میجویمت در میان تاریکیها و سایههای لرزان
میجویمت، ای گمشدهی همیشگی!
با قلبی سرشار از شوقی بیپایان
آه اگر بیابمت و چشمان در چشمانت بدوزم
روشنایی تو کورم خواهد کرد، ای تابناک!
روشنایی تو قلبم را دریاچهی نور خواهد کرد
و از آن آبشار روشنایی در رگهایم جاری خواهد شد
در شب تاریکیهای بیروزنه
میجویمت
و این تنها معنای زندگی من است
جستوجوی بیپایان تو در سیاهچالههای دروغ
و در تاریکنای وهمها و مجازها
این تنها حقیقت هستی من است
حقیقتی برخاسته از روشنایی نامیرای تو
که مقصود و مقصد نهایی هر جویندهای
ای حقیقت!
ای گوهر روشنایی!
.....
نخستین شرط کسب شناخت به دست آوردن ادراک است، یعنی انجام مشاهدههای عینی که از ارتباطهای مختلف حسی و ذهنی با محیط پیرامون و اشیا و پدیدههای دوروبر ناشی میگردد، ادراکی که حاصل فرایند مشاهده و بررسی رویدادهای عینی و پدیدههای جانبی است. با مشاهده است که از نادانی به دانایی میرسیم و این حرکت در مسیری است که در آن ادراکهای گوناگونی کسب میشوند، از جمله ادراکهای حسی و عاطفی و عقلی و غیره، و در این مسیر دو گونه نادانی انسان به دانایی تبدیل میشود:
۱- نادانی مطلق و آشکار دربارهی آن چیزهایی که هیچ شناختی از آنها نداریم.
۲- نادانی نسبی، مشروط و ضمنی دربارهی چیزهایی که شناخت نادرست یا ناقصی از آنها داریم، و نظرهایی صرفاً پنداری که درآمیخته با وهمها و خرافهها و فکرهای نادرست و دانستههای ناقص و معیوب است. (و در یک بررسی دقیق روشن میشود که بخش مهمی از معلومات ما از همین نادانیهای ضمنی و پوشیده تشکیل شده است.)
در مرحلهی دوم، با وارد شدن در ارتباط با چیزها و به دست آوردن مشاهدههایی دربارهی آنها، میبایست به تنظیم حکمها، قضاوتها، و قضیههایی در مورد آنها و خاصیتها و رابطههایشان بپردازیم. برای آنکه نتیجههای این مشاهدهها را به صورت انگارهها، حکمها و قضیهها بیان کنیم، میبایست قانونهای اندیشه- یعنی قانونهای منطقی برای بازتاب مضمون اندیشه بر حسب انگارهها- را به کار ببریم.
پای گرفتن شناخت همواره متضمن گذر از "احساس" به "انگار" است. همهی جانوران عالی دارای احساساند و احساسهای آنها دربرگیرندهی دریافتهها و اطلاعات معین و انضمامی دربارهی چیزهاست. اینها اطلاعاتی هستند که جانوران در فعالیت زیستی خود آنها را به کار میگیرند، ولی تنها در مورد انسان است که اطلاعاتی که به وسیلهی حسها فراهم میشود، به شناخت تبدیل میگردد؛ به این مفهوم که به صورت انگارهها و قضیهها بیان میشود. در اینجا ما واژهی "شناخت" و "معرفت" را به مفهوم معین شناخت انسانی و معرفت بشری (آگاهی اجتماعی) میفهمیم. به عنوان مثال اینکه سگ راه خانهاش را بلد است با ماهیت آگاهی انسانی بسیار متفاوت است، چراکه در مورد انسان این آگاهی به صورت انگارهها و قضیههایی قابل انتقال است و ریشه در تفکر و استدلال دارد و میتواند بیان شود، ولی آگاهی سگ یک آگاهی صرفاً حسی است و به هیچ وجه قابلیتهای شناخت بشری را دارا نیست.
انگارهها و قضیهها به وسیلهی انسانها در زندگی اجتماعی منتقل میشوند، مورد استفاده و بحث قرار میگیرند، نقد و داوری و بررسی و تصحیح و اصلاح، و کامل و کاملتر میشوند، و این بیان اطلاعات به صورت انگارهها و قضیههایی است که محتوا و خاصیت اصلی شناخت بشری را تشکیل میدهد و از راه همین انگارهها، حکمها، قضیهها و گزارههاست که انسان به شناخت و معرفت میرسد و آن را به صورت اجتماعی به دیگران منتقل میکند، و این انتقال شناخت و آگاهی پایهی اصلی نزدیک شدن بشر به حقیقت است.
ادراک برای شناخت شرط لازم است ولی کافی نیست و شناخت انسان از خلال گذار از احساس به ادراک و از ادراک به تنظیم و تبیین حکمها و گزارههایی که بر مبنای تجزیه و تحلیل دادههای حسی به وجود آمدهاند، حاصل میشود.
به این ترتیب شناخت همواره به وسیلهی پویش مداومی که از نظر کیفی و سرشتی از فعالیتهایی که کل پویش دانایی و آگاهی را به وجود میآورد متمایز است، تشکیل میشود و شکل میگیرد؛ یعنی وارد شدن به ارتباطهای فعال با چیزها، به دست آوردن ادراکها و مشاهدههایی گستردهتر از این ارتباطها، تنظیم حکمهایی بر مبنای این مشاهدهها، استفاده از این حکمها برای هدایت بیشتر ارتباطهای فعال بشری با چیزها و کشیده شدن به سمت مشاهدههایی گستردهتر و ژرفتر و همهجانبهتر، تنظیم حکمهایی غنیتر و به حقیقت نزدیکتر، بدون اینکه پایانی برای این روند پویش و جویش وجود داشته باشد.
ادراک حسی چیزها را، آنطور که از خلال عملشان برای عضوهای حسی ما بدون واسطه پدید میآیند، بازسازی میکند. حسها تنها قسمتهای خاصی از اطلاعات مربوط به چیزهای خاص را که مشروط به شرایط خاصی هستند که در آن ما چیزها را درک میکنیم، به دست میدهد.
با بیان اطلاعات فراهم آمده از طریق ادراک به صورت قضیهها، انسانها به حکمهایی میرسند که بیانگر نتیجهگیریهایی هستند که از مقایسه و همآهنگ کردن بسیاری از یافتههای خاص ادراک به دست میآیند. نخستین گام در پویش شناخت، برخورد با چیزهای جهان خارجی است. این گام مشخص کنندهی مرحلهی ادراک است. دومین گام ترکیب یافتههای ادراک از طریق آرایش یا بنای مجدد و بازسازی و بازپروری آنهاست. این مرحله پنداشت، حکم و استنتاج را در بر میگیرد. بر مبنای ادراکهای گوناگون تعداد زیادی از آدمها، ما به نتیجهگیریهایی میرسیم که معرف موردهای ابتدایی شناخت اجتماعیاند و در قالب حکمهایی ساده که ترکیبی از یافتههای ادراکاند، بیان میشوند.
معرفت محصول عالی و به پیچیدهترین حالت تشکل یافتهی ادراک عقلی است. ادراک حسی وقتی به مرحلهی جمعبندی و تجزیه و تحلیل و تبیین رسید، به ادراک عقلی ارتقا پیدا میکند. ادراک عقلی به انسان اجتماعی کمک میکند تا قانونهای حاکم بر پدیدهها و رویدادها و تکامل جهان عینی و دنیای ذهنی را بشناسد و فرمولبندی کند. این قانونها ، همراه با قضیههای استدلالی و گزارههای استنتاجی و اصلهای موضوعه و متعارفی در ذهن انسان اجتماعی جمعبندی و طبقهبندی میشود و از ترکیب ارگانیک آن معرفت انسانی شکل میگیرد.
معرفت انسانی راه رسیدن به حقیقت را هموار میکند و خود سازنده و بناکنندهی این راه است. هنگامی که بازتاب واقعیتهای عینی یا بازسازی واقعیتهای ذهنی در ذهن بشر تصویری به نسبت درست از واقعیت ایجاد میکند، میگوییم که به حقیقت نسبی دست یافتهایم و هرچه این نسبت نزدیکتر به واقعیت باشد و همسانی بیشتری بین واقعیت و انگارهی حاصل از آن در ذهن وجود داشته باشد، درجهی حقیقی بودن حقیقت بیشتر خواهد بود. معرفت افزایش دهندهی درجهی حقیقی بودن حقیقت و نزدیک کنندهی آن به سوی مطلقیت است. معرفت کمالبخشندهی شناخت و آگاهی است و هموارکنندهی راه رسیدن به حقیقت. معرفت سازوکارهایی را در ذهن انسان ایجاد میکند که او را توانا میسازد به تشخیص موقعیت خود در جهان و فهم عمیق جایگاه و پایگاه وجودی خود در دنیای وجود. معرفت بخشندهی نیروی جهانبینی و تفکر جهانشمول است و هنگامی که بشر به درجهی معینی از آن رسید، میتواند شناخت به نسبت درستی از ماهیت رویدادها و پدیدهها به دست آورد و نبض تحولها را در دست بگیرد. هرچه درجهی معرفت بالاتر باشد حقیقتهای مکشوف بر بشر بیشتر و ژرفتر میشود. معرفت جویبار جاری حقیقت از کوهسار واقعیت به سوی دریای ذهن است.
معرفت دانش صرف نیست، فلسفه و بینش صرف هم نیست. معرفت ترکیبی همآهنگ و یگانگییافته از دانش و بینش و فلسفه است و هر یک از این عنصرها در آن نقشی تعیینکننده ایفا میکند. دانش به معرفت چراغ میبخشد. بینش به این چراغ روشنایی میبخشد. فلسفه به این روشنایی پرتو میبخشد. از مجموعهی این اجزا و عناصر معرفتی حاصل میشود که حکمتآمیز است و رازگشا. این معرفت کلید کشف حقیقت و دروازهی راهیابی به آن است.
آبان 1381
|