من در حضور سبز تو سرشار رویشم.
با تو درخت شوقم و غرق شکوفشم.
بی تو خزان خشکم و پژمردهخاطرم.
با تو پرم ز شور و لبالب ز شورشم.
ای چشمهی طراوت باران!
ای مژدهی حلول بهاران
ای مهربان!
لبخند آفتابیات، ای یار!
اندوه تیره را
از خاطر مکدر و ماتمگرفتهام
میراند
و شادی همیشه فروزان را
جای غم غروبنشان مینشاند
و یأس
یأس سیاه یائسه را
تبدیل میکند به امید طلوع زا
لبخند آفتابیات، ای نازنین نگار!
چشمان کهکشانیات، ای یار!
روشنگر است و راهگشایم به سوی صبح
در ظلمت شبانهی گمراهیست
و مأمن مسافر سرگشتهی دلم
در فصل بیپناهیست.
با آن نگاه پرشرر غرق تابشش
با برق بینشش
دلگرم میکند من دلسرد و خسته را
در غم نشسته را
و مژده میدهد
پژمردگان بستهلب دلشکسته را:
خاموشی و خمودی ما ماندگار نیست.
سرمای این سکوتسرا پایدار نیست.
آواز آسمانیات، ای یار!
پرواز میدهد به افقهای دوردست
مرغان خستهبال تمنا را
این پرشکستگان
این پایبستگان گرفتار در قفس.
همراه میبرد به مکانهای بیکران
قلب من، این مسافر در راه مانده را
مشتاق بیقرار سیاحت
سیر و سفر در عرصهی بیمرز عاطفه
گشت و گذار
در سرزمین روشن و دلباز آرمان
آبادشهر مردم آزاد
آزادشهر زندگی شاد.
و بوسهی شرابیات، ای یار!
سرمست میکند
و سرکش و جسور
جان مرا که غرق عطش هست
قلب مرا که غرق تپش هست.
طوفان درون سینهی من میکند بهپا
طوفان شور و شوق
و در رگ و پیام
امواج آتشین طلب میکند روان
با شعلههای مشتعل عشق و اشتیاق.
میبخشدم جسارت انجام هر محال
و جرأت مقاومت سخت و بیزوال
و همت تلاش و تکاپو
در راه پایهریزی دنیای ایدهآل
و تابناکسازی فردای آرزو.
ای در حضور سبز تو بالندگی جان
شادی بیکران
و مهر جاودان
تنها و بیکسم مگذار، ای همیشه یار!
در این شب جهنمی و شهر دوزخی
در تنگنای حسرت و حرمان
ای مادر امید که باغ بهشت عشق
در زیر پای توست
ای نازنین نگار!
مهر 1390
|