چایکفسکی و تولستوی
1391/5/24

 چایکفسکی در جوانی و تا پیش از ملاقاتش با تولستوی، به او عشق می‌ورزید. برایش نوشته‌های تولستوی مقدس و خودش نیمه‌ایزدی بر زمین بود. وقتی در سال 1877 با او در سن‌پترزبورگ ملاقات کرد و فهمید که این نیمه‌ایزد ذوق و اندیشه، موسیقی‌اش را دوست دارد، غرق در شادی و هیجان شد و کنسرتی به افتخارش ترتیب داد. در این کنسرت دوستان نوازنده‌اش کوارتت زهی شماره یک در ر ماژور- اپوس 11 او را برای تولستوی نواختند. تولستوی تحت تأثیر شدید این موسیقی قرار گرفت و به‌خصوص هنگام اجرای قسمت آهسته‌‌اش-"آندانته کانتابیله" که بعدها چایکوفسکی آن را به صورت قطعه‌ای مستقل برای ارکستر تنظیم کرد- از شدت شور و هیجان اشک پیرمرد درآمد و مدتی بی‌اختیار گریست. چایکفسکی درباره‌ی این دیدار در دفتر یادداشتهای روزانه‌اش نوشت:
 "در تمام عمرم این قدر مسرور و مغرور نشده بودم و از شادی و غرور به خودم نبالیده بودم. تولستوی بزرگ کنارم نشسته بود و اشک از چشمانش جاری بود."
 پس از پایان کنسرت، آنها ساعتها با هم درباره‌ی موسیقی و هنر گفت‌وگو کردند و چایکوفسکی با نهایت حیرت و ناباوری متوجه شد که تولستوی بدون این‌که دانش و آگاهی کافی و شناخت عمیق از موسیقی داشته باشد به بتهوون و شوبرت و شومان و برلیوز حمله می‌کند و آثار این بزرگ‌مردان دنیای موسیقی را مسخره می‌کند و مورد انتقادات نادرستی قرار می‌دهد که سطحی و بی‌پایه است و عمق چندانی ندارد. با همین گفت‌وگوها بود که در پایان آن شب بنیان اعتقاد و ایمانش به تولستوی سست شد و چندی بعد از او بیزار شد، زیرا می‌دید که نیمه‌ایزد ذوق و اندیشه‌ی او به خیالاتی واهی دل بسته و درباره‌ی موضوعاتی با قاطعیت اظهار نظر می‌کند که چیزی از آنها نمی‌داند.
 در ابتدای آن دیدار حتا جرأت نمی‌کرد به چشمان بتش نگاه کند و مقهور ابهت و عظمت او بود، ولی کم‌کم در برابر خود مردی را می‌دید که در زمینه‌ی موسیقی بسیار پرگو و وراج و، با نهایت افسوس، بیش از حد کم‌عمق و نادان بود، و چیزهایی می‌گفت که نادرست و بی‌اعتبار بود.
 تولستوی هنگامی که ازسن‌پترزبورگ به اقامتگاهش برگشت، نامه‌ای به چایکفسکی نوشت و ضمن ستایش و تکریم او و قدردانی از کنسرتی که برایش ترتیب داده بود، اعلام کرد که مجموعه‌ای از آثار منتشر شده‌اش را به عنوان هدیه و برای بیان مراتب قدردانی‌اش، برایش فرستاده است. تولستوی در این نامه نوشت:
 "هیچ‌وقت خاطره‌ی کنسرت آن شب شما و اجرای کوارتت زهی زیبایتان از یادم نمی‌رود و همین الان هم جلوی دیدگانم زنده و حاضر است. انگار ساعتی پیش شاهد و شنونده‌ی آن نغمات محزون آسمانی بودم. وقتی به یاد آن شب می‌افتم نمی‌توانم اثر شگفت‌انگیزی را که موسیقی شما در روحم گذاشت فراموش کنم و از تلاطم و تب‌وتاب پرالتهاب روحم جلوگیری کنم. تمام وجودم با یادآوری موسیقی شما دچار تلاطم و هیجان شدید می‌شود و چشمهایم از فرط احساسات رقیق پر از اشک می‌گردد."
 ولی چایکوفسکی چنان از او سرخورده و منزجر شده بود که حتا نگاهی هم به آثار ارسالی این نیمه‌ایزد سابقش نینداخت. بعدها درباره‌ی تولستوی نوشت:
 "چرا باید این مرد که از پیشینیانش بیشتر نمی‌داند، تصورات و توهمات نادرست و بی‌اساسش را به ما تلقین و تحمیل کند؟ و چرا باید به اعماق اسرارآمیز وجدان ما دست‌درازی کند و به موعظه‌سرایی متظاهرانه و اندرزگویی فضل‌فروشانه بپردازد تا به خیال خود ما را سر عقل بیاورد و به راه راست هدایت کند؟ تولستوی می‌گوید در جوانی از زندگی چیزی نمی‌دانسته... چنین مردی باید دیوانه باشد که بخواهد نادانی خود را به دیگران بیاموزد، و راستی این مرد، این همه اعتمادبه‌نفس را از کجا آورده که می‌خواهد راهنمای دیگران باشد؟ آیا درحقیقت این خودخواهی و خودبینی کوتاه‌نگرانه‌ی او نیست که او را به بیان چنین ادعاهایی کشانده؟ به گمان من، خردمندان واقعی کسانی‌اند که می‌دانند چیزی نمی‌دانند و بیش از دیگران نیاز به راهنمایی و هدایت دارند...
 
[در نگارش این متن از کتاب "زندگی پراضطراب چایکوفسکی"- نوشته‌ی هربرت وینستوک- ترجمه‌ی دکتر محمد مجلسی- استفاده کرده‌ام.]

آذر 1388

نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا