مقالهی "متافیزیک و ابن سینا" نوشتهی ترانه جوانبخت، به طور عمده توضیح دانش ماوراءالطبیعه از دیدگاه پورسینا را هدف خود قرار داده و در پایان نقدی مختصر هم بر این دیدگاه ارائه نموده که به دلیل گنگی و نارسایی جای انتقاد جدی دارد.
نخستین نکتهای که دربارهی این نوشته باید به آن پرداخت، بخشبندی نادرست ترانه جوانبخت دربارهی علوم از دیدگاه پورسینا است. در این باره در مقالهی او چنین نوشته شده:
"ابن سينا برای هر علمی موضوعی در نظر گرفته و علوم را به دو شاخهی نظری و عملی تقسيم کرده است. از نظر او، علم نظری دانشیست که موضوعش مستقل از ماست درحالیکه علم عملی برای ما کاربرد دارد. او سه نوع علم عملی در نظر میگيرد: دانش کشورداری، اقتصاد و حکومت بر خود. او همچنين سه علم نظری را ممکن میداند: فيزيک، رياضی و دانش ماوراءالطبيعه."
باید گفت که این تقسیمبندی هم ناقص و هم نادقیق است و تقسیمبندی پورسینا از علوم گستردهتر و کاملتر از این است. تقسیمبندی کامل پورسینا دربارهی علوم به صورت زیر است:
پورسینا دانشها را در نظر نخست به دو بخش تقسیم کرده: دانشهایی که احکام آنها برای همیشه ثابت نیست، بلکه در زمانهای معینی درست است و بعد ارزش خود را از دست میدهد. دانشهایی که همهی اجزاء زمان را فرا میگیرد و احکامش برای همیشه برقرار و درست است. پورسینا اینگونه دانشها را "حکمت" نامیده و برای آنها اصول و فروعی قائل شده است. او دانشهای پزشکی و کشاورزی و نجوم و صناعتهای دیگر را در شاخهی دانشهای فرعی قرار داده و دانشهای اصلی و اصولی شاخهی حکمت را به دو بخش زیر تقسیم کرده است:
بخش نخست- دانشهای ابزاری مانند علم منطق که برای کسب دانش و معرفت دربارهی امور موجود در عالم و آنچه پیش از آن است، بدان نیاز است.
بخش دوم را پورسینا به دو شاخهی علوم نظری و عملی تقسیم کرده است. علوم نظری را دانشهایی دانسته که هدفشان تزکیهی نفس است به وسیلهی معرفت، و در جهت شناخت حق و حقیقت میکوشند و به چهار بخش تقسیم میشوند: دانشهای طبیعی- علوم ریاضی- علم الاهی- علم کلی.
او علوم عملی را علومی دانسته که بشر را در راستای عمل کردن بر وفق معرفت حاصل از علوم نظری راهنمایی و کمک میکنند و در جهت شناخت خیر میکوشند. این علوم را هم به چهار شاخه تقسیم کرده است: علم اخلاق- علم تدبیر منزل- علم تدبیر مدینه و نبوت.
ترانه جوانبخت در تعریف متافیزیک از دیدگاه پورسینا چنین نوشته:
"ابن سينا دانش ماوراءالطبيعه را دانشی الوهی میداند و موضوعش را طبق ديدگاه ارستويی چيزی میداند که موجوديت داشته باشد."
در بررسی انتقادی این تعریف باید گفت که آنچه پورسینا در تقسیمبندیاش دربارهی علوم نظری به آن پرداخته و تعریف کرده، دو دانش الاهی و کلی است، و تحت این دو عنوان او به مقولههای فلسفی و ماوراءالطبیعی پرداخته است. به نظر پورسینا دانش الاهی در اموری بحث میکند که نشاید که در ماده یافت شوند و حرکت در آنها نباشد، و هم در حقیقت واقع و هم در تصور عقلی، مباین با ماده و حرکت باشند مانند خالق اول و انواع ملائکه؛ و دانش کلی در اموری بحث میکند که گاه در ماده باشند و گاه در ماده نباشند، مانند وحدت و کثرت و جزئی و علت و معلول.
ترانه جوانبخت نوشته: "ابن سينا با استفاده از متافيزيک ارستو اين راه حل را ييشنهاد میکند که موضوع متافيزيک هستی آنگونه که هست میباشد که با هرآنچه وجود دارد اشتراک دارد. در تاريخ متافيزيک ابن سينا نخستين کسیست که اين راه حل را ييشنهاد کرده است."
در نقد این نظر باید خاطرنشان کنم که پیش از پورسینا، کندی و فارابی به تفصیل به این موضوع پرداخته و بنمایهها و پایههای آن را گذاشته بودند. کار پورسینا در این عرصه نه مبدعانه و مبتکرانه، بلکه به عنوان کاری تکمیل کننده بوده است. دربارهی پورسینا یکی از منبعهای معتبر تاریخ فلسفه چنین نوشته است:
"او شاگرد ابونصر فارابی است. آرا و نظریات آن استاد را با تفصیل بیشتر بیان کرده و چه در فلسفه طبیعی و چه مابعدالطبیعه و اخلاق از او پیروی کرده است و تنها در مواردی به شرح و بسط بیشتر پرداخته است. هرکس آثار این دو حکیم را بخواند، به خوبی درمییابد که فارابی چه از حیث شخصیت و چه از حیث ابتکار و گسترش اندیشه برتر از ابن سیناست." (تاریخ فلسفه در جهان اسلامی- حنا الفاخوری- خلیل الجر- جلد دوم- ص 514)
یکی از مهمترین و اساسیترین موضوعهایی که پورسینا در متافیزیک خود به آن پرداخته- و در واقع از نخستین موضوعهاییست که پورسینا در ماوراءالطبیعهی خود به تقلید از فارابی به آن توجه کرده- ترتیب موجودات است. او موجودات را به ترتیب به جوهر مفارق غیر جسمانی- صورت- جسم- هیولی و عرض تقسیمبندی و هریک از آنها را به تفصیل تعریف و بررسی کرده است. در مقالهی ترانه جوانبخت هیچ اشارهای به موضوع ترتیب موجودات در ماوراءالطبیعه پورسینا نشده و از این موضوع مهم غافل مانده است.
موضوع بسیار مهم دیگر در علم ماوراءالطبیعه پورسینا، موضوع علت و معلول است که پورسینا در علم الهی خود- که از دیدگاه او علمی است دربارهی "موجود مطلق و لواحق ذاتی آن"- به آن توجه کرده؛ و با پذیرش تقسیمبندی ارستو، چهار نوع علت مادی- صوری- فاعلی- غایی را تشریح کرده و به بحث دربارهی آنها و درجهی شرافت و وضاعت و ترتیب اهمیت آنها پرداخته است. در مقالهی ترانه جوانبخت در این باره هم توضیحی وجود ندارد.
بیدقتی فاحش دیگر مقالهی ترانه جوانبخت، در آنجاست که به مقولات "واجب" و "ممکن" از نظر پورسینا پرداخته است. پورسینا کائن را به واجبالوجود و ممکنالوجود تقسیم کرده و واجبالوجود را به دو قسم واجبالوجود بالذات و واجبالوجود بالغیر، و ممکنالوجود را هم به دو قسم ممکنالوجود ممکن بالذات و ممکنالوجود بالذات ممکن ولی واجب بالغیر بخش کرده و تمام کائنات را در این تقسیمبندی گنجانده است. در مقالهی ترانه جوانبخت نه تنها هیچ توضیحی در باب این مقولات نیست بلکه مقولهی بنیادین "واجب" را با ترجمهی نادقیق و گنگ "لازم" نامگذاری کرده و با این نامگذاری نادقیق و نارسا از عهدهی توضیح دقیق این مقوله برنیامده است. در مقالهی او در این باره چنین میخوانیم: "ابن سينا مفهوم لازم را در نظر میگيرد. از نظر او، لازم تأييدی بر موجوديت است. ارستو نيز لزوم را در متافيزيک خود به عنوان مفهومی اساسی مطرح کرده بود. ابن سينا لزوم خدا را به عنوان دليلی بر موجوديت خدا به کار میبرد."
اشکال تنها در این نیست که به جای مقولهی "واجب" از واژهی "لازم" استفاده شده است. حتا اشکال این هم نیست که به تعریف این مقوله اصلاً پرداخته نشده و هیچ تعریفی از آن ارائه نشده و تقسیمبندیهای درونی آن مورد توجه قرار نگرفته است. اشکالی که مهمتر از همهی این اشکالها است، توضیح گنگ و نارسا و بیمعنایی است که در این باره داده شده است: "ابن سينا مفهوم لازم را در نظر میگيرد. از نظر او، لازم تأييدی بر موجوديت است". یعنی چه که "لازم تأییدی بر موجودیت است"؟ اصلاً "موجودیت" چیست که لازم بخواهد تأییدی بر آن باشد؟ مگر موجودیت از وجوب جداست که دومی تأیید اولی باشد؟ و مگر موجودیت عینی نیست که بخواهد نیازمند تأیید باشد؟ واجبالوجود پورسینا وجود و موجودیت را به عنوان جزو تفکیکناپذیر ذاتی و گوهری و بنیادی واجب در خود دارد و پورسینا این دو را از هم جدا نمیدانسته که یکی بخواهد تأییدی بر دیگری باشد. توضیح ترانه جوانبخت در اینجا مغشوش و مغلوط و فاقد دقت لازم است.
به موضوع اساسی "صدور کائنات از واحد"- که از مباحث اساسی متافیزیک پورسینا است- در مقاله ترانه جوانبخت هیچ توجهی نشده و موضوع "حدوث و قدم عالم" از دیدگاه پورسینا هم در این مقاله به شکلی نادقیق و عامیانه مطرح شده است. در این باره در مقالهی او چنین میخوانیم: "استدلال ابن سينا، ابديت هستی را ملزم میکند. چرا که در يک تداوم زمانی، هرچيز توسط علتی به وجود آمده که خودش علتی ممکن است. بنابراين هميشه میتوان به يک علت درونی و سپس به علت آن علت رسيد و تا بینهايت ادامه داد. طبق نظر ابن سينا، اگر بخواهيم برای چيزی علتی در نظر بگيريم، بايد آن علت به طور هم زمان با آنچه سبب شده وجود داشته باشد بنابراين علت لازم آن خواهد بود. خلقت از نظر ابن سينا، به اين معنی نيست که موجوديت از يک "تصميم" درونی در زمان مشتق میشود (تصميم الوهی که مشکل چندگانگی را ايجاد میکند) بلکه به اين معنیست که يک شیء، موجوديتش را از يک علت لازم گرفته است. بنابراين خلقت يک وابستگی در هستیست نه تداوم زمانی."
نخستین جمله بیمعنا و ناقص است: "استدلال ابن سینا، ابدیت هستی را ملزم میکند." یعنی چه که استدلال ابن سینا ابدیت هستی را ملزم میکند؟ مگر استدلال یک فیلسوف میتواند هستی و آن هم ابدیتش را به چیزی ملزم کند؟ معلوم نیست فعل ملزم کردن برای ترانه جوانبخت چه معنایی دارد.معنای رایج آن واجب کردن، مجبور کردن و واداشتن است. حال مفهوم جملهی ترانه جوانبخت را با هر یک از این معناها در نظر بگیریم، چنین میشود: استدلال ابن سینا، ابدیت هستی را واجب میکند- استدلال ابن سینا ابدیت هستی را مجبور میکند- استدلال ابن سینا ابدیت هستی را وامیدارد. به روشنی مشخص است که تمام این جملهها بیمعنی و نامفهوم و ناقصاند. استدلال ابن سینا نه میتواند هستی را بر کسی یا چیزی واجب کند، نه میتواند هستی را مجبور یا وادار به چیزی یا کاری کند؛ بنابراین استدلال، ابن سینا نمیتواند هستی را ملزم کند. تازه بر فرض محال که بتواند، به چه چیزی ملزم میکند؟ به وجود یا عدم؟ به وجوب یا امکان؟
ایراد دیگر نوشتهی ترانه جوانبخت این است که در آن جوهر با ذات یکی گرفته شده و در این باره چنین نوشته شده: "توجه به تفاوت بين جوهر (يا ذات) و موجوديت در اينجا ضروریست: هستی لازم، اصل موجوديتش را در خود دارد اما هستی ممکن این طور نيست و اصل موجوديتش را در خود ندارد."
این پاراگراف از مقالهی ترانه جوانبخت که خود او هم ظاهراً به بعضی از ضعفها و ایرادهای اساسیاش پی برده و در متن تصحیح شدهای که اخیراً منتشر کرده و در اصل مقاله تجدیدنظر فراوان و جرحوتعدیلها و حذفواضافات (به خصوص اضافات فراوان) کرده؛ دارای ایرادها و اشکالهای متعدد اساسی است. نخستین ایراد به کارگیری ذات و جوهر به عنوان مترادف است.
جوهر(substance) در فلسفه ارستویی به مفهوم چکیدهی وجودی و قائمبهذات هر چیز است و کنه هستی آن را بیان میکند. در این فلسفه جوهر در برابر عرض قرار میگیرد. در صورتی که ذات (-(essence به معنی صاحب- حقیقت و نفس هستی چیزهاست. ترانه جوانبخت در این پاراگراف، توجه به تفاوت بین جوهر یا ذات (و در متن تجدیدنظرکردهاش، هستی) و موجودیت را ضروری دانسته؛ ولی هیچ توضیحی دربارهی این تفاوت نداده و هیچ تعریفی هم از این مقولههای اساسی فلسفهی ارستویی ارائه نکرده ، و بلافاصله بدون هیچ توضیح روشنگری دربارهی این تفاوت و چگونگی آن، به موضوع دیگری پرداخته که هیچ ربطی به این تفاوت ندارد: "توجه به تفاوت بين جوهر (يا ذات) و موجوديت در اينجا ضروری ست: هستی لازم، اصل موجوديتش را در خود دارد اما هستی ممکن این طور نيست و اصل موجوديتش را در خود ندارد."
ظاهراً ترانه جوانبخت خواسته به موضوع مهم تفاوت میان "جوهر" و "وجود" در فلسفهی پورسینا بپردازد، ولی توضیحش چنان نارسا و مبهم است که هیچ مفهوم روشنی از آن استنباط نمیشود. موضوع مورد نظر او به زبان دقیق و روشن فلسفی از این قرار است:
پورسینا میان "جوهر" و "وجود" تفاوت قائل بوده و وجود را عرضی میدانسته از اعراض جوهر. پورسینا "وحدت" را از اعراض جوهر میشمرده و در این نظریه از ارستو فاصله گرفته و در برابر او قرار گرفته؛ زیرا به نظر ارستو جوهر و وجود یک چیزاند ولی "کَون"- یعنی وجود- در نظر پورسینا در برابر واجب واحد جز ممکن نیست، پس وجود ذات جوهر نیست بلکه چیزیست عارضی و مضاف به جوهر. در نتیجه جوهر و تمام کلیات، پیش از آنکه وجودشان در اشیا باشد در عقل باری و عقل فعال است. و در این نظریه پورسینا از افلاتون و ارستو فاصله گرفته، زیرا در نظر ارستو حقیقت وجود اشیاء جزئیه مادی است. و حقیقت از دید افلاتون در مفثفل قائمبالذات است ولی از دید پورسینا حقیقت از آن مفثفل است که همانا معقولات کلیهاند که به ذات خود دارای وجود نیستند، بلکه وجودشان در ذات باری است.
توضیحات ترانه جوانبخت دربارهی مشخصات متافیزیک پورسینا هم مبهم و نامفهوم است. به دو مورد آن اشاره میکنم:
"۴. خدا هستی لازم است که هستی و جوهرش لزوماً در او مرتبط هستند."
"۵. جهان (جوهرها) از خدا مشتق شده که خودش فکر میشود."
هر دو جمله نارسا و ناگویا هستند. یعنی چی که "هستی و جوهرش لزوماً در او مرتبط هستند"؟ مگر هستی و جوهر سایر موجودات در آنها مرتبط نیستند؟ و ایراد مهمتر این که "لزوماً" در این توضیح چه مفهومی دارد؟ به زبان ساده، کدام وجودی این الزام را به وجود آورده که هستی و جوهر هستی لازم در او مرتبط شوند؟ اگر این لزوم از یک هستی دیگر نشأت گرفته باشد پس این هستی باید مرتبهای فرا و ورای مرتبهی هستی لازم داشته باشد و دنبال کردن این استدلال به تسلسل میانجامد، پس نمیشود گفت: "خدا هستی لازم است که هستی و وجودش لزوماً در او مرتبط هستند. مشخصهی 5 هم نامفهوم و نارسا است: "جهان (جوهرها) از خدا مشتق شده که خودش فکر میشود." در اینجا هم معلوم نیست که "خودش" اشاره به چیست. به جهان (جوهرها) یا به خدا؟ ظاهراً منظور ترانه جوانبخت این است که جهان جز اندیشهی خداوند نیست و موجودات در اثر تعقل ذات باری هستی مییابند و از اندیشه خداوند موجودیت پیدا میکنند. و این همان نظر افلاتون است که پورسینا آن را پذیرفته و شرح و بسط داده است. اگر منظور ترانه جوانبخت این مطلب است؛ باید گفت که منظورش را بسیار نارسا و گنگ بیان کرده، و اگر منظور دیگری داشته، خودش باید منظورش را توضیح دهند.
مطالب قابل انتقاد دیگری هم در مقالهی ترانه جوانبخت وجود دارد که برای جلوگیری از طولانی شدن بیش از حد این بررسی انتقادی، از پرداختن به آنها خودداری میکنم. در پایان به اختصار میپردازم به نقد ترانه جوانبخت دربارهی نظریات ابن سینا در حوزهی ماوراءالطبیعه.
در بخش دوم نقد او چنین آمده: "در متافيزيک ارستو، علت نهايی به صورت فرضيه ۵۵ حرکتدهندهی هستی که تحت تأثير يک حرکتدهندهی اصلی در چرخش سيارات هستند مطرح شده ولی ابن سينا آن را بررسی نکرده است."
چه نقد اعجابآور و حیرتانگیزی! به راستی که "نقد" از این عجیبتر و مضحکتر نمیشود آیا این را که در متافیزیک ارستو چیزی مطرح شده که پورسینا آن را بررسی نکرده، میتوان ضعف و ایراد کار او دانست و اشاره به آن را نقد پورسینا دانست؟ مگر قرار بوده هر چیزی را که ارستو بررسی و مطرح کرده؛ پورسینا هم بررسی و مطرح کند که این کوتاهی او ضعف کارش و دلیل انتقاد بر متافیزیکش شمرده شود؟ آیا این استدلالی عقلایی است که به فیلسوفی بگوییم چون فیلسوف دیگری چیزی را مطرح کرده که تو آن را مطرح نکردهای کار تو عیب و ایراد دارد و من به دلیل این عیب و ایراد تو را نقد می کنم؟
بخش دیگر نقد ترانه جوانبخت بر متافیزیک پورسینا در این پاراگراف آمده است:
"دو علت که به طور همزمان و مستقل بر دو علت ممکن حادث شوند، دو علت لازم بر آنها هستند. اگر هردوی آنها علتهای ممکن و مشتق شده از علل لازم ديگر باشند، جوهر يا ذاتشان را بايد به علتهای قبل و بعد نسبت داده و مربوط بدانيم. اگر دو علت ذکر شده همزمان باشند، اگر چه مستقل از هم به نظر برسند اما چون علت اوليه هستی تنها يک علت است، لذا دو علت ذکر شده مستقل از هم نخواهند بود. ابن سينا نسبت اين دو علت به ظاهر مستقل اما همزمان و مشابه يکديگر را در نظر نگرفته است."
در این بیان هم افزون بر خلط مباحث جوهر و ذات، آشفتگی و گنگی فراوان وجود دارد و نشان دهندهی کجفهمی ترانه جوانبخت از مقولات فلسفی علت و معلول و علت نخستین در فلسفهی پورسینا است. به چند نمونه از این ایرادها به اختصار اشاره میکنم:
1- موضوع همزمانی تنها برای علتهای مادی میتواند مطرح باشد که بخش کوچکی از علتهای موجود در هستیاند. علتهای غیرمادی- مانند علتهای وجودی و علتهای غایی ورای زمان و فارغ از آناند و به همین دلیل در حادثشدنشان همزمانی بیمعنی است.
2- همزمانی علتهای مادی هیچ ارتباطی به استقلال یا عدم استقلالشان ندارد و همزمانی و استقلال دو مقولهی کاملاً مجزا و مستقل از یکدیگراند. دو علت میتوانند همزمان باشند ولی مستقل نباشند، و میتوانند همزمان و مستقل باشند. همچنین دو علت میتوانند ناهمزمان و مستقل یا ناهمزمان و وابسته باشند.
3- هرگز نمیتوانیم ذات و جوهر علتهایی را که مشتق شده از علل لازم دیگر باشند، به علتهای بعد نسبت بدهیم و مربوط بدانیم.
4- دو علت که به طور همزمان و مستقل بر دو علت ممکن حادث شوند، میتوانند لازم بر آنها نباشند بلکه همعرض آنها و در ممکنبودن همردهی آنها باشند و علت لازم سومی مبنای همگی آنها باشد.
5- دو علت مشابه در اصل یک علتاند و همزمانی در این یگانگی نقشی ندارد.
6- این که پورسینا علتهای به ظاهر مستقل ولی همزمان و مشابه یکدیگر را در نظر نگرفته، نه نقص متافیزیک اوست و نه نقد متافیزیکش.
7- متهم کردن پورسینا به در نظر نگرفتن علتهای به ظاهر مستقل نشانهی ناآگاهی کامل ترانه جوانبخت از نظر و برداشت او در باره مقولههای متقابل و مکمل علت و معلول و عدم شناخت درست و دقیق و عمیقش از متافیزیک اوست. بحث علت و معلول و انواع و ابعاد آن از بحثهای مبسوط و مفصل و اساسی پورسینا است که او در کتابهای "شفا" و "نجات" و "اشارات و تنبیهات" خود به طور گسترده و همه جانبه به آن پرداخته و این ادعای ترانه جوانبخت نشانهی ناآشناییاش با ابعاد گوناگون و پیچیدهی فلسفه ماوراءالطبیعی و فلسفه کلی این فیلسوف فرزانه و حکیم نابغه است.
شهریور 1383
□
[با توجه به اینکه ترانه جوانبخت مدام و در پی هر نقدی مقالهاش را تغییر میدهد و تصحیح میکند، اصل مقالهی او را- قبل از تجدید نظر و تصحیحش- که مبنای نقد من بوده، در اینجا آوردهام.]
متافيزيک و زمان (۳): ابن سينا- نوشته ترانه جوانبخت
متافيزيک آن طور که ابن سينا در کتابش با عنوان "شفا" در نظر گرفته، توضيح عقلانی همه هستی ست. ابن سينا "مشتق شدن همه چيز از هستی لازم"، ابديت هستی و نيز نفی شناخت آنچه مجزا از منبع هستی ست را در اين کتاب توضيح داده است.
ابن سينا برای هر علمی موضوعی در نظر گرفته و علوم را به دوشاخه نظری و عملی تقسيم کرده است. از نظر او، علم نظری دانشی ست که موضوعش مستقل از ماست درحالی که علم عملی برای ما کاربرد دارد. او سه نوع علم عملی در نظر می گيرد: دانش کشورداری، اقتصاد و حکومت بر خود. او همچنين سه علم نظری را ممکن می داند: فيزيک، رياضی و دانش ماوراء الطبيعه.
ابن سينا دانش ماوراء الطبيعه را دانشی الوهی می داند و موضوعش را طبق ديدگاه ارسطويی چيزی می داند که موجوديت داشته باشد. او به دو دليل مربوط بودن خدا به دانشهای ديگر را نفی می کند:
۱. دانش های ديگر يا دانش عملی هستند يا فيزيک يا رياضی و نمی توانند درباره خدا باشند.
۲. اگر خدا در متافيزيک بررسی نشود در هيچ علم ديگری قابل بررسی نخواهد بود. حتی اگر محوريت موضوع خدا در اين علم لازم باشد نمی توان جز اين يذيرفت که خدا موضوع خود را تشکيل می دهد.
ابن سينا اين مورد را مطرح می کند که موضوع متافيزيک به علت اوليه مربوط است. اگرچه به نظر ابن سينا، علت اوليه موضوع منحصر به متافيزيک نيست. چرا که وجود اين علت بايد در اين علم نشان داده شود. ابن سينا با استفاده از متافيزيک ارسطو اين راه حل را ييشنهاد می کند که موضوع متافيزيک هستی آن گونه که هست می باشد که با هر آن چه وجود دارد اشتراک دارد. در تاريخ متافيزيک ابن سينا نخستين کسی ست که اين راه حل را ييشنهاد کرده است.
ابن سينا موضوع متافيزيک را با موضوع ديگر علوم نظری مقايسه کرده است. او فيزيک را دانش اجسام آن گونه که هستند نمی داند بلکه آن گونه که حرکت می کنند يا ساکنند. رياضيات از نظر او، دانش مربوط به اندازه گيری و اعداد است و بنابراين به هستی که حادث شدنش رياضی ست ارتباط دارد. در هر دوی اين دانشها هستی به طور محدود بررسی می شود چرا که به ماده، اندازه يا تعداد بستگی دارد. در اين دو دانش، هستی ييش فرض شده است بدون آن که برای خودش مطالعه شود. هستی موضوع دانش متافيزيک است و در اين دانش بدون هيچ محدوديتی بررسی می شود. متافيزيک همه مقوله های مربوط به هستی از جمله: ذات، کميت و کيفیت را شامل می شود ولی مقوله عمومی تر خود هستی ست که بقيه مقوله ها را دربر می گيرد.
موضوع متافيزيک، هستی همانطور که هست و مشترک با هر آن چه هست می باشد. ابن سينا می گويد که هستی نخستين موضوعی ست که به فکر در می آيد. اين نظر ابن سينا بعدها توسط فيلسوفانی نظير آکوين و هايدگر استفاده شده است. تعبير هستی از اين جمله ابن سينا، درک روح ما از موجوديت داشتن چيزهاست. هستی، همه چيز را نه آن طور که اين گونه يا آن گونه است بلکه آن طور که موجوديت دارد دربر می گيرد.
ابن سينا علاوه بر ارسطو، از نظر فارابی نيز بهره برده است. او بين وجود و چيستی (يا ماهيت) تفاوت قائل شده است. ابن سينا نخستين کسی ست که بين جوهر يا ذات و موجوديت، فرق قائل شده است. از نظر او، موجوديت همان حادث شده از جوهر يا ذات است. به عبارت ديگر، موجوديت همان چيزی ست که به ذات می رسد وقتی که وجود می يابد.
ابن سينا مفهوم لازم را در نظر می گيرد. از نظر او، لازم تاييدی بر موجوديت است. ارسطو نيز لزوم را در متافيزيک خود به عنوان مفهومی اساسی مطرح کرده بود. ابن سينا لزوم خدا را به عنوان دليلی بر موجوديت خدا به کار می برد.
يکی ديگر از مشخصه های متافيزيک ابن سينا، تفاوتی ست که بين لازم و ممکن مطرح کرده است. از نظر او، لازم به علت احتياجی ندارد در حالی که ممکن به علت محتاج است. توجه به تفاوت بين جوهر (يا ذات) و موجوديت در اينجا ضروری ست: هستی لازم، اصل موجوديتش را در خود دارد اما هستی ممکن این طور نيست و اصل موجوديتش را در خود ندارد. برای هستی ممکن، موجوديت يک حادثه است که به جوهر يا ذات اضافه می شود. هستی ممکن به چيزی احتیاج دارد تا واقع شود که همان هستی لازم است. به عبارت ديگر، هستی لازم همان علت هستی ممکن است که موجوديت آن را سبب شده است. اين هستی لازم به نوبه خود، يا لازم است يا ممکن و اگر ممکن باشد برای موجوديت يافتنش به علت لازم ديگری احتياج دارد. بنابراين هستی لازم به طور الزامی بايد وجود داشته باشد تا همه چيز هستی خود را از آن بگيرد. ابن سينا تاييد کرده است که در هستی لازم، وجود و جوهر (يا ذات) يکی هستند.( هستی و ذات یکی هستند)
استدلال ابن سينا، ابديت هستی را ملزم می کند. چرا که در يک تداوم زمانی، هر چيز توسط علتی به وجود آمده که خودش علتی ممکن است. بنابراين هميشه می توان به يک علت درونی و سيس يه علت آن علت رسيد و تا بی نهايت ادامه داد. طبق نظر ابن سينا، اگر بخواهيم برای چيزی علتی در نظر بگيريم، بايد آن علت به طور هم زمان با آن چه سبب شده وجود داشته باشد بنابراين علت لازم آن خواهد بود. خلقت از نظر ابن سينا، به اين معنی نيست که موجوديت از يک "تصميم" درونی در زمان مشتق می شود (تصميم الوهی که مشکل چندگانگی را ايجاد می کند) بلکه به اين معنی ست که يک شيء، موجوديتش را از يک علت لازم گرفته است. بنابراين خلقت يک وابستگی در هستی ست نه تداوم زمانی.
ابن سينا دو دليل برای نادرست بودن نظريه تدوام درونی-زمانی اصل اوليه نسبت به موجوديت جهان ارائه داده است:
۱. اگر در نظر بگيريم که خدا قدرت خلق کردن را قبل از خلقت داشته، اين اشکال وجود خواهد داشت که زمانی معين قبل از خلقت جهان وجود داشته که شامل خدا هم شده است و اين غير ممکن است،
۲. اگر در نظر بگيريم که خدا خلقت را در زمانی غير از زمانی که جهان را خلق کرده است می توانست آغاز کرده باشد، اين اشکال وجود دارد که خالق در زمان معنی از ناتوانی به توانايی رسيده و اين لزوم خلقت بوده که به او چنين امکانی داده است و اين مورد، اشکال دوم اين نظريه است.
ابن سينا در کتابش نتيجه گرفته که تداوم درونی-زمانی برای خلقت غير ممکن است و خلقت را بايد به صورت يک اشتقاق موجودات از فکر خدا در نظر گرفت چراکه خدا فکری خالص است که به فکر می آيد و فکرش به صورت کار است که همان جوهر همه موجودات است.
ابن سينا با اين نظريه، چندگانگی را از اصل اوليه رد کرده است: "او همه چيز را در آن واحد به تفکر در می آورد که به چندگانگی در ماده شکل می گيرد يا در حقيقت ذاتش به فرمهايشان درمی آورد اما اين فرمها از فکر او مشتق می شود." جوهر اجسام به دليل آن که فکر شده اند، وجود دارند. جهان از اين فکر که همان اصل اوليه لازم است يديد آمده است.
براي اين که اين اصل دارای يگانگی باشد، ابن سينا از اصل نئو افلوتينی بهره گرفته و در کتابش نوشته است که اشتقاق اول از واحد است که فکر ديگر را مشتق می کند و اين اشتقاق ادامه می يابد و تحت هر فکر، يک کره آسمانی وجود دارد (ابن سينا در مجموع ۱۰ فکر مجزا در نظر گرفته است). طبق اين نظريه نئو افلوتينی، جهان از يک اشتقاق اوليه از فکر الوهی سرچشمه گرفته است.
نظريه متافيزيک ابن سينا چند مشخصه مهم دارد:
۱. ابن سينا يايداری موضوع متافيزيک يعنی هستی همان طور که هست را مطرح کرده است.
۲. هستی، نخستين موضوعی ست که به فکر ما می رسد.
۳. ابن سينا وجود و جوهر (يا ذات) را از هم متفاوت در نظر گرفته است. اين مورد در متافيزيک يونانی بررسی نشده بود.
۴. خدا هستی لازم است که هستی و جوهرش لزوما در او مرتبط هستند.
۵. جهان (جوهرها) از خدا مشتق شده که خودش فکر می شود.
من در نقد متافيزيک ابن سينا دو ايراد را وارد می دانم:
۱. دو علت که به طور همزمان و مستقل بر دو علت ممکن حادث شوند، دو علت لازم بر آنها هستند. اگر هردوی آنها علتهای ممکن و مشتق شده از علل لازم ديگر باشند، جوهر يا ذاتشان را بايد به علتهای قبل و بعد نسبت داده و مربوط بدانيم. اگر دو علت ذکر شده هم زمان باشند، اگر چه مستقل از هم به نظر برسند اما چون علت اوليه هستی تنها يک علت است، لذا دو علت ذکر شده مستقل از هم نخواهند بود. ابن سينا نسبت اين دو علت به ظاهر مستقل اما هم زمان و مشابه يکديگر را در نظر نگرفته است.
۲. در متافيزيک ارسطو، علت نهايی به صورت فرضيه ۵۵ حرکت دهنده هستی که تحت تاثير يک حرکت دهنده اصلی در چرخش سيارات هستند مطرح شده اما ابن سينا آن را بررسی نکرده است.
لازم است اشاره کنم که دور شدن ابن سينا از فلسفه ارسطو را يکی از مزيات فلسفه سينايی می دانند. هرچند که بهتر است وجوه متفاوت هر دو را در نظر گرفت.
|