ترانه جوانبخت در نقدی که بر بررسی انتقادی من بر مقالهی "متافیزیک از دیدگاه پارمنیدس"اش نوشته و در بخش مقالات فلسفی سایتش منتشر کرده، چنین نوشته:
"ترجمه من از جمله پارمنیدس به این صورت بوده: "وجود دارد یا وجود ندارد". توجه به این نکته لازم است که در ترجمه من، نیازی به وارد کردن کلمات هستی و عدم نبوده به این دلیل که مشخص است که هستی، وجود دارد و عدم، وجود ندارد و نیاوردن آنها در متن جمله ترجمه شده، باعث ابهام در ترجمه نشده و دوما مشخص است که نم توان جای این دو کلمه را با هم عوض کرد و نوشت: عدم وجود دارد یا هستی وجود ندارد چون در این صورت تضاد معانی خواهیم داشت. ضمنا در ادامه بحث من از متافیزیک پارمنیدس، من به آنچه که وجود دارد (هستی) و آنچه که وجود ندارد (عدم) در فلسفه او پرداخته ام و بنابراین مشخص است که جمله ترجمه شده مربوط به این دو بوده و نه چیز دیگر. بنابراین اگر کسی با درجه هوشی متوسط حتی این بخش از مقاله مرا بخواند دچار ابهام نخواهد شد. آنچه مضحک است ناتوانی مهدی عاطف راد از درک درست نوشته من است."
باید به ترانه جوانبخت گفت که معنای این جمله را نه تنها هیچ آدم باهوش متوسطی درک نمیکند بلکه حتا اگر آدمی باهوش سرشار هم آن را بخواند یا بشنود چیزی درک نخواهد کرد و بهتزده خواهد پرسید: "چی وجود دارد یا وجود ندارد؟ کی وجود دارد یا وجود ندارد؟" چون این جمله از نظر دستوری جملهای ناقص و فاقد نهاد است، بنابراین گنگ و بیمعنا است، و تنها افرادی که به کلی فاقد هوش و قوهی تفکر هستند ممکن است با شنیدن این جمله حیرتزده نشوند، آن هم به دلیل اینکه برای اینجور افراد درستی و نادرستی نوشتهها معنا و مفهوم ندارد. به همین دلیل، وجود همین یک جمله در متن نوشتهی ترانه جوانبخت، به تنهایی و به روشنی، میزان هوش و فهم او را به خوانندگانش نشان میدهد. توضیحات بعدیاش هم برای رفع و رجوع خبط مضحکیست که کرده و جز "ماستمالی کردن" مسأله هیچ اسم دیگری مناسب آن نیست.
برای اینکه این جمله به عنوان یک گزارهی منطقی دارای معنا شود و بتوان آن را به عنوان گزارهای درست یا نادرست سنجید، در درجهی اول باید به یکی از دو صورت زیر کامل شود:
(۱)-"x وجود دارد یا x وجود ندارد."
(۲)- " x وجود دارد یا y وجود ندارد."
توضیح ترانه جوانبخت نشان میدهد که منظور او صورت اول بوده، زیرا چنین نوشته است:
"در جمله معروفش: "وجود دارد یا وجود ندارد"، پارمنیدس دو گزاره "وجود دارد" و "وجود ندارد" را با هم آورده است. آوردن این دو گزاره با هم باعث شده که جمله پارمنیدس همواره درست باشد. چرا که یا چیزی وجود دارد یا وجود ندارد و مورد سومی نمی توان برایش قائل شد. " (البته اگر ترانه جوانبخت کمی با دیالکتیک هگل آشنایی داشت چنین چیزی نمیگفت، چون طبق دیالکتیک هگل هر چیزی در حال شدن است و بنابراین هم هست و هم نیست. مطابق این طرز تفکر موجود شونده موجودی است که هم وجود دارد هم وجود ندارد و این همان مورد سوم است که ترانه جوانبخت میگوید نمیتوان برای چیزی قائل شد.)
و "چیزی وجود دارد یا چیزی وجود ندارد" در واقع همان صورت اول است: "x وجود دارد یا x وجود ندارد." حالا اگر به جای این ایکس "هستی" بگذاریم، جملهی ترانه جوانبخت چنین کامل میشود: "هستی وجود دارد یا هستی وجود ندارد." و اگر به جای ایکس "نیستی" بگذاریم، جملهاش چنین کامل میشود: "نیستی وجود دارد یا نیستی وجود ندارد."
حال اگر پارمنیدس چنین جملهای گفته بود، حق با ترانه جوانبخت بود و جملهای که از ترکیب فصلی دو گزارهی نقیض ساخته شود، همیشه درست است. ولی جملهای که پارمنیدس گفته با جملهی ناقص و مضحکی که ترانه جوانبخت به او نسبت داده، زمین تا آسمان تفاوت دارد. پارمنیدس گفته: "باشنده هست. نباشنده نیست." همانطور که میبینیم بین دو گزاره "یا" که نشانهی "ترکیب فصلی" در منطق است، وجود ندارد. بعد هم موضوع گزارهی اول "باشنده" است و موضوع گزارهی دوم "نباشنده". یعنی دو گزاره دربارهی موضوع واحد نیستند که ترکیب فصلی آنها همواره درست باشند. همین موضوع به روشنی نشاندهندهی ناآشنایی ترانه جوانبخت با مقولات منطقی و شیوهی استدلال منطقی است و سطح نازل معلومات فلسفی او را نشان میدهد.
ظاهراً بعد از توضیحات مفصل من یا دیگر منتقدان، ترانه جوانبخت بالاخره متوجه مسخره و بیمعنی بودن جملهاش شده و در پاراگراف آخر ویرایش جدید مقالهاش که در سایتش منتشر کرده، آن را به این صورت اصلاح کرده است: "هستی وجود دارد یا عدم وجود ندارد.". در صورتی که در نسخههای قبلی این جمله به صورت "وجود دارد یا وجود ندارد" بود. از جمله در لینک زیر هنوز به همین صورت نگاشته شده است:
http://www.nasour.net/?type=dynamic&lang=1&id=208
[یکی از هنرهای ترانه جوانبخت این است که مدام جملات نوشتههایش را بر حسب نظر منتقدانش عوض میکند و انتقادات منتقدان را به عنوان جملات اصلاحی وارد متنهایش میکند، بعد هم به جای تشکر از آنها که او را از اشتباه درآوردهاند، به آنها دشنام میدهد و بد و بیراه میگوید. آیا این کار در عرف رایج نام دیگری جز نمکنشناسی و ناسپاسی دارد؟ اما، با تمام ناسپاسیهای او، من امیدوارم که پیگیریهایم سرانجام به نتیجهی مطلوب برسد و روزی ترانه جوانبخت حتا اگر با شرمندگی هم شده این جملهی ناقص، بیمعنا و تحریف شدهی "وجود دارد یا وجود ندارد" را به طور کامل از مقالهاش حذف کند و جملهی پارامنیدس را به صورت درست و تحریف نشدهاش بیاورد و استدلال نادرست خودش را هم دربارهی آن جملهی تحریف شده در ویرایشهای بعدی نوشتهاش حذف کند. به امید آن روز...)
در مورد این صورت اصلاح شدهی جدید هم باید گفت که اولاً "یا" بین دو گزارهی آن زاید است و پارمنیدس دو گزارهی خود را مستقل و بدون ترکیب فصلی بیان کرده، به این صورت: "باشنده هست. نباشنده نیست" یا "هستی وجود دارد. نیستی وجود ندارد." بنابراین اتصال دو گزاره با ترکیب فصلی به معنای تحریف گفتار پارمنیدس است. ثانیاً حتا اگر دو گزاره با "یا"ی فصلی با هم ترکیب شده باشند، وقتی که موضوعهای آنها یکی نیستند، به چه دلیل این جمله همواره درست است؟ مگر نقیض هم هستند؟ به بیان دیگر ترانه جوانبخت متوجه خبط جدید خود نشده که با پذیرش صورت اصلاحی، استدلال او که "پارمنیدس دو گزارهی "وجود دارد" و "وجود ندارد" را با هم آورده و آوردن این دو گزاره با هم باعث شده که جمله پارمنیدس همواره درست باشد، چرا که یا چیزی وجود دارد یا وجود ندارد و مورد سومی نمی توان برایش قائل شد" به کلی نادرست میشود.
[البته من شک دارم که معلومات منطقی ترانه جوانبخت در حدی باشد که متوجه ایراد استدلالش بشود و معنای توضیحات مرا درک کند.]
ترانه جوانبخت به پارمنیدس ایراد گرفته که چرا او در هستیشناسیاش به زمان نپرداخته، و "حذف زمان یکی از اشکالات اساسی در متافیزیک پارمنیدس است". همچنین ایراد گرفته که "او جهان متافیزیکی را تقسیمبندی نکرده است." و اسم این ایرادگیریهای ناشی از نقصان معلوماتش را "فلسفیدن" و "طرح سوآل کردن" گذاشته است. او این موضوع را نفهمده که پارمنیدس اساساً هستی را یکپارچه و تقسیمناپذیر و بدون تغییر و تحول و ثابت میدانسته است. و به قول ریچارد پاپکین از دید پارمنیدس "جهان مبتنی بر اساس ثابت و تغیّرناپذیر است. این اساس و عنصر ثابت نه ممکن است که استحاله پذیرد و نه حرکت کند و نه تجزیه و تفکیک شود و نه مانند آن. زیرا که هریک از این امور دلیل بر تغیّر است. به علاوه، اگر مورد تحقیق همان موجود یا واقعیت ثابت است، این عنصر ثابت نمیتواند هیچ صفت و خصوصیتی غیر از هستی داشته باشد، زیرا هر صفت دیگری تغیّر و بیثباتی را به ذهن القا میکند. تنها حقیقتی که دربارهی وجود ثابت دائم کشف نمود این است که هست."
آنوقت ایراد گرفتن به چنین اندیشمندی- که اساساً نه تغییر و تحول را در هستی میپذیرد و نه هستی را قابل تقسیم و تفکیک میداند- از این نظر که چرا جهان متافیزیکی را تقسیمبندی نکرده یا چرا به زمان نپرداخته، مضحک نیست؟
ترانه جوانبخت در ادامهی نقدش چنین نوشته: "بر خلاف ادعای مهدی عاطفراد مبنی بر این که افلاتون با همهی دیدگاههای پارمنیدس موافق بوده لازم است این نکته را مطرح کنم که انتقاد افلاتون از فلسفه پارمنیدس اساس فلسفهی غرب است. افلاتون این نظر پارمنیدس را که "نمیتوان آنچه وجود ندارد را در اندیشه آورد" مورد انتقاد قرار داده است و در رسالهی سوفیست این انتقاد را تا آنجا بر آرای پارمنیدس وارد کرده که در فلسفهی غرب به پدرکشتگی با پارمنیدس یا parricide یاد میکنند."
باید خاطرنشان کنم که ترانه جوانبخت که در تحریف کردن نظرات دیگران ید طولایی دارد و به راحتی آب خوردن و بدون هیچگونه احساس مسئولیتی نظر هر کسی را که دلش بخواهد به دلخواه خود تحریف میکند، در اینجا هم تحریف کنندهی نظرات من شده است.
باید از او پرسید که من کجا ادعا کردهام که "افلاتون با همهی دیدگاههای پارمنیدس موافق بوده"؟ آنچه من در این باره نوشته و به آن معتقدم این است:
"در اهمیت سیستم فکری- حکمی پارمنیدس همین بس که او را پدر منطق و متافیزیک میدانند و افلاتون هم که بخش عمدهای از فلسفه غرب بر مبنای اندیشه و استدلالهای فلسفی او بنا شده، خود را پسر پارمنیدس و ادامه دهندهی راه او میشمارد و به این پسریت و شاگردی افتحار میکند و با غرور از آن سخن میگوید.
حال ببینیم که آیا رسالهی "سوفیست" افلاتون نقد نظریهی پارمنیدس دربارهی "هستی و نیستی" یا به بیان پارمنیدس "باشنده و نباشنده" است؟ افلاتون یک رساله مفصل به نام "پارمنیدس" دارد که در آن به طور کامل به بررسی نظریات فلسفی پارمنیدس دربارهی "ایده و واحد" پرداخته و این نظریات را از زبان خود پارمندیس در مکالمه با سقرات و دوستش ارستو- نه ارستوی مشهور، بلکه ارستوی دیگری که شاگرد سقرات بود و بعدها یکی از سی تن حاکمان مشهور آتن شد- توضیح داده است. در سراسر رساله "پارمنیدس" سقرات و پس از او "ارستو"- شاگرد سقرات- کاری جز تأیید استدلالها و استنتاجهای پارمنیدس ندارند و در برابر نظراتش تسلیم محض هستند. حال اگر افلاتون نقدی به پارمنیدس داشت، آیا منطقی و معقول این نبود که نقدش را در مکالمهی رودرروی سقرات و پارمنیدس، در رسالهی "پارمنیدس"، مطرح میکرد و سقرات را شجاعانه و صادقانه در برابر پارمنیدس قرار میداد و در بحث با او پارمنیدس را از زبان سقرات (که در واقع زبان خود او بود) مورد انتقاد قرار میداد و محکومش میکرد و "پدرکشتگی"اش را با او ثابت میکرد؟ پس چرا این کار را نکرد و چنین سقرات و شاگردش را مقهور و تسلیم نظریات پارمنیدس قرار داد؟ جز این است که عمیقاً این نظریات را قبول داشت و نظریات پارمنیدس را منطقیتر و معقولتر از نظرات معلمش سقرات میدانست؟ و با این استدلال آیا نباید بپذیریم که افلاتون، پارمندیس را پدر معنوی و آموزگار راستین خود میدانست و نه سقرات را؟
آنچه افلاتون در رسالهی "سوفیست"- که رسالهایست در تعریف سوفیست از زاویه دیدهای گوناگون و به صورت مکالمهای بین "تهئهتتوس" و یک "بیگانه" که از شهر الئاست و از شاگردان و دوستداران پارمنیدس و زنون- دربارهی پارمنیدس میگوید، به اختصار چیست و چه مضمونی دارد؟
در این رساله بیگانه تعریفهای گوناگونی از سوفیست ارائه داده است. ابتدا او را صیادی دانسته که از هنر کسب درآمد همراه با نیرنگ صیادها برخوردار است و کارش شکار آدمیان است، از طریق اقناع تکتک اشخاص، همراه با طلب مزد؛ و ادعای آموزگاری دارد و کارش به دام انداختن جوانان توانگر است.
در تعریفی دیگر، او را تاجری دانسته عمدهفروش که در کار فروش دانشهای مربوط به قابلیتهای انسانی است؛ و این رشته از کسب رشتهای است از هنر عمدهفروشی کالاهای مورد نیاز روح انسان و این هم شعبهایست از هنر دادوستد که خود یکی از انواع هنر کسب و کار و سوداگری است.
در تعریف سوم سوفیست را خردهفروشی دانسته که پارهای از دانشهای مورد نیاز روح را از دیگران میخرد و پارهای دیگر را خود میسازد و همهی آنها را در دکان خویش عرضه میکند و میفروشد و از این راه امرار معاش میکند.
در تعریف چهارم او را فروشندهی دست اول دانشها نامیده است.
در تعریف پنجم او را کسی دانسته که هنر مجادله را به دیگران میآموزد- و هنر مجادله خود رشتهایست از هنر نبرد- و مزد کلان میگیرد.
در تعریف ششم سوفیست را پاک کنندهی روح از پندارهایی که سد راه داناییاند، تعریف کرده است.
و در آخرین تعریف سوفیست را کسی دانسته که با عدهای معدود به گفتوگو میپردازد و با جملههای کوتاه، حریف خود را مجبور میسازد که سخنان متناقض بگوید. یا به عبارت دیگر سوفیست را کسی دانسته که از دانایان تقلید میکند و تقلیدش تقلیدی نیرنگبازانه مبتنی بر پندار است.
در میان این تعریفهای "بیگانه" از سوفیست، آنجا که بحث دربارهی فن مجادله و تناقضگویی است، و "بیگانه" به عرصههایی میپردازد که جا را برای مجادله و تناقضگویی باز میکنند، او به جملهی "پارمنیدس" میپردازد که "باشنده هست، نباشنده نیست"، و به بحث دربارهی "نباشنده" و مفهومش میپردازد. بحث "بیگانه" که شاگرد و پیرو "پارمنیدس" است، نه در رد این جملهی "پارمنیدس" که در نشان دادن تناقضهایی است که ذهن در هنگام تفکر به مفهوم "نباشنده" یا "نیستی" دچار آن میشود، و هر تعریفی از آن را دچار تناقض درونی میسازد. بنابراین به طور خلاصه بحت رسالهی "سوفیست" دربارهی جملهی مشهور "پارمنیدس"، نه در نقد و رد این جمله، بلکه در نشان دادن دشواریهای پردازش به مقولهی "نباشنده" و "نیستی" و تناقضهاییست که در ارائهی هرگونه تعریفی دربارهی این مقوله، ذهن گرفتارش میشود.
به ترانه جوانبخت پیشنهاد میکنم که برای یکبار هم که شده رسالهی "سوفیست" افلاتون را با دقت بخواند تا ببیند در این رساله چه چیزی نقد شده، نظر پارمنیدس؟ یا توانایی ذهن در فهم و تفهیم مقولهی "نیستی"- یعنی همان چیزی که پارمنیدس به درستی معتقد بود که وجود ندارد؟ و آیا این رساله در تأیید نظریهی پارمنیدس است یا در رد آن؟
به تأثیر عمیق پارمنیدس بر افلاتون، اغلب فیلسوفان و مورخان تاریخ فلسفه اذعان دارند و به آن اشاره کردهاند. از جمله برتراند راسل در تاریخ فلسفهی غرب- جلد اول- در بخش "پارمنیدس" چنین نوشته است:
"بنا به قول افلاتون، سقرات در جوانی محضر پارمنیدس را که در آن هنگام پیر بود درک کرده و چیزهای بسیاری از او آموخته است. خواه این امر حقیقت تاریخی داشته باشد و خواه نداشته باشد، اینقدر هست که افلاتون از نظریات پارمنیدس متأثر است و این موضوع از جهات دیگری جز دیدار سقرات و پارمنیدس هم آشکار میشود."
پیتر کینگزلی- فیلسوف و مورخ تاریخ فلسفه- در کتاب In the dark place of wisdom چنین نوشته:
"مردی بود که دنیای غرب را به شیوهای تحت تأثیر قرار داد که هیچکس دیگر این کار را نکرد. او در زیر افکار ما آرمیده، زیر همهی ایدهها و تئوریها... گفته میشود که او منطق را اختراع کرد. اساس عقل ما و شالودهی هر نظم و ترتیبی که در غرب به وجود آمده. نفوذش بر افلاتون بیاندازه بود. بر اساس روایتی مستند، گفته میشود که همهی تاریخ فلسفهی غربی فقط یک سری توضیحاتی است که او به شاگردانش داده و به افلاتون رسیده است. با توجیهی این چنین، فلسفهی افلاتون در شکل وسیعش یک سری توضیحات برای حکمت آن مرد نامیده میشود... وجود مردی را که در شکلگیری تاریخ ایدههای غربی اهمیتی اساسی دارد، نمیتوان انکار کرد. با او بینشی قابل اطمینان نسبت به آنچه واقعاً در اعماق گذشته رخ داده است، پیدا میکنیم. باید او را دریابیم، و آنوقت است که ما در موقعیتی برای شروع به درک خیلی چیزهای دیگر قرار میگیریم. نام این مرد پارمنیدس است."
پارمنیدس کسیست که برتراند راسل معتقد بود که تمام ایرادهایی که به فلسفهاش گرفته شده، بسیار سطحی است؛ کسیست که افلاتون از زبان سقرات، با آن قدرت تفکر و پیچیدگی اندیشه، دربارهاش نوشته: "او از ژرفایی کاملاً ناب و شکوهمند برخوردار است. آنچه مرا بیش از همه میترساند این نبود که نفهمم او چه میگوید، بل اینکه در گسترهای بزرگتر از عدم ادراک سقوط کنم." آنوقت ترانه جوانبخت- که خودش را با هایدگر مقایسه کرده- با بضاعت فلسفی ناچیزش مدعیست که "فلسفیده" و این فیلسوف بزرگ را "نقد" کرده است. آیا این ادعا مضحک و خندهدار نیست؟
بهمن 1387