منطق عبارت است از روش درست اندیشیدن و در عرصهی اندیشه درست استدلال و استنتاج کردن. به بیان دیگر منطق دانشیست که روش درست و اصولی رسیدن از مفروضها به حکمها و اثبات آنها را میآموزد و شیوهی درست استدلالکردن و برهانآوردن و نتیجهگرفتن را یاد میدهد.
در تعریفی دیگر، منطق شاخهای از تفکر نظریست که در آن مورد تفکر ماهیت خود تفکر است. در این شاخه از تفکر نظری کوشش میشود که به این نوع پرسشها پاسخ داده شود: استدلال درست چه نوع استدلالیست؟ چه ملاکهایی آن را از استدلال نادرست مشخص و متمایز میکند؟ آیا روشهایی وجود دارد که مغالطههای استدلال و اشتباههای استنتاج را کشف کند و نشان دهد؟ و در صورت وجود چنین روشهایی، آنها کداماند و چهگونه میشود آموختشان و به کاربردشان؟
این نوع پرسشها نشان میدهد که منطق اصلیترین شاخهی تفکر فلسفی و هستهی مرکزی این تفکر است زیرا با اینکه در تمام شاخههای تفکر فلسفی تفکر به کار گرفته و از آن استفاده میشود ولی تعیین درستی یا نادرستی تفکر و استدلالهایش و نتیجههای ناشی از آن برعهدهی دانش منطق است و با مطابقت دادن طرز استدلال و ارائهی برهان با قانونهای منطق است که میتوانیم از درستی استدلال و نتیجههای گرفته شده از آن مطمئن شویم، به همین دلیل است که منطق پایهی اساسی و هستهی مرکزی تفکر فلسفی است.
با توجه به اینکه منطق با ماهیت تفکر سروکار دارد، با دانش روانشناسی که آن هم یکی از وظیفههایش مطالعهی تفکر و سیر جریانهای ذهنی مربوط به آن است، اشتراک موضوع پیدا میکند؛ ولی نگاه منطق به موضوع تفکر با نگاه دانش روانشناسی متفاوت است و هریک از ایندو دانش، به شیوهی خاص خود و در حوزهی ویژهای موضوع تفکر را مطالعه میکند. مثلاً منطق و روانشناسی از این نظر تفاوت دارند که منطق تنها به آن نوع تفکر که استدلال و ارائهی برهان نامیده میشود، توجه دارد و روشهایش را بررسی میکند، ولی روانشناسی موضوعهای دیگر مربوط به تفکر و ذهن متفکر از جمله حافظه، یادگیری، یادآوری، تخیل و مانند اینها را مطالعه میکند؛ یا از این نظر تفاوت دارند که روانشناسی با سیر جریانهای ذهنی متفکر سروکار دارد ولی منطق تنها متوجه موضوع استدلال در تفکر است و به اینکه چرا مردم به شیوههای معین فکر میکنند، توجهی ندارد بلکه به صورتبندی و تنظیم قاعدههایی علاقه و توجه دارد که فرد متفکر را قادر میسازد که بیازماید آیا استدلال و استنتاجش با اصول عقل و قانونهای منطق سازگار است یا نه- یعنی آیا منطقی هست یا نه.
منطق دانش درست استدلال کردن، و از استدلال درست استنتاج درست کردن است. استدلال به معنی فراهم آوردن دلیلهایی به عنوان شاهد و مدرک مستند برای گرفتن نتیجهی معینیست که خواستار آنایم و اثبات حکمیست که در صدد ثابت کردن درستیاش هستیم. استدلال ارتباط نزدیکی با استنتاج دارد. دلایلی که ما فراهم میکنیم به ما اجازه میدهد که نتیجهای معین بگیریم. در واقع، دانش منطق قاعدهها و ملاکهایی را به ما میآموزد که به کمکشان میتوانیم مطمئن شویم که دلیلهایی که برای اثبات حکمی و رسیدن به نتیجهای که خواهان رسیدن به آنایم، ارائه میدهیم دلیلهایی درست و معتبر و قانعکننده هستند. با این حساب، خیلی ساده میشود منطق را به عنوان دانش استدلالهای درست تعریف کرد.
بنا به تعریفی دیگر، منطق شاخهای از فلسفه است که در آن کوشش میشود تا معلوم شود که چه وقت قضیهای معین یا دستهای از قضیهها ما را به حق مجاز میسازد که قضیهای دیگر را نتیجه بگیریم. منظور از قضیه هم، به زبان ساده، همان جملهی خبری در دستور زبان است. استنتاج هم کنشیست که با استفاده از آن میتوانیم حقیقت قضیهی معینی را که نتیجهی استدلال نامیده میشود، با استفاده از قضیههای دیگر که دلیل و مدرک برای آن نتیجه است، اثبات کنیم.
دانش منطق در طول دورهی تکاملش به دو شاخهی اصلی منطق قیاسی و منطق استقرایی تقسیم شده است. هردوی این شاخهها با قاعدههای استدلال درست سروکار دارند.
در منطق قیاسی استدلالهایی مورد نظر است که منتج به نتیجهای مسلم و یقینی و بدیهی شود و نتیجه آنگاه یقینی و بدیهی است که کاملاً مبتنی و متکی بر دلیلهای درست و حقیقی باشد و در درستی این دلیلها نشود تردید کرد. استدلال یا استنتاجی که دارای چنین مشخصاتی باشد "استدلال مقنع معتبر" یا "استنتاج مقنع معتبر" نامیده میشود و به این ترتیب در منطق قیاسی قاعدههایی وضع شده که با رعایت آنها استدلالها و استنتاجهای ما درست و مقنع و معتبر باشد. حکمهای دانشهای فیزیک و ریاضی و به ویژه قضیههای هندسی و حسابی، از جمله حکمها و قضیههایی هستند که با استفاده از منطق قیاسی اثبات شدهاند.
ولی استدلال همیشه و در همهی موارد به صورت قطعی و بدیهی و یقینی نیست و موارد بیشماری در بررسیهای علمی گوناگون و در تصمیمگیریهای عادی وجود دارد که در آنها ما نمیتوانیم با قطعیت و یقین کامل و به صورت مسلم و بدیهی استدلال و حکم کلی قاطع صادر کنیم، بلکه در آنها مقدمات جزئی و غالباً نابدیهی هستند و نتیجهای هم که از آنها گرفته میشود جزئی و غیر یقینی و نامسلم است. این نوع استدلالها را استدلال استقرایی مینامند و منطقی که قاعدههای این نوع استدلالها را بیان میکند منطق استقرایی نامیده شده است. البته بعضی از انواع استدلالهای استقرایی هستند که با اثبات و منطق قیاسی ترکیب شده و نتیجهی حاصل از آنها یقینی و قطعی است، مانند استدلال استقرای کامل ریاضی.
دانشهای تجربی- مانند زیستشناسی، گیاهشناسی و شیمی- و دانشهای انسانی- مانند جامعهشناسی، روانشناسی و مردمشناسی- از جمله دانشهایی هستند که در آنها منطق استقرایی کاربرد فراوان دارد و استدلالهای این دانشها اغلب استدلال استقرایی هستند. دانشمندان این دانشها اگرچه از روشهای قیاسی و حتا حدسهای شهودی برای بررسی و پژوهش علمی استفاده میکنند، ولی منطق استقرایی مهمترین ابزار کار آنهاست.
به طور کلی باید گفت که منطق استقرایی نظریهایست دربارهی دلیلهای غیر قطعی و نایقینی که برای اثبات درستی حکمی و رسیدن به نتیجهی معینی ارائه میشود. منطق استقرایی پیوندی تنگاتنگ با نظریهی احتمال دارد و با قاعدههای دانش احتمال در ارتباط متقابل نزدیک است. با توجه به اینکه منطق استقرایی با رابطهی بین دلیل و مدرک و نتیجهای که از آنها گرفته میشود، سروکار دارد، مسئلهای که در این رشته مرکز توجه اصلی است این است که "در چه صورتی دلیل و مدرک درستی نتیجهی حاصل از آنها را محتملتر میکند؟" یا- دقیقتر بگویم- "احتمال اینکه با پذیرش دلیل و مدرک مورد بحث، نتیجهی حاصل از آنها صادق و درست باشد، چهقدر است؟"
بعضی از صاحبنظران چنین پنداشتهاند که منطق برخلاف شاخههای دیگر دانش و تفکر نظری، در طول تاریخ پیدایشش با تحول همراه نبوده و رشد تاریخی نداشته است. به عنوان مثال، کانت میپنداشت که "در طول دوهزارسالی که از زمان ارستو گذشته، منطق هیچ از جایش نجنبیده و همچنان بر جای خودش ساکن باقی مانده است." ولی این پنداشت واقعیت ندارد و منطق مانند هر شاخهی دیگری از درخت تفکر، در حال رشد و تکامل مداوم بوده و هست، و محصولی تاریخی به شمار میرود که در زمانهای گوناگون شکلهایی متفاوت و مضمونی متحول داشته است. منطق مانند هر دانش دیگری دانشی تاریخیست که رشد تاریخی شیوههای درست استدلال کردن را شامل میشود و این شیوهها به هیچ وجه، آنطور که بعضیها از واژهی منطق برداشت کردهاند، حقیقت جاودانهی غیر قابل تغییری نیستند که یک بار برای همیشه کشف شده و برای همیشه هم بدون تغییر و تکامل باقی مانده باشند. به عنوان مثال، طبق نظر فردریک انگلس در کتاب "دیالکتیک طبیعت"، "منطق صوری خود از زمان ارستو تا کنون عرصهی جدلهای سختی بوده که منجر به تحول تاریخی آن شده است."
شناخت، فرایندی تاریخیست که از مرحلهی شناخت سطحی و محدود ابتدایی شروع شده و به تدریج به سوی مرحلهی شناخت عمیق و وسیع عالی- یعنی دانش- حرکت کرده و تکامل یافته است و همچنان کاملتر و پیچیدهتر میشود. دانشی هم که منطق نام گرفته همراه با سایر مجموعهی شناختهای علمی به پیش میرود و با گذشت زمان غنیتر و کاملتر و پیچیدهتر میشود. صورتها، مقولهها، قاعدهها و قانونهای دانش منطق در فرایند پراتیک اجتماعی پدیدار شدهاند و به تدریج تکامل پیدا کردهاند. آنها بازتاب دنیای عینی هستند که در حرکت و پویایی مدام و بیوقفه است. قانونهای منطق بازتاب واقعیت عینی در ضمیر ذهنی انساناند. آنها تعبیر آن قانونهایی هستند که طبیعت و انسان به یک اندازه تابع آنهایند.
از هنگامیکه منطق به عنوان دانش موجودیت پیدا کرده تاکنون، موضوعش دچار دگرگونیهای بنیادین و ژرف فراوان شده است. ویژگی اصلی و پایدار منطق با وجود تمام دگرگونیهایش این است که نه دنیای عینی و نه جهان ذهنی احساسها و عاطفهها را مطالعه میکند، بلکه صرفاً اندیشه را به عنوان ابزاری که انسان به یاری آن هم دنیای عینی- شامل طبیعت و جامعه- و هم دنیای ذهنی احساسها و عاطفهها را میکاود، میآزماید و میسنجد.
مرداد 1391
□
در نگارش این متن از منبعهای زیر استفاده کردهام:
1- کلیات فلسفه: نوشتهی ریچارد پاپکین و آوروم استرول- ترجمهی جلالالدین مجتبوی
2- تاریخ منطق: نوشتهی آ.ماکوولسکی- ترجمهی فریدون شایان
3- روششناسی، منطق، علم: نوشتهی محمدتقی برومند
4- مقدمهای بر تاریخ منطق: ای.آ.بوبرفف
5- فرهنگ فلسفی: م.روزنتال و پ. یودین
|