تو، ای ستارهی سحر! طلوع کن ز مشرق امید.
بده نوید صبحسار روسپید
و روزگار روشن رفاقت و صمیمیت
که عمر ما گذشت در شب سیاه و شد تباه
و قلبمان که غرق آرزوی روشنی روز بود گشت پایمال ظلمت پلید
و سد کشید و بست راه را به روی ما مسافران صبحخواه
مهاجران به دوردست دلفروز و بیکران آرمان
حصارساز سنگقلب روسیاه.
تو، ای ستارهی سحر! طلوع کن ز شرق آرزو
و با خود ارمغان بیاور از دیار روشنایی امید
برای دلشکستگان و خستگان بینوا
هزارهاهزار آبشار نور را
و چشمهسار شور را
سپیدهی سرور را
و مژدهی طلوع آفتاب تابناک مهربار باش.
طلوع روزهای روشن بهی و صلح و داد و دوستی و همدلی و سبزحاصلی
بشارت رهایی از حصار بستهی شب سیاهکار باش.
فروردین ۱۳۹۰
|