عصر زمستان
1391/5/31

دل‌خسته‌تر از دوره‌گردی بی‌سروسامان
آواره‌تر از برگ خشکی در مسیر باد سرگردان
آهسته آهسته
در کوچه‌‌وپس‌کوچه‌های خلوت افسوس حسرتناک می‌رفتم
بی‌مقصدومقصود
گم‌راه و سردرگم در این وادی دودآلود
پوشیده در ایهام مالامال از وهم مه اندوه
پیچیده در بارانی دل‌تنگ تنهایی
خالیتر از تنهایی یک کوچه‌ی بن‌بست
تنهاتر از یک جوی خشک خالی از جریان.

عصر کسالت‌بار و دل‌گیر زمستان بود
عصر تأسفهای ابرآگین
عصر تحسرهای دل‌چرکین.
می‌رفتم و با خود به‌نجوا زمزمه می‌کردم آوازی دریغ‌آمیز و آه‌انگیز
و فکر می‌کردم
لب‌ریز از دم‌سردی حسرت:
افسوس آن راهی که می‌پنداشتیم آزادراه روشناییهای نامیراست، شد تسلیم بن‌بستی ظلام‌انجام.
تالاب موجاموج از شادابی امید
چیزی نبود افسوس جز افسون شیرین و دروغین سرابی دل‌فریبنده.
پایان آن افسانه‌ی سرشار از شادی وصل و کام
چیزی نبود افسوس
جز قصه‌‌ی تکراری ناکامی و حرمان.
زان ساحل بی‌انتهای امن و آرامش که می‌دادندمان وعده
چیزی نصیب ما نشد افسوس جز غرقاب
و سیلی سیلابها و ورطه‌ی طوفان.
از آن بهشت تا ابد مانای بهروزی که می‌دادندمان مژده
چیزی نصیب ما نشد افسوس جز دوزخ
و سوختن در آتش جان‌سوز رنج و زجر بی‌پایان.

بسیار جوباران که در مرداب بی‌جنبش فرورفتند و از جریان فروماندند
یا در کویر خشک‌خوی تشنگی آهسته خشکیدند.
بسیار رؤیاها که در کابوس غلتیدند و در اعماق تاریکی فرورفتند.
بسیار شادیها که در اندوه جان دادند.
بسیار گلهای رفاقتهای عطرافشان که در پاییز کین‌آیین و نفرت‌کیش پژمردند
یا غنچه‌های مهربانیها که پامال و لگدکوب زمستان قساوت‌‌پیشه گشتند و به باد نیستی رفتند.
بسیار کوکبهای تابانی که شب را روشنایی هدیه می‌دادند
دست تبه‌کار سیاهی کینه‌توزانه
افکندشان بر خاک
و کردشان خاموش.
بسیار امیدوآرزوهای دل‌افروزی که ناهنگام
مدفون شدند افسوس در قعر سیاهیهای گور یأس.
بسیارها پیوند خوش‌آغاز و شیرین‌کام
با سرنوشتی تلخ و بدفرجام.
بسیارها عشق شررباری که شد خاموش در دود و دم نفرت
خاکستری دم‌سرد برجا ماند از آن آتش سوزان.

می‌رفتم آهسته
در کوچه‌وپس‌کوچه‌های خلوت افسوس حسرتناک
دل‌خسته‌تر از دوره‌گردی بی‌سروسامان
آواره‌تر از برگ خشکی در مسیر باد سرگردان.

 دی 1390

نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا