فرانسیس بیکن از نخستین فیلسوفانی اروپایی بود که در بحث هستیشناسی در برابر افلاتون و ارستو ایستاد و رویکردی تازه در منطق و روششناسی شناخت هستی در پیش گرفت که در برابر منطق ارستویی قرار داشت. بیکن در اثر مشهورش "ارغنون نوین" به نقد نظامهای کهنه و پوسیدهی تفکر فلسفی-علمی در سدههای میانه پرداخت. او اندیشمندان متافیزیک سنتی را به عنکبوتهای تارتنی تشبیه میکرد که اگرچه با تلاش بسیار تارهایی بسیار زیبا و ظریف میتنند و به هم میبافند، ولی این تارها کوچکترین پیوندی با واقعیت ندارند و فاقد هرگونه کاربردی در شناخت علمی از هستی، طبیعت و انسان هستند. بیکن دستهی دوم از فیلسوفان را به مورچگان تشبیه میکرد. از نظر بیکن این دسته از فیلسوفان اگرچه رازی از رازهای حقیقت و رمزی از رمزهای معرفت را کشف میکنند ولی نمیتوانند در یافتهها و اکتشافهای خود تغییری دهند، آنها را بپرورانند و از آنها محصولهایی تازه و بدیع بسازند، در نتیجه حاصل یافتههای اینان انبوهی از حقایق درهم برهم و پراکنندهی غیر قابل استفاده است. بیکن سومین دسته از اندیشمندان و فیلسوفان را به زنبوران عسل تشبیه میکرد و خود را هم یکی از اندیشمندان این دسته میشمرد. بیکن این دسته از فیلسوفان را اندیشمندان راستین میدانست و هستیشناسی اینان را یگانه هستیشناسی حقیقی و علمی و قابل اعتماد میشمرد. بیکن نخستین وظیفهی چنین اندیشمندانی را ویران کردن تمام ساختمانهای اندیشهای میدانست که در طول سدههای گذشته برپا شده، ولی هیچکدام از آنها این شایستگی را نداشته که بتواند عقل و تفکر انسانها را هدایت و رهبری کند.
بیکن برای رسیدن به مقام فیلسوف راستین ناچار بود که تمام مبناهای سنتی را که در سدههای میانه و سدههای پیش از آن بر فلسفهی رسمی مدرسی (فلسفهی اسکولاستیک) سلطه داشت ویران کند و درهمبشکند، و در این راه مجبور بود که نخست در مقابل روششناسی و منطق ارستو و افلاتون در حوزهی هستیشناسی قرار بگیرد و با گرایشهای فلسفی افلاتونی و رویکردهای ارستویی پیکار کند و ناکارآمدی و سترونی آنها را در راه شناخت حقیقت هستی نشان دهد.
از دیدگاه فرانسیس بیکن فیلسوفانی چون افلاتون و ارستو که "اهتمام کردهاند قانون طبیعت را به صورت یک امر استقصا شده و مسلم مقرر دارند، خواه نظر خود را با تأکید ساده بیان کرده باشند و خواه با تصنع حرفهای، در هر صورت به فلسفه و دانش زیانی بزرگ وارد کردهاند؛ زیرا همان اندازه که در عقیدهمند ساختن مردم به نظر خود کامیاب شدهاند همان اندازه هم در خاموشی و متوقف کردن کنجکاوی تأثیر داشتهاند و اگر نسبت به نظر خود مفید بودهاند، به حکم بر هم زدن و پایان دادن به اجتهاد دیگران، موجب خسران آنان شدهاند." (مقدمهی کتاب اول ارغنون نوین)
هستیشناسی فرانسیس بیکن هستیشناسی عملی و پراتیک بود و او در رویکرد خود به هستی از راه و روش فیلسوفان یونان باستان پیش از افلاتون چون آناکساگوراس و دموکریتوس استفاده کرد؛ و همانند هر نوبنیانگر معنوی، کوشید تا نخست عقل و اندیشه را از زنجیرهایی که طی دورانهای طولانی بر دست و پای آنها پیچیده شده بود، رها سازد و لوح عقل را از تمام تصویرهای گمراهکننده و فریبنده پاک کند.
بیکن برای هستیشناسی مراحل و مراتبی قائل بود: روی آوردن به واقعیت- آزمودن و مشاهده- پیوند دادن میان مشاهدهها و ادراکهای حسی گوناگون به شیوهای ویژه که خودش تعریف میکرد- باز بر هم نهادن یافتهها- تعمیم دادن و به نتیجهگیریهای کلی و عقلانی درست رسیدن، مهمترین مراحل و مراتب هستیشناسی از دیدگاه فرانسیس بیکن است. او معتقد بود که برای رسیدن به چنین مقام والایی در شناخت هستی نخست باید مانند کودکان، لوح اندیشه را از تمام تصویرهای گمراهکننده سنتی پاک کنیم، تا با رویکردی نوین به هستی و واقعیتهای آن، به شناختی حقیقی و درست از جهان وجود برسیم و آن را همانگونه که هست در لوح اندیشهی خود حک کنیم.
مهمترین وظیفهی فلسفه از دیدگاه بیکن "تفسیر طبیعت" است. در نظر بیکن طبیعت کتابیست که نخست باید آن را خواند و سپس باید تفسیرش کرد. به عقیدهی بیکن نباید هیچ چیز را به صرف این که "ارستو چنین نوشته یا افلاتون چنین گفته" پذیرفت، بلکه باید خود آدم کتاب طبیعت را بخواند و به آنچه در این کتاب نوشته شده، برسد. و برای خواندن کتاب طبیعت نخست باید زبان آن را فرا گرفت. به همین دلیل در وهلهی نخست بیکن میکوشید تا زبان خواندن کتاب طبیعت را به ما بیاموزد و الفبای آن را به ما یاد بدهد.
به این منظور بیکن، در نخستین گام، منطقی نوین بنیان نهاد تا خواننده را برای یادگیری زبان کتاب طبیعت آماده کند و راه و روش درست اندیشیدن را به او بیاموزد.
منطق سنتی، به خصوص منطق ارستویی، از دیدگاه بیکن بسیار ناکارآمد و غیر قابل استفاده است، و جز گمراهکردن ذهن و به انحراف کشیدن آن نقشی ایفا نمیکند. در این باره بیکن چنین نوشته:
"منطقی که امروز معمول است بیشتر برای تثبیت خطاهایی است که پایهی آنها روی یک مشت معلومات مقبوله قرار گرفته، نه برای جستوجوی حقیقت، پس ضرر آن از نفعش بیشتر است."
بیکن معتقد بود که فیلسوفان منطقدان و معتقد به منطق ارسنویی قیاس را منطبق با اصول و قواعد علوم نمیکنند، بلکه بیهوده آن را مستند به احکام قضایای حد وسط میسازند که با احکام طبیعت ناسازگار و بر آنها غیر قابل انطباق است، و به همین دلیل اگرچه به تصدیق قضیه سوق میکند ولی با واقعیت امر مطابقت ندارد. او معتقد است که "قیاس ارستویی" مرکب است از قضیهها، و قضیهها تعبیرهایی هستند از معلومات. پس اگر خود معلومات که اساس موضوع است مبهم و به طرزی نادرست از امور منتزع شده باشد، آنگاه در ساختمان قیاس استحکامی نخواهد بود و در نتیجه امید فیلسوف منطقدان منوط خواهد بود به استقراء:
"معلومات ما نه در منطق درست است و نه در طبیعیات. تصوراتی مانند جوهر، کیف، فعل، میل، حتا خود ذات صریح نیستند و از آن بدتر تصوراتی است نظیر سنگین، نور، کثیف، رقیق، تر، خشک، نسل، فساد، جاذبه، دافعه، عنصر، صورت، که همهی اینها خیالی و تعریفش ناقص است."
بیکن معتقد بود که معلوماتی که ما از کلیات محدودالاطلاق مانند آدم و سگ و کبوتر، و از یافتههای مستقیم حسی خود مانند گرم و سرد و سفید و سیاه داریم ذاتاً ما را به اشتباه نمیاندازند، با این وجود گاهی همینها هم با تغییرات و سیلان ماده و اختلاط یکی با دیگری مبهم میشوند و غلطانداز. او معتقد بود که تمام معلومات دیگری که بشر تاکنون پذیرفته از روی حدس و گمان است و با روشی درست و اصولی از اشیا و پدیدهها منتزع نشده است.
او نوشته: "در باب ساختن قضیهها هم مانند سایر معلومات، میل و حدس کار میکند و این وضع حتا اصولی را هم که از استقرا حاصل شده استثنا نمیکند تا چه رسد به حکمها و قضیههای پایینتر حاصله از قیاس"
بیکن معتقد بود که برای کشف حقیقت هستی تنها دو راه وجود دارد: "راه اول آنکه از حواس و جزئیات به قضیههای خیلی کلی میجهد و از این اصلها که صحتشان را تمام شده و تغییرناپذیر میپندارد، شروع به تشکیل حکم و کشف قضیههای حد وسط میکند، و این روش معمول زمان ماست. راه دوم آنکه حکمها را از حواس و جزئیات استخراج میکند و به تدریج و ترتیب مسلسل پیش میرود و در آخرین مرحله به قضیههای کلی میرسد. راه صحیح همین است ولی تاکنون به آن عمل نشده."
او معتقد بود که اگر فهم و درک فرد نوپا در تفکر را به حال خود بگذاریم همان راه و روش اولی را پیش میگیرد و مطابق روش منطق سنتی پیش میرود، زیرا عقل بشر همیشه مشتاق و خواهان این است که به مراحل کلیترین قواعد بجهد تا آنجا به آرامش خاطر و ارضای منطقی دسترسی پیدا کند. بنابراین از تجربه و آزمودن و با صبر و شکیبایی پلههای دشوارگذر استقرا را یک به یک پیمودن زود خسته میشود و به نفسنفسزدن میافتد. ولی در فرد فکور و اندیشمند و کارآزموده در تفکر، نیروی فهم و ادراک، به شرطی که به حال خودش واگذاشته شود و تحت تأثیر عقاید منقول نباشد، آن راه دوم را پیش میگیرد که راه راست و درست است، ولی البته پیشرفتش کند و کم خواهد بود، زیرا اگر نیروی فهم راهنمایی و یاری نشود یک جانبه میماند و نمیتواند بر مجهولات پدیدهها و چیزها فائق آید و به حقیقت هستی راه یابد و آگاه شود.
"هر دو روش از حواس و جزئیات شروع و در عالیترین قاعدههای کلی توقف میکند، ولی فرق بین این دو بسیار است. زیرا اولی تنها نگاهی گذرا به سوی تجربه و آزمایش جزئیات میکند، در صورتی که دومی چنانکه سزاوار است با رعایت ترتیب آن آزمایش را ادامه میدهد. همچنین اولی آغاز و کلیاتی بیفایده و مطلق وضع میکند، در صورتی که آن یکی قدم به قدم به سوی مطلبی بالا میرود که در نظام طبیعت مقدم است و بهتر شناخته شده."
هستی برای فرانسیس بیکن وجودی مشخص و ملموس و مادی است که از راه تجربه و آزمایشهای علمی و با روش آزمون و خطا کشف و درک و شناخته میشود و فرد با شناختش بر آن مسلط میشود و با این تسلط بر آن حاکم و فرمانروا میشود و در این صورت است که میتواند هستی را مثل مومی نرم در دستانش شکل و حالت ببخشد و به هر صورت و گونهای که خواست آن را بازپروری و نوسازی کند.
بیکن در راه هستیشناسی مانعهایی مهم و دشوارگذر میبیند. او این مانعها را به چهاردسته بت یا به اصطلاح خودش "ایدولا" تقسیم میکند و بر این باور است که عقل و اندیشهی بشر تاکنون گرفتار و دچار این چهارگونه بت و بتپرستی بوده است، بتهایی که ذهن و تفکر او را به اسارت کشیدهاند و مانع شدهاند که او بتواند آزادانه بیندیشد و آزاداندیشانه حقیقت هستی را بشناسد: بتهای قبیلهای- بتهای غار- بتهای بازار- بتهای نمایشی.
بحث دربارهی این چهارگونه بت و بتپرستی را که به عقیدهی بیکن اساسیترین مانعها و بنبستهای راه هستیشناسی هستند، به متنی دیگر وامیگذارم و در فرصتی دیگر به آن میپردازم.
[تمام نقلقولها از رسالهی "ارغنون نوین" نوشتهی فرانسیس بیکن برگرفته شده است.]
خرداد 1384
|