چایکفسکی در مقام یک نویسنده
1391/5/24

  چایکفسکی سرودن شعر و نوشتن را از خردسالی شروع کرد. در هفت سالگی به زبان فرانسه شعر می‌گفت و نامه‌هایی از او به یادگار مانده که در سن پنج سالگی برای پدر، مادر و معلمش نوشته است.
 نوشته‌های چایکفسکی را به چند دسته می‌شود تقسیم کرد:
 ۱- یادداشتهای روزانه: این یادداشتها درباره‌ی مسائل روز و بازتابشان در ذهن چایکفسکی است و بخشی از آنها شاعرانه و رمانتیک است، بخشی طنزآمیز و شوخ‌طبعانه است، بخشی هم درباره‌ی چیزهای پیش پا افتاده است و در بین آنها از افکار فلسفی و نقد هنری تا صحبت با فلان مغازه‌دار یافت می‌شود.
 ۲- نامه‌ها: چایکفسکی نامه‌نویسی بسیار فعال و توانا بود. به‌عنوان مثال، لاروش- یکی از دوستان صمیمی‌اش- بیش از ۴۰۰۰ نامه از او دریافت کرده است. مادر و پدرش، خواهرش، برادرانش و به‌خصوص مودست- برادر محبوبش- و دوستان و همکارانش هزاران نامه از او دریافت کرده‌اند که اگرچه تنها بخش کوچکی از آنها باقی مانده ولی همین بخش باقی‌مانده هم رقم قابل ملاحظه‌ای را تشکیل می‌دهد.
 ۳- سفرنامه‌ها: در این نوشته‌های روزانه، چایکفسکی خاطرات سفرهایش و روی‌دادهای این سفرها را یادداشت کرده و چون چایکفسکی زیاد سفر می‌رفت و هر سال چند بار به شهرهای مختلف اروپایی سفر می‌کرد یا در شهرهای مختلف روسیه می‌گشت، بنابراین هزاران صفحه نوشته از خاطرات این سفرها به یادگار گذاشت. متأسفانه قسمتهایی از این یادداشتها را خودش در سالهای آخر عمرش از بین برد و بخشهای دیگری را مودست- برادر و وصی‌اش- پس از مرگ چایکفسکی، به وصیت او سوزاند و از بین برد. در نتیجه، امروزه تنها بخش کوچکی از این نوشته‌ها باقی مانده است.
 ۴- مقالات: شامل مقالات هنری و نقدهای موسیقی که در نشریات روسی‌زبان منتشر کرده بود، همین‌طور اظهار نظرهایی که درباره‌ی هنرمندان، نویسندگان، آهنگ‌سازان و منتقدان هنری و آثار موسیقی و سبک کار سازندگان آنها در نامه‌هایش مطرح کرده بود.
 ۵- متنهایی که برای بعضی از آثارش تهیه و اقتباس کرده بود یا در نگاشتن آنها نقش داشت، مانند متن اپرای وفی‌ود، آواز کرال و ترانه‌هایی چون بلبل، آواز درود بی‌کلام و بی‌پاسخ و ...
 
 نثر چایکفسکی در همه‌ی نوشته‌هایش ساده، سلیس، بی‌پیرایه، پراحساس، رمانتیک و سرشار از رگه‌های طنز و شوخ‌طبیعی است. به‌عنوان نمونه نوشته‌ای طنزآمیز از چایکفسکی را درباره‌ی جنبه‌های مختلف شخصیت هنری خودش، در این‌جا می‌خوانیم. لازم به تذکر است که چایکفسکی شعرهایش را با امضای ن.ن و نقدها و مقالاتش را با امضای ب. ل منتشر می‌کرد.
 "حتماً شما هم این سه شخصیت مشهور عصر ما را می‌شناسید: نفر اول شاعری‌ست که شعرهای بسیار سستی دارد و آنها را با امضای ن.ن منتشر می‌کند. نفر دوم آقایی‌ست به نام ب.ل که سابقاً نقد هنری می‌نوشت و چه مزخرفاتی را به نام نقد جا می‌زد! و نفر سوم آهنگ‌سازی‌ست به نام آقای چایکفسکی که سابقاً در کنسرواتوار درس می‌داد و اکنون گاه‌وبی‌گاه آهنگ می‌سازد. و اما تا آنجا که من می‌دانم آقای چایکفسکی و آن دو نفر ظاهراً در یک خانه زندگی می‌کنند و دیشب همین آقای چایکفسکی که خودش را آهنگ‌ساز می‌داند، از آن دو هم‌خانه‌اش خواهش کرد که بیایند و در کنار پیانو بنشینند تا او موسیقی پرده‌ی دوم ژاندارک را برایشان بنوازد. آنها هم آمدند و با کمال ادب نشستند و آقای چایکفسکی که با آقای ن.ن و آقای ب.ل بسیار صمیمی و خودمانی است، بر حجب ذاتی خود چیره شد و اثر جدیدش را خیلی خوب و روان با پیانو نواخت. و پس از پایان کار به آن‌دو شنونده‌ی مؤدب و متمدن اجازه داد که هرقدر دلشان می‌خواهد از اثر بی‌نظیر او تعریف و تمجید کنند و حتا به آنها آزادی کامل داد که در تملق‌گویی و چاپلوسی حد و مرزی نشناسند و بگویند هرآن‌چه را باید گفت، و حق مطلب را در حد توان خود ادا کنند. آن دو شنونده‌ی باادب هم وقتی این مطلب را از زبان هنرمند شهیر شنیدند، گل از گلشان شکفت و از شدت شور و اشتیاق، حرارت بدنشان بالا رفت و ناچار برای آن‌که از شوق و حرارتشان اندکی کاسته شود به بالکن عمارت رفتند و آقای چایکفسکی هم با آنها به بالکن رفت. و آن دو نفر وقتی کمی حالشان جا آمد و اعصابشان آرام گرفت، به آقای چایکفسکی گفتند که چنان به شور و وجد آمده‌اند که دوست دارند بقیه‌ی اپرا را هم بشنوند، و آقای چایکفسکی در اثر سماجت آنها دوباره رفت و روبه‌روی پیانو نشست. ولی با نهایت افسوس به یاد آورد که هنوز بقیه‌ی اپرا را نساخته و اگر آنها اجازه دهند و تخم‌مرغی برای ته‌بندی آب‌پز کنند او بقیه‌ی اپرا را در یک چشم‌به‌هم زدن خواهد ساخت... در نتیجه، قبل از این‌که دو دوست فرصت کنند که تخم مرغ را در کاسه‌ی آب بیندازند، بقیه‌ی اپرا حاضر و آماده بود..."

 اینک نمونه‌هایی از نوشته‌های جدی چایکفسکی:

بخشی از نامه‌ی چایکفسکی به برادرش، مودست:

 "عده‌ای مرا صمیمانه دوست دارند، و آن‌قدر دوستم دارند که عیبهایم را نادیده می‌گیرند و به رویم نمی‌آورند، و هرگز به خاطر نقصهای اخلاقی‌ام تحقیرم نمی‌کنند. خواهرم الکساندرا یکی از این دوستان بزرگوار و مهربان است. من می‌دانم که او به همه‌ی نقاط ضعف من آگاه است، ولی به روی خود نمی‌آورد و مرا می‌بخشد. و جز او کسانی دیگر هم هستند که مرا دوست دارند و خطاپوش من‌اند. من هم آنها را دوست دارم و خطاپوشی آنها را قدر می‌شناسم. ولی ترحم و بخشایش این بزرگواران بار سنگینی از شرم بر دوش ناتوان من می‌گذارد... تو می‌دانی که تا گلو در گل و لای عادات و خلقیات خود فرو رفته‌ام و به آسانی و به‌یک‌باره نمی‌توانم خود را از چنین باتلاقی بیرون بکشم. من دارای اراده‌ی پولادین نیستم. مسائل و مشکلات گاهی مرا از پای درمی‌آورد و گاهی احساس می‌کنم که چنان از پا درآمده‌ام که دیگر قد راست نخواهم کرد..."

بخشی از نامه‌ای از چایکفسکی به نادژدا فن مک:

 "اگر به شما بگویم که هرگز به فراخواندن الهام نیازی ندارم، شاید مرا به بی‌هوده‌گویی متهم کنید. ولی حقیقت این است که الهام، این میهمان ناخوانده و هوس‌باز، گاه‌وبی‌گاه به خانه‌ی فکر و روح من می‌آید و من به رفت‌وآمد او عادت کرده‌ام و مدتهاست که ما با هم دو یار جدایی‌ناپذیر شده‌ایم.
 الهام بیشتر وقتها با من است و تنها زمانی از من جدا می‌شود که احساس کند که زندگی عادی مرا در هم ریخته، و باید ساعتی از من فاصله بگیرد تا من به زندگی‌ام سر و سامانی بدهم. ولی در این فاصله‌ها هم سایه‌اش محو نمی‌شود و در اعماق روانم غرق تکاپوی پنهان است، و پس از غیبتی کوتاه دوباره می‌آید و در جان من می‌نشیند... می‌رود و می‌آید... به همین علت هر وقت در حالت عادی باشم، و در هر ساعت از شبانه‌روز، او با من است و من گرم آهنگ‌اندیشی و آهنگسازی هستم. حتا اگر هم به کاری سرگرم باشم که به موسیقی ارتباطی ندارد، این جریان خلاق و پویا، بی‌اعتنا به همه‌ی مسائل و مشغولیتها، در مغز من گرم آهنگسازی است. و گاهی در همین لحظه‌های شگفت‌انگیز، آثار کوچک و بزرگی که قبلاً به آن اندیشیده‌ام، شکل اصلی خود را پیدا می‌کنند، و گاهی موضوعی جدید و مبتکرانه به ذهنم می‌آید و من باید در آن حال که به کاری جز موسیقی سرگرمم، در نهایت چابکی و چالاکی این موضوع جدید را دریافت و هضم کنم... و اما این‌که سرچشمه‌ی این الهام چیست و از کجا می‌آید و چه خصوصیتهایی دارد، رازی‌ست که بهتر است ناگفته بماند..."

وصیت‌نامه‌ی چایکفسکی:

 وصیت‌نامه‌ی چایکفسکی سمفنی شماره‌ی ۶ (پاتتیک) اوست. از سالهای قبل از مرگش فکر ساختن این سمفنی در ذهن او ریشه دوانیده و او را مصمم کرده بود تا یک سمفنی بسازد که دارای موضوعی و برنامه‌ای باشد ولی چنان برنامه‌ای که برای همگان در حکم معما باقی بماند و هرکس بتواند برحسب درک و احساس و تجربه‌ی خود آن را تفسیر و تعبیر کند.
 سمفنی پاتتیک چند ماه پیش از مرگ چایکفسکی تکمیل شد و چایکفسکی در آن، وصیت خود را به زبان موسیقی بیان کرد. خود او این سمفنی را بسیار دوست داشت و با آن بارها گریسته بود. در این باره چنین نوشته است:
 "در جریان مسافرت، در همان‌حال که سمفنی را در مغز خود می‌پروراندم و می‌پرداختم، بارها اشک از دیدگانم جاری شد. اکنون که بار دیگر به خانه بازگشته‌ام، تصمیم گرفته‌ام تا طرح آن را روی کاغذ بیاورم. این سمفنی برنامه‌ای دارد ولی برنامه‌ای پیچیده که احساسات و عواطف حقیقی من آن را ترتیب داده است، و هنگام ساختن آن گاهی چنان شوریده و از خودبی‌خود می‌شدم که بی‌اختیار می‌گریستم."
 "تصور می‌کنم این سمفنی... اگر بهترین کار من نباشد، یکی از بهترین کارهای من است."
 "در آخرین روزهای تکمیل این سمفنی یک بار دیگر نامه‌های نادژدا را خواندم و درباره‌ی ناپایداری عشقهای زنانه مدتی فکر و تأمل کردم. هرکس با خواندن این نامه‌ها به چشم خود می‌بیند که چه‌گونه آتش ناگهان به آب تبدیل می‌شود، و چه‌گونه این زن پس از آن همه ادعای دوستی و دل‌بستگی و پس از آن‌همه التماس که اجازه دهم ثروت و همه‌ی هستی‌اش را به پای من بریزد، ناگهان همه‌ی پیوندهای دوستی را گسست و مرا در رنج و اندوهی جان‌کاه، تنها رها کرد- تو گویی که من اصلاً برایش وجود خارجی نداشته‌ام. در روزهای نخست گمان می‌کردم که او واقعاً همه‌ی ثروتش را از دست داده است، ولی بعداً فهمیدم که حقیقت جز این بوده و هوس‌بازی‌های زنانه او را به این سنگ‌دلی و بی‌عاطفگی واداشته است. و حالا که سمفنی تازه‌ی خود را دارم، چرا باید خود را با این افکار مسخره آزرده کنم؟"

 و این بی‌خیالی و بی‌غمی در اثر رضایت خاطر او از سمفنی شماره‌ی ۶ بود:
 "این اثر مهمترین و در عین حال صادقانه‌ترین کار من است. شاید وصیت‌نامه‌ی من هم باشد. من آن را بیش از همه‌ی آثارم دوست دارم. تا حال هیچ‌کدام از فرزندانم را این‌قدر دوست نداشته‌ام."
 "به شرافتم سوگند که در تمام عمرم این قدر از خودم راضی نبوده‌ام و هیچ‌کدام از آثارم این‌قدر مایه‌ی غرور و محبت من نبوده است. می‌دانم که چه اثر بزرگی از خود در این جهان به یادگار گذاشته‌ام."
 چایکفسکی در یکی از یادداشتهای خود تفسیر کوتاهی بر این سمفنی نوشته است:
 "سمفنی ۶ در وصف دورانهای زندگی‌ست و چهار بخش دارد. بخش نخست دوره‌ی هیجانات و احساسات است. بخش دوم عشق و امید و جوانی را توصیف می‌کند. بخش سوم دوره‌ی نومیدی و سرخوردگی زندگی‌ست، و در بخش چهارم مرگ از راه می‌رسد و به همه چیز پایان می‌دهد."

تیر 1389

نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا