهد به همه چیز برسد و همه چیز را با قوت آن دریابد) این وسعت، هنرمند واقعی را تشنهتر میدارد. در عروق او نقطهی پرعمقی، آن چاشنی تلخ و شیرین زندگی را که او بهخود و نابهخود بههوای آن میرود، میچشاند. در آن یافتههای زندگی او را باید دید. لذتهای گمشده با ساعات دور و دراز از هجران را حاکی از شبی که در میان شبها بیهوده به روز پیوست. روزی که او در روشنی زنندهی آن انتظار شب را میکشید. جان هنر با زندگی است... انسان نسبت به آثار هنری یا اشعاری بیشتر علاقمندی نشان میدهد که جهاتی از آن مبهم و تاریک و قابل شرح و تأویلهای متفاوت باشد." (۱۲)
نیما یوشیج معتقد بود: "کارهای باعمق اساساً ابهام انگیز هستند. این ابهام در همهجا- وقتی که عمیق میبینیم- وجود دارد. در همهی روزنههای زندگی، مثل مه که در جنگل پخش شده است... حالآنکه برای کسانی که نظری با این عمق ندارند، ابهامی هم وجود ندارد." (۱۳)
غزل حافظ دارای این ابهام و قابل تفسیر و تأویل است، بنابراین از نظر نیما یوشیج عالی و عمیق بود، و او به آنها عشق میورزید؛ ولی غزل سعدی این خصوصیتها را ندارد و شفاف و صریح و سطحی است، بنابراین از نظر نیما یوشیج عادی و غریزی بود، و او آنها را دوست نداشت.
نیما یوشیج معتقد بود که "شعرای بزرگ کلمات خاصی دارند که شخصیت آنها را میشناساند زیرا که معنای خاصی داشته و مجبور بودهاند کلمه برای منظور خود پیدا کنند، درصورتیکه برای مطالب عادی، کلمات چه زیاد و در دسترس همه هست و همه میگویند." (۱۴)
بر اساس این اعتقاد، نیما یوشیج زبان فردیتیافتهی حافظ با تلفیقات خاص و تعبیرات خودساختهی منحصربهفرد و تأویلپذیر و دارای ایهام و ابهام ف او را بر زبان فصیح و بلیغ ولی صریح و سطحی سعدی ترجیح میداد و زبان حافظ را زبان شعر عالی میدانست و زبان سعدی را زبان بیان احساسات عادی.
نیما یوشیج معتقد بود که "در شعرای بزرگ، عشق و عاشقی تبدیل و تطور یافته. احساسات آنها تخمیر شده. خمیرهای است که وقتی خام بوده است... باز تکرار میکنم عشق و احساسات شاعرانه باید تخمیر و تبدیل شود. نه چنانکه در همهی مردم بهطور متداول هست و عادی و عامیانه. در احساسات خاص شاعرانه به عمقی برمیخوریم و ابهامی و بیانتهایی که در خود آن احساسات منتهی میشوند، اما در مردم بهعکس." (۱۵)
او میگفت: "شاعر هم مثل دیگران است و از این جهت به نظر میآید شعر احساسات عاشقانه یا غیر آن است، در صورتیکه من برخلاف همهی آنها که شعر را معنی کردهاند، میگویم این نیست. هر شاعر عامی یا تربیت و مطالعه دیده در کار خود اول به آن چسبیده، احساسات است. یعنی وجه نازل یک معرفت عادی را در نظر گرفته در اطراف آن طرح میریزد. اگر خیلی عامی باشد خیال میکند عشقی را بیان کرده (این عشق را در غزلیات بسیاری از شعرای معروف پیدا میکنید.)
کودکانهتر و ابتداییتر از این برای شاعری نیست که عاشق زنی باشد و غزلی بسازد، یا کسی از او مرده و مرثیهای مؤثر در رثای او بسازد. این مرتبه، مرتبهی پست و عادی احساسات عموم مردم از اعالی و ادانی است و مردم عامی که به صورت الفاظ و مضامین و تشبیهات میچسبند، هنوز نمیدانند و گمان میبرند این احساساتی است که باید از شاعری در حد اعلای کار خود توقع داشت.
...
عشق خاص شاعر، مانند همهی احساسات او، عشق و احساساتی است که با او تخمیر یافته و به صورت دیگر درآمده است. چه بسا آن را به زبان غزل بیان نکرده، بلکه در ضمن هر واقعه و هر روایت در داستانها و نمایشها یا آثار دیگر خود به زبان آورده. آن درد و عشق سرتاپای وجود او (و به این جهت سرتاپای آثار او) را گرفته است. مانند خاصیت در میوه که به غیر از صورت آن است (به قول یکی از معاصرین معروف). این است که عشق شاعرانه و احساسات عالی آنها را برآورده است... عشق و دلی که شعرای بزرگمرتبه دارند آن است که به زور فصاحت و بلاغت نمیتوان آن را به خود چسبانید. تا نیاید، نمیآید و تا زندگی آن را نسازد، ساختهشدنی نیست." (۱۶)
بر اساس این باورها، نیما یوشیج عقیده داشت که برخلاف حافظ، سعدی از عشق و معشوق تصوری عادی و سطحی و عامیانه دارد و از اینروست که هیچگونه ابهامی در غزلهایش وجود ندارد و عشقش صریح و سطحی و عادی است و به درد مغازله با معشوقه میخورد. نیما یوشیج معتقد بود که علت صراحت و سطحی بودن عشق در غزلهای سعدی این است که او عشق حقیقی را تجربه نکرده و درد بیدرمانش را نکشیده و از شعلههای سوزانش نسوخته و بهخاطر آن چیزی را در زندگی نباخته و از رنج عاشقی و درد عشق عمیق و زخم کاری آن بیخبر بوده است.
نظر نیما یوشیج این بود که آنچه سعدی از عشق میگوید، برخلاف حافظ، حاصل اندوخته و ذخیرهی استعدادش در سرودن کلام فصیح و شیواست، نه حاصل تجربهی عاطفی دردناک شخصیاش؛ و او هروقت احساس نیاز میکند از این ذخیرهی ذهنی برداشت میکند و از کارگاه فصاحت و بلاغت ذهنش غزل عاشقانهی شیوا و زیبایی بیرون میکشد و به آن رنگورویی همهپسند میدهد. عشق او از خون او و حس او و آتش درون او و سوز و رنج و درد باطنی او سرچشمه نگرفته و عشقش به معشوقهای ناپیدا و والا و رازآگین نیست بلکه به معشوقی عادی و عامی است که در شهرهای کثیف در داخل حرمسراهای ترکان و بزرگان درباری به وفور یافت میشود:
"با ریخت عادی که اگر در جلو او با چادرش نشسته باشد در نظر او (پیشانی اوست یا آینه در برابر آفتاب) است. نشانی و جای معین احساسات او مربوط به محوطههای کثیف شهرهاست. مربوط به داخل حرمهای بزرگان و ترکان. او عصارهی فکر خود را از همین مکانهای تیره می گیرد و در همانجا بذر خود را میافشاند."
به همین دلیل نیما یوشیج معتقد بود که نباید احساسات سعدی را عاشقانه دانست و ارزش احساساتش متوسط است. عشق سعدی هم عشق عادی و سطحی عامیانه است، نه عشق عالی و عمیق شاعرانه.
چنین است نظر نیما یوشیج دربارهی غزلهای سعدی و زبان شعرش و عشقی که بیانگر آن است. بر اساس این نظر بود که نیما یوشیج از شعر سعدی خوشش نمیآمد و شعر حافظ را بر آن ترجیح میداد و عاشق آن بود، و این حق طبیعی هرکسی است که شاعری را بپسندد و شاعری را نپسندد و شاعری را بر شاعر دیگر ترجیح بدهد.
نیما یوشیج- بر خلاف آنچه پارسینژاد نوشته- از "بلاغت درخشان، ساختار نحوی و معماری کلام استاد سخن سعدی" ناآگاه نبوده، بلکه درست برعکس، کاملاً به فصاحت و بلاغت همراه با صراحت کلام سعدی و شیوایی آن واقف بوده ولی آن را برای خلق "شعر عالی" مورد نظرش کافی نمیدانسته، به همین سبب دربارهی غزل سعدی نوشته است:
"غزلیات او شوخیهای بارد و عادی است که همه را در قالب تشبیه و فصاحت ریخته، اما حقیقتاً چه چیز است این فصاحت که جواب به معنی عالی نمیدهد؟
... شعرای بزرگ کلمات خاصی دارند که شخصیت آنها را میشناساند، زیرا که معنای خاصی داشتهاند و مجبور بودهاند کلمه برای منظور خود پیدا کنند. در صورتی که برای مطالب عادی، کلمات چه زیاد و در دسترس همه هست و همه میگویند.
شما حافظ را میتوانید با یک دسته الفاظ خاص خود او در هر کجا بشناسید، اما شیخ اجل...
این است مقام این دو بزرگوار در فصاحت کلام و در خصوص معنی." (۱۷)
نیما یوشیج هم مانند ایرج پارسینژاد معتقد بوده که "سحر کلام" میتواند کلمات ساده را به "شعر" بدل کند ولی این نوع شعر را "شعر عالی"- از جنس شعر حافظ- نمیپنداشته و "سحر کلام" را برای خلق شعری که درجهی آن اعلا باشد کافی نمیدانسته و بهجای صراحت، پوشیدگی؛ و به جای فصاحت و بلاغت که فراهم آورندهی "سحر کلام" هستند، پیچیدگی؛ و به جای نظربازی و مغازله که بیانگر عشق عادی کوچه و بازاری هستند، درد و سوز ناشی از آتش عشق عمیق را برای خلق "شعر عالی" لازم میدانسته و معتقد بوده که سعدی فاقد این ویژگیهای ضروری بوده، در نتیجه با تمام "سحر کلام" نتوانسته عشقش را از مقام عشق عادی و سطحی به عشق عالی و عمیق و زبانش را از زبان ظاهر و لفظ به زبان غیب و معنی و دل ارتقا دهد، از اینرو نتوانسته "شعر عالی" با ارزش والا خلق کند، و شعرش جز شعر عادی با ارزش متوسط نیست. و این حق مسلم نیما یوشیج بوده که چنین برداشت و قضاوتی داشته باشد، قضاوتی که به نوشتهی خودش "صد بار منطق و عقل" در آن دیده میشود:
"صدبار منطق و عقل را در این قضاوت ببینید، به جای ذوق و سلیقه و حس. این آن حرفی است که هست و حتماً روزی آیندهی ادبیات ما به آن میرسد. احساسات شیخ را چندان شاعرانه فرض نکنید و ارزشی متوسط بیشتر به آن ندهید.
باز تکرار میکنم عشق و احساسات شاعرانه باید تخمیر و تبدیل شود. نه چنانکه در همهی مردم به طور متداول هست و عادی و عامیانه. در احساسات خاص شاعرانه به عمقی برمیخوریم و ابهامی و بیانتهایی که در خود آن احساسات منتهی میشوند، اما در مردم به عکس." (۱۸)
دی 1389
□
۱- دربارهی شعر و شاعری- نیما یوشیج- دفترهای زمانه- چاپ اول ۱۳۶۸- ص ۵۵
۲- دربارهی شعر و شاعری- ص ۱۵۳
۳- دربارهی شعر و شاعری- ص ۲۰۹
۴- دربارهی شعر و شاعری- ص ۲۱۷ تا ۲۱۹
۵- دربارهی شعر و شاعری- ص ۲۲۰ و ۲۲۱
۶- نامههای نیما یوشیج- نشر آبی- چاپ اول ۱۳۶۳- ص ۱۷۴
۷- ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان- انتشارات گوتنبرگ- چاپ سوم- بهار ۱۳۵۵
۸- سایت وازنا- گفتوگوی نازنین رحیمی و علی هاشمیان با ضیا موحد
۹- نیما یوشیج و نقد ادبی- ایرج پارسینژاد- انتشارات سخن- چاپ اول ۱۳۸۸- ص ۱۲۸ و ۱۲۹
۱۰- نیما یوشیج و نقد ادبی- ص ۱۵۴
۱۱- نیما یوشیج و نقد ادبی- ص ۱۵۸ و ۱۵۹
۱۲- دربارهی شعر و شاعری- ص ۱۶۷
۱۳- دربارهی شعر و شاعری- ص ۱۶۸
۱۴- دربارهی شعر و شاعری- ص ۲۱۷ و ۲۱۸
۱۵- دربارهی شعر و شاعری- ص ۲۱۸ و ۲۱۹
۱۶- دربارهی شعر و شاعری- ص ۲۲۸ تا ۲۳۰
۱۷- دربارهی شعر و شاعری- ص ۲۱۷ و ۲۱۸
۱۸- دربارهی شعر و شاعری- ص ۲۱۹