[بررسی انتقادی متن "متافیزیک و زمان"- نوشتهی ترانه جوانبخت]
ترانه جوانبخت در متنی با عنوان "متافیزیک و زمان" کوشیده تا اندیشههای فلسفی پارمنیدس را از دیدگاه افلاتونگرایان اروپایی و آمریکایی نقد کند. منظورم از افلاتونگرایان، فلسفهشناسان و تاریخ فلسفه نویسانی هستند که به جهان با چشمهای افلاتون نگاه میکنند و چنان سرشار از عشق به افلاتوناند که هر نظری را با معیار افلاتون میسنجند و ملاک حقیقت برایشان افلاتون است- پروتاگوراس ملاک حقیقت را انسان میدانست، ولی اینان دایرهی حقیقت را چنان تنگ میکنند که مرکزش افلاتون میشود و شعاعش افلاتونگرایی و ملاکش هم نظر افلاتون- آن هم اغلب نه افلاتون حقیقی، بلکه افلاتون ساختهوپرداختهی ذهن دچار توهم آنان.
پیش از اینکه به بررسی انتقادی نقد ترانه جوانبخت دربارهی پارمنیدس بپردازم، خواندن کتاب جالب و خواندنی پیتر کینگزلی دربارهی فلسفه- حکمت- عرفان پارمنیدس را که عنوانش "زوایای تاریک حکمت" است، همچنین خواندن رسالهی "پارمنیدس" افلاتون را- با تمام ایرادهایی که به اینگونه رسالههای افلاتون وارد است- به ترانه جوانبخت و تمام دوستداران فلسفه، بهخصوص فلسفهی پارمنیدس، توصیه میکنم و مطالعهی این دو اثر را مفید و روشنگر میدانم. همچنین، اشاره به دو نکته را لازم میدانم:.
نکتهی نخست اینکه از پارمنیدس تنها بخشی از شعری با عنوان "منظومه دربارهی طبیعت" به جا مانده و قضاوت دربارهی فلسفهی او بر مبنای این منظومهی ناقص و ناتمام، درحالیکه انبوهی از نوشتههای ضدونقیض موافقان و مخالفان و مفسران و شارحان، از جمله افلاتون و دیگران، مهی غلیظ از ابهام پیرامون دیدگاه فلسفیاش ایجاد کرده، بسیار دشوار است و باید بس محتاطانه و با دقت و حوصلهی تمام و همهجانبهنگری دیدگاه فلسفی او را سنجید.
نکتهی دوم اینکه پارمنیدس پیش از آنکه فیلسوف به معنی عام کلمه باشد فیلسوف به معنی خاص کلمه است- یعنی دوستدار دانش و حکمت- و بیش از آنکه فیلسوف به معنی خاص کلمه باشد حکیمی اشراقی و عارفی شهودی از نحلهی فکری-عقیدتی اورفئوسی- فیثاغوری است و در پژوهش و بررسی اندیشههایش باید به این نکته بسیار دقت و توجه کرد.
حال نگاهی انتقادی میاندازم به نظر ترانه جوانبخت دربارهی فلسفهی پارمنیدس و بر چند ایراد آشکار و خطای چشمگیر آن متمرکز میشوم:
1- ترانه جوانبخت ادعا کرده که گویا پارمنیدس قدرت شناخت هستی را از انسان سلب کرده است. این ادعا درست نیست و پارمنیدس قدرت شناخت هستی را از بشر سلب نکرده بلکه راه به دست آوردن قدرت شناخت را راهی متفاوت با روشهای عادی و تعریف شده توسط سایر فیلسوفان میدانسته و در نوع راه و روش از دیگران متمایز بوده است. او بر این باور بوده که با حسهای پنجگانه و ادراک حسی نمیتوانیم به شناخت هستی برسیم؛ چراکه حسها و دریافتهای حسی توهمآمیز، فریبنده و گمراهکنندهاند. او راه ویژهای را برای شناخت هستی پیشنهاد کرده که همان راه شناخت شهودی- اشراقی است و با استفاده از تعقل مجرد و عقل محض به دست میآید و نیاز به الهام و استفاده از گیرندههای حسی- درونی دارد. راهی که او پیشنهاد کرده راه مرگ خودخواسته و خودساخته پیش از مردن است (یا به قول خودش نوعی بیدار-خوابی یا incubation) و رسیدن به مرحلهی مکاشفه و مشاهده در مرز بین خوابوبیداری و مرگوزندگی در عالم رؤیا.
2- ترانه جوانبخت انتقاد کرده که پارمنیدس جهان متافیزیکی را تقسیمبندی نکرده است. این انتقاد ناشی از عدم درک دقیق و عمیق فلسفهی پارمنیدس و نادرست فهمیدن آن است. فهم دقیق و عمیق فلسفهی پارمنیدس ما را به این دریافت میرساند که اگر او جهان متافیزیکی را تقسیمبندی نکرده به این سبب بوده که جهان را کلی یکپارچه و تقسیمناپذیر میدانسته و قائل به تقسیم و مرزکشی بین اجزای جهان نبوده، چون اجزا و جزئیت را زاییدهی توهم و دریافت آلوده به اشتباه حسهای ظاهربین غلطانداز و گمراهکنندهی آدمها میدانسته، نه حقیقی و برخاسته از ذات جهان. باید دقت کنیم که حکمت پارمنیدس را نمیتوانیم با مترها و معیارهای کلاسیک فلسفی- منطقی از جمله معیارها و مترهای منطق و متافیزیک ارستویی بسنجیم و توقع تعریفهای متعارف از او داشته باشیم. فلسفهی پارمنیدس یکی از نمونههای بسیار جالب و عمیق فلسفهی نامتعارف است و باید به شیوهی خاص خودش و به شکلی نامتعارف به آن بپردازیم و آن را بفهمیم و بسنجیم.
3- ترانه جوانبخت انتقاد کرده که پارمنیدس زمان را از هستی حذف کرده است. در پاسخ به این انتقاد باید بیان کنم که حذف زمان از هستی در فلسفهی پارمنیدس بر این مبنا بوده که او زمان را هم مثل مکان و حرکت از صورتهای ظاهری بروز هستی و نه ناشی از ماهیت باطنی آن میدانسته و آن را حاصل توهم ذهن حسینگر و ظاهربین میشمرده، در نتیجه برایش حقیقتی گوهری قائل نبوده، از اینرو شناخت عمیق هستی را فارغ از جلوههایی چون زمان و حرکت میدانسته است.
4- جملهی "وجود دارد یا وجود ندارد" که ترانه جوانبخت آن را به پارمنیدس نسبت داده، ترجمهای نادرست است از آنچه پارمنیدس بیان کرده است. در حکمت پارمنیدسی جایی برای نیستی وجود ندارد زیرا هستی کلی یکپارچه، یگانه، بسیط، واحد، بدون درون و برون، بدون سطح و حجم، تقسیمناپذیر، فارغ از اجزا، فارغ از زمان و مکان و حرکت و سکون و جنبش و چرخش است؛ و همیشگیست و در همه جا هست، و نیستی را در آن راه نیست؛ چون به نظر پارمنیدس اگر نیستی وجود میداشت به اعتبار وجودش دارای هستی میشد، پس هستی بود نه نیستی.
ترانه جوانبخت در مورد این جملهی پارمنیدس که نادرست نقلش کرده، چنین نوشته: "در جملهی معروفش: "وجود دارد يا وجود ندارد"، پارمنيدس دو گزارهی "وجود دارد" و "وجود ندارد" را با هم آورده است. آوردن اين دو گزاره با هم باعث شده که جملهی پارمنيدس همواره درست باشد. چرا که يا چيزی وجود دارد يا وجود ندارد و مورد سومی نمیتوان برايش قائل شد. درحالیکه بايد اين دو گزاره را جدا از هم در نظر گرفت و وجود را از عدم جدا کرد. اين مورد در فلسفه به سوفيسم معروف است و معمولاً وقتی افراد نمیتوانند بحثی را ادامه دهند، برای داشتن عريضه در استدلالهای خود از سوفيسم استفاده میکنند."
نخستین چیزی که باید دربارهی این ایراد ترانه جوانبخت توضیح دهم این است که گزارهای که او به پارمنیدس نسبت داده، ترجمهای نادرست و تحریف شده از گزارهی پارمنیدس است. دقیقترین ترجمهی جملهی پارمنیدس این است: "باشنده هست، نباشنده نیست."
این گزاره را پارمنیدس در منظومهی "دربارهی طبیعت" با زبانی شاعرانه چنین بیان کرده:
"هرگز قبول مکن که نباشنده هست
روح کنجکاوت را از این اندیشه دور نگاه دار"
ترجمههای دیگری از این جمله را از دو منبع معتبر نقل میکنم:
"وجود موجود است و لاوجود موجود نیست." (تاریخ منطق- ماکوولسکی- ترجمه فریدون شایان- صفحه ۶۷)
"وجود هست، لاوجود نیست." (کلیات فلسفه- ریچارد پاپکین و آوروم استرول- ترجمه ج.مجتبوی- صفحه ١۴۶)
منظور پارمنیدس از این گزارهی غامض و بغرنج فلسفی که بسیار هم بحثانگیز است- به زبان ساده- این است که تنها جنبهای از وجود ف ثابت و دائمی و تغییرناپذیر که قابل شناسایی و کشف است، "هست" بودن یا "هستی" آن است و هرچه تغییرپذیر و در معرض شدن و دگرگونی هست، چون وجود حقیقی ندارد، پس "نیست"، یعنی فاقد "هستی" است. ترجمهی نادرست ترانه جوانبخت این گزاره را به کلی بیمعنا کرده است. یعنی چه که "وجود دارد یا وجود ندارد."؟ چه چیزی "وجود دارد یا وجود ندارد"؟ مگر پارمنیدس دچار اختلال تفکر یا بیان بوده که چنین حرف بیمعنایی بزند؟ مسلماً فیلسوفی که افلاتون، از زبان سقرات، اقرار کرده که "او از ژرفایی کاملاً ناب و شکوهمند برخوردار است. آنچه مرا بیش از همه میترساند این نبود که نفهمم او چه میگوید، بل اینکه در گسترهای بزرگتر از عدم ادراک سقوط کنم." بیانش باید سنجیدهتر و بامعناتر از آن چیزی باشد که ترانه جوانبخت به او نسبت داده است.
درک فلسفهی پارمنیدس ساده نیست. فلسفهی او فلسفهای دیریاب و دشوارفهم است که برای درکش باید به مترها و معیارهای نامتعارف خاصی مجهز باشیم و دیدی ژرفابین داشته باشیم. باید چشمهایمان را نخست از هرآنچه به نام فلسفه و فلسفیدن آموخته و به آن معتاد شدهایم بشوییم و جور دیگری ببینیم تا متناسب با وسعت اندیشه و بضاعت فکری و توان فهممان به فرازهایی از اندیشه و حکمت او پی ببریم و چشماندازهای بدیعی را که او پیش روی ما فراگسترده با چشم درونبین و ژرفانگر خود ببینیم.
در اهمیت سیستم فکری پارمنیدس همین بس که او را پدر منطق و متافیزیک نامیدهاند و افلاتون هم که بخش وسیعی از فلسفهی غرب بر مبنای اندیشه و استدلالهای فلسفیاش بنا شده، خودش را پسر پارمنیدس و پیرو راه او شمرده و از این پسریت و پیروی با غرور و افتخار یاد کرده است.
5- ترانه جوانبخت ادعا کرده که رسالهی "سوفیست" افلاتون نقد نظریهی پارمنیدس دربارهی "هستی و نیستی"- یا به بیان پارمنیدس "باشنده و نباشنده"- است. در رد این ادعای نادرست باید توضیح بدهم که افلاتون رسالهای مفصل به نام "پارمنیدس" دارد که در آن به طور کامل به بررسی اندیشههای فلسفی پارمنیدس دربارهی "ایده و واحد" پرداخته و این اندیشهها را از زبان خود پارمندیس در مکالمه با سقرات و ارستو- نه آن ارستوی مشهور، بلکه ارستوی دیگری که دوست و شاگرد سقرات بود و بعدها یکی از سی تن حاکم مشهور شهر آتن شد- توضیح داده است. در سراسر رسالهی "پارمنیدس" سقرات و پس از او ارستو کاری جز تأیید استدلالها و استنتاجهای پارمنیدس ندارند و در برابر اندیشههای او تسلیم محضاند. حال اگر افلاتون انتقادی به پارمنیدس داشت، آیا درست این نبود که انتقادش را در مکالمهی رودرروی سقرات و پارمنیدس، در رسالهی "پارمنیدس" مطرح میکرد و سقرات را شجاعانه در برابر پارمنیدس قرار میداد و در بحث با او پارمنیدس را از زبان سقرات (که در واقع زبان خودش بود) محکوم میکرد؟ پس چرا این کار را نکرد و چنین سقرات و شاگردش را مقهور و تسلیم نظریات پارمنیدس قرار داد؟ غیر از این است که عمیقاً این اندیشهها را قبول داشته و اندیشههای پارمنیدس را درستتر و ژرفتر از اندیشههای خودش و معلمش- سقرات- میدانسته؟ و با این استدلال آیا نباید بپذیریم که افلاتون، پارمنیدس را پدر معنوی و آموزگار راستین خود میدانسته نه سقرات را، و سقرات جز عروسک صحنهی خیمهشببازی او که سخنانی را که او در دهانش میگذاشته بیان میکرده، چیزی نبوده است؟
اینک به طور خلاصه میپردازم به این موضوع که آنچه افلاتون در رسالهی "سوفیست"- که رسالهایست در تعریف سوفیست از زاویهدیدهای گوناگون و به صورت مکالمهای بین "تهئهتتوس" و یک "بیگانه" که از شهر الئا و از شاگردان و دوستداران پارمنیدس و زنون است- دربارهی پارمنیدس گفته، چیست و چه مضمونی دارد.
در این رساله "بیگانه" سوفیست را به چند صورت تعریف کرده است:
در تعریف اول سوفیست را صیادی دانسته که از هنر کسب درآمد، همراه با نیرنگ صیادها، برخوردار است و کارش شکار آدمیان است، از طریق اقناع تک تک اشخاص همراه با طلب مزد؛ و ادعای آموزگاری دارد و کارش به دام انداختن جوانان توانگر است.
در تعریف دوم سوفیست را تاجری دانسته عمدهفروش که در کار فروش دانشهای مربوط به قابلیتهای انسانیست، و این شاخه از کسب شاخهایست از هنر عمدهفروشی کالاهای مورد نیاز روح انسان و این هم شعبهایست از هنر دادوستد که خود یکی از انواع هنر کسبوکار و سوداگریست.
در تعریف سوم سوفیست را خردهفروشی دانسته که بخشی از دانشهای مورد نیاز روح را از دیگران میخرد و بخشی دیگر را خود میسازد و آنها را در دکانش عرضه میکند و میفروشد و از این راه امرار معاش میکند.
در تعریف چهارم سوفیست را فروشندهی دستاول دانشها معرفی کرده است.
در تعریف پنجم او را کسی دانسته که هنر مجادله را به دیگران میآموزد و مزد کلان میگیرد- هنر مجادله را هم شاخهای دانسته از هنر نبرد.
در تعریف ششم سوفیست را پاککنندهی روح از پندارهایی که سد راه داناییاند، تعریف کرده است.
و در تعریف آخر سوفیست را کسی دانسته که با عدهای معدود به گفتوگو میپردازد و با جملههای کوتاه، حریفش را مجبور میکند که سخنان متناقض بگوید. به عبارت دیگر، طبق این تعریف سوفیست کسیست که از دانایان تقلید میکند و تقلیدش تقلیدی نیرنگبازانه مبتنی بر پندار است.
در میان این تعریفهای "بیگانه" از سوفیست، آنجا که بحث دربارهی فن مجادله و تناقضگویی است، و "بیگانه" به عرصههایی پرداخته که جا را برای مجادله و تناقضگویی باز میکنند، او دربارهی این گزارهی "پارمنیدس" که "باشنده هست، نباشنده نیست" و دربارهی "نباشنده" و مفهوم آن بحث کرده است. هدف از این بحث "بیگانه" که شاگرد و پیرو "پارمنیدس" است، نه رد گزارهی "پارمنیدس" که نشان دادن تناقضهاییست که ذهن هنگام تفکر به مفهوم "نباشنده" یا "نیستی" دچارش میشود، و هر تعریفی از آن را پارادکسی و دچار تناقض درونی میسازد. بنابراین، به اختصار، جمعبندی و استنتاج من این است که بحت رسالهی "سوفیست" دربارهی گزارهی مشهور "پارمنیدس" نه به منظور نقد و رد آن، بلکه به منظور نشان دادن دشواریهای پردازش به مقولهی "نباشنده" و "نیستی" و تناقضهاییست که ذهن هنگام بیان هرگونه تعریفی از این مقوله، گرفتارش میشود.
بهمن 1383
|