افسون یکی از واژههای زبان فارسی امروزیست که از زبانهای پهلوی و مانوی (پارتی) به یادگار مانده است. این واژه در زبان پهلوی afson و در زبان مانوی pswn تلفظ میشده است. امروزه این واژه دارای چند معنی است. در "فرهنگ فارسی دکتر معین" معنیهای زیر برایش نوشته شده است:
حیله، تزویر، مکر.
کلماتی که جادوگر و عزایمخوان بر زبان راند؛ سحر، جادو.
در "فرهنگ فارسی عمید" هم تقریباً همین معنیها برای آن نوشته شده است:
افسون= فسون= حیله، تزویر، مکر، نیرنگ، دمدمه، و کلماتی که جادوگران و عزائمخوانان هنگام افسون کردن میخوانند.
فسون صورت دیگری از واژهی افسون و به بیان دیگر مخفف آن است و تمام ترکیبات شامل واژهی افسون، با فسون هم به کار رفته است.
مصدرهای افسون کردن و فسون کردن رایجترین مصدرهای فعلی این دو واژه هستند و به معنیهای حیله کردن، مکر کردن، سحر کردن، جادو کردن به کار رفته اند.
افساییدن یا فساییدن دو مصدر دیگری هستند که از واژههای افسون و فسون ریشه گرفتهاند و به این معنیها به کار رفتهاند:
رام کردن (در مورد جانوران)
جادو کردن، سحر کردن
از این مصدر، صفت فاعلی افساینده، به معنیهای زیر آمده است:
رام کننده
افسونگر، جادوگر
همچنین افسا،افسای، فسا و فسای، از همین مصدر، در ترکیب به معنی افساینده مورد استفاده قرار گرفته (مانند مارافسا)؛ به صورت مستقل هم به معنی افسونگر یا جادوگر به کار رفته است.
بعضی از ترکیبهای رایج دیگر این دو واژه اینها هستند: افسونگر- فسونگر- افسونکار- فسونکار- افسونساز- فسونساز- افسونزا- فسونزا
واژههای فسون و افسون و ترکیبهای آنها از واژههایی هستند که نیما یوشیج به آنها دلبستگی و تعلق خاطر خاص داشته و بارها از آنها در شعرهایش استفاده کرده است. در بیش از بیست شعر او این واژهها یا ترکیبهایشان را به کار برده است. نخستین بار هم از واژهی افسون در مثنوی "قصهی رنگ پریده، خون سرد" که اولین شعر به یادگار مانده از اوست و سرودهی زمانیست که جوانی 25 ساله بود، در کنار واژهی نیرنگ و مترادف با آن، استفاده کرد:
عشقم آخر در جهان بدنام کرد
آخرم رسوای خاص و عام کرد.
وه! چه نیرنگ و چه افسون داشت او
که مرا با جلوه مفتون داشت او.
آخرین بار هم در شعر "مرغ آمین" که سرودهی سال 1330، یعنی زمانی که نیما یوشیج 56 ساله بود، از این واژه و ترکیبهایش استفاده کرد و آن را در کنار واژهی فریب آورد:
زیر باران نواهایی که میگویند:
"باد رنج ناروای خلق را پایان"
(و به رنج ناروای خلق هر لحظه میافزاید)
مرغ آمین را زبان با درد مردم میگشاید
بانگ برمیدارد:
"آمین!
باد پایان رنجهای خلق را با جانشان در کین
و ز جا بگسیخته شالودههای خلقافسای
و به نام رستگاری دستاندرکار
و جهان سرگرم از حرفش در افسون فریبش."
در طول این سی سال، نیما یوشیج در بیش از بیست شعر، بیش از پنجاه بار از این دو واژه و ترکیبهایشان، به صورتهای زیر استفاده کرده است:
افسون- فسون- افسونگر- فسونگر- افسونکار- فسونکار- پرافسون- افسونزا- افسونخوان- جهانافسا- خلقافسا- دلافسا- دلفسا.
در بیشتر موارد، نیما یوشیج واژههای افسون و فسون را- چه وقتی که به صورت مستقل بهکار برده و چه هنگامی که از آنها در ترکیبها استفاده کرده- معادل و مترادف واژهی فریب و هممعنی با آن در نظر داشته؛ به این ترتیب افسونکار را معادل فریبکار، پرافسون را معادل پرفریب، جهانافسا را معادل جهانفریب، دلافسا و دلفسا را معادل دلفریب و خلقافسا را معادل فریبدهندهی خلق به کار برده است. در یادداشتی با عنوان "فریب و افسون" او چنین نوشته است:
"دنیا مملو از فریب است، مملو است از افسون. اگر کسی ما را فریب ندهد و افسون نکند، مبارزتر کس در این میدان ما هستیم که خود را فریب میدهیم و افسون میکنیم. زندگی انسانی با همهی حقایق آن یعنی این. (حساب زندگی حیوانی معلوم است.) (1)
در یادداشت دیگری از نیما یوشیج چنین میخوانیم:
"فریب و زندگی دست در آغوش هماند. مثل اینکه اگر فریب نباشد زندگی نیست. اما بعضی رو به بدکاری میروند، و بعضی در این فریب رو به خیر و خیرات میروند- زندگی است، افسونی شیرین است..." (2)
در چند شعر هم نیما یوشیج واژههای افسون و فریب را در کنار هم آورده و این نمونهها به روشنی نشان میدهند که او از واژههای افسون و فسون معنی فریب و از واژههای افسا و افسای و فسا و فسای معنی فریبدهنده را میفهمیده است. به قطعههای زیر توجه کنید:
میرسد قافلهی راه دراز.
شهر مفلوج که خشک آمده رگهایش از خواب گران
برمیآید ز ره خوابش باز.
دید خواهد روزی
که نه با چشم علیل دگران
در بد و خوبش آید نگران
و پس خواب دلآکنده به افسون و فریب
کز رگش هوشش برد
وز جگر خونش خورد
و همه مردگی او از اوست
آید آن روز خجسته که بهجا آورد او
دوست از دشمن و دشمن از دوست
(از شعر "سوی شهر خاموش")
از برای این است
شب و روز تو در آن تنگ حصار
و شب و روز من اندر دل این باز حصاری که به ظاهر نه چنان زندانیست
همه با رنج و تعب میگذرد
و شب تیره که اشباع شدهست
با فسونی که در او
سوی ما دارد رو
و فریب بدخواه
و فسونی که به گنده شدهی لاشهی یک زندگی مرده چو گور
مینشاند همه را
سوی ما بسته نگاه.
.....
زندگانی چه گرفتاری شیرینی هست
که به دل دارد با بعضی
در غم دیرینی دست
با فسونش چو نه هرگز کاری
با فریبش چو نه هرگز پیوست.
(از شعر "یک نامه به یک زندانی")
هرچه آن هست که هست و "مخراد"
مینماید به برم چون قد دوست
لیک افسوس! به راه استاده
به فریبی و دلافسای من اوست.
(از شعر "از دور")
باد پایان رنجهای خلق را با جانشان در کین
و ز جا بگسیخته شالودههای خلقافسای
و به نام رستگاری دستاندرکار
و جهان سرگرم از حرفش در افسون فریبش.
(از شعر "مرغ آمین")
نیما در تمام طول شب سی و هفتهشت سالهی شعرش، در کشمکشی بیامان و ستیزهای سخت با شبی اهریمنصفت بود؛ شبی پلید و پلشت، زشتخو و بدآیین، کینتوز و نفرتورز، فریبکار و نیرنگباز، مکار و حیلهگر، ریاکار و مزور، جنایتپیشه و خیانتکار؛ شبی سیهدل و تبهکار که نه تنها دشمن آشتیناپذیر او بود بلکه دشمن سرسخت تمام خلق و همهی جهان بود، و دشمن روز و نور و روشنایی، دشمن پاکی و راستی و درستی، دشمن مهربانی و یاری و رفاقت، دشمن بهروزی و شادکامی و خوشبختی رنجبران و زحمتکشان و تهیدستان جهان بود.
اما مروری گذرا بر شعرهای نیما به روشنی نشان میدهد که زشتترین و منفورترین و خطرناکترین صفت این دشمن اهریمنخو از نظر نیما افسونگری و فریبکاری و خلق افسایی او بوده است. نیما این دشمن خطرناک را موجودی افسونگر و افسونکار و افسونزا و پرافسون و دلافسا و جهانافسا و خلقافسا میدید و این صفتهای اهریمنی را نفرتانگیزترین و آسیبرسانترین خصلتهای او میدانست و معتقد بود که با این صفتهای پلید و پلشت است که این سیاهسالخورده، در تمام طول شب دست به تبهکاری و جنایت میزند و با فریب دادن خلق و جهان بر آنان سلطه و سیطره مییابد.
در شعر "پادشاه فتح" نیما یوشیج با صراحت تمام دشمنش را "جهانافسا" نامیده، "جهانافسا"یی که در فسون خود نهفته است و از درون تیرگیهای مزور، برای خواب کردن جان و روان خلق، خواب را از گوششان به چشمشان تحویل میدهد:
در تمام طول شب
کاین سیاه سالخورد انبوه دندانهاش میریزد
وز درون تیرگیهای مزور
سایههای قبرهای مردگان و خانههای زندگان درهممیآمیزد
وآن جهانافسا، نهفته در فسون خود
از پی خواب درون تو
میدهد تحویل از گوش تو خواب تو به چشم تو
....
در شعر "بر فراز دودهایی"، دشمن جهانافسای نیما، در سیمای آسمان ابراندود ظاهر میشود که با لبخند افسونزایش، تمام تلاش فریبکارانهاش را میکند تا در کورهی شب، بر فراز دودهایی که از کشتهای سوخته برپاست، باران نبارد و کشتزارهای خلق همچنان سوخته و دودآلود و کورهی شب همچنان خشک و تفتیده باقی بماند:
بر فرار دودهایی که ز کشت سوخته برپاست
وز خلال کورهی شب
مژدهگوی روز باران باز خواناست
وآسمان ابراندود.
آسمان ابراندود
(همچنان بالا گرفته)
میبرد، میآورد، دندان هر لبخندش افسونزا
اندر او فریاد آن فریادخوان هرگز ندارد سود.
در شعر "ناروایی به راه"، دشمن جهانافسای نیما، در نقاب ناروایی که در شب ف به تشویش در گشاده، در راه ایستاده؛ ظاهر میشود و با سیهکاری کینه میورزد و هر فریب و افسونی را که در چنته دارد، به کار میبندد تا روز از راه نرسد و روشنایی جهان را فرانگیرد:
تا نه ره آورد ز شب سوی روز
آن شبآویز مهربان گشته
بوسه بر روز میزند از دور
میکند هر فسونی و خواهد
تا نبیند به چشم، ماند کور.
در شعر "وای بر من"، دشمن جهانافسای نیما به شکل موجود مطرودی ظاهر میشود که در شبی تاریک، هر لحظه فسونی تازه میبافد:
وای بر من!
در شبی تاریک از این سان
بر سر این کلّهها جنبان
چه کسی آیا ندانسته گذارد پا؟
از تکان کلّهها آیا سکوت این شب سنگین
- کاندر آن هر لحظه مطرودی فسونی تازه میبافد-
کی که بشکافد؟
در شعر "یک نامه به یک زندانی"، دشمن جهانافسای نیما، در شبی از تاریکی اشباع شده که بر جهان و جهانیان چون زندان است، سرشار از فریب و افسون بدخواهانهاش به زندانیان محبوس در حصارش مینگرد:
و شب تیره که اشباع شدهست
با فسونی که در او
سوی ما دارد رو
و فریب بدخواه
و فسونی که به گنده شدهی لاشهی یک زندگی مرده چو گور
مینشاند همه را
سوی ما بسته نگاه.
و سرانجام، در شعر "مرغآمین"، دشمن جهانافسای نیما به صورت جهانخوارهای کینهورز و بیدادآیین ظاهر میشود که خلق افساست و میخواهد با فریب و افسون و کجیآوردههای زشت و شوم و ننگینش جهان را یکسره در کام بکشد و فروببلعد؛ و دعای مرغ آمین که زبان با درد مردم میگشاید، این است که رنج ناروای خلق به پایان برسد و شالودههای خلقافسای دشمن جهانخوارهی جهانافسایی که به دروغ و به نام رستگاری دستاندرکار است و جهان را سرگرم افسون و فریب کرده، از جا بگسلد و ویران و نابود شود:
زیر باران نواهایی که میگویند:
"باد رنج ناروای خلق را پایان"
(و به رنج ناروای خلق هر لحظه میافزاید)
مرغ آمین را زبان با درد مردم میگشاید
بانگ برمیدارد:
"آمین!
باد پایان رنجهای خلق را با جانشان در کین
و ز بگسیخته شالودههای خلقافسای
و به نام رستگاری دستاندرکار
و جهان سرگرم از حرفش در افسون فریبش."
و این دعای هر شب نیما یوشیج است و سوزانترین آرزوی شبانهاش در تمام طول شب سیاه حاکم بر شعرش و جهانش و مردمانش.
شهریور 1390
□
(1)- یادداشتهای روزانهی نیما یوشیج- به کوشش شراگیم یوشیج- انتشارات نیلوفر- چاپ اول- اسفند 1387- ص 45
(2)- یادداشتهای نیما یوشیج- ص 181
|