برای جردانو برونو هستی بیپایان و بیکرانه بود. او زمین را همچون دانهی شنی میدید در میان صحرای بیانتهای هستی، و آن را دارای بیشمار پاره میدانست که هریک برای خود جهانی کامل است، ولی این بیشمار جهان هستنده، در واپسین تحلیل، همگی در کلیت یگانهای که همان کلیت هستیست درهممیآمیزند و یکتا میشوند.
برونو این نظریه را از "اصل همبودی اضداد" که بانی آن نیکولائوس کوسانوس بود، وام گرفت:
جهان هستی پر از اختلافها و ناهمگونیهاست. با این وجود و در واپسین تحلیل، هستی دارای گوهری یگانه است و این گوهر یگانه که دارای نمودهای بیشمار گوناگون و آکنده از تضادهاست، سرچشمهی نخستین هستی یگانه است.
برونو جهان را تشکیل شده از دو عنصر گوهرین میدانست: ماده- صورت. او معتقد بود که این دو هرگز از هم قابل تفکیک و جداییپذیر نیستند. و این همان اندیشهی ارستویی بود که برونو آن را پذیرفته بود.
برونو ماده را زیرنهادهی همهی هستندهها میدانست. او این زیرنهادهی همهی هستندهها را- برخلاف مادهی نخستین ارستو که بیمحتوا و امکان محض بود- هرگز از تحقق عینی جدا نمیدانست، و بر این باور بود که تحقق عینی ماده هنگامی امکانپذیر است که صورتی به آن تعلق بگیرد؛ و چون برونو صورت و ماده را هرگز از هم جدا نمیدانست، بنابراین عقیده داشت که ماده همواره تحقق یافته، حقیقی و دارای فعلیت است.
برونو هستی بیپایان و نامحدود را متکی بر بنیان موجودی زنده و خودپویا و به عالیترین حد سازمان یافته میدانست که تمام وجودش دارای خصلت زندگیست، و برای جهان حکم روح را دارد. او بنیان هستی را روح جهانی نامید. برونو بر این باور بود که روح جهانی دارای قدرت عقل و قابلیت فهم است. این نظریه که نوافلاتونیان دورهی رنسانس هم به آن معتقد بودند، در فلسفهی برونو خصلت ویژهای پیدا کرد. روح جهانی برونو که دارای خصلت تعقل است، عامل فعال طبیعی جهان است. این روح برای برونو جانشین عامل جنبش و پویش پیوسته و سرشتی طبیعت است. برونو در این باره نوشته: "درست است که هستی در کلیت خود زنده و روانمند است ولی این بدان معنی نیست که چرم در چرم بودنش یا شیشه در شیشه بودنش دارای روان است، بلکه به این معنی است که چرم و شیشه و هر چیز دیگر، در کلیت هستی، اجزایی را تشکیل میدهد که به صورت امکان، قابلیت بروز صورتها یا فعلیتهایی را دارند، و این صورتها و فعلیتها به عنوان اجزای این کلیت یکپارچه در جریان جنبش و زندگی هستی شرکت میکنند.
برونو هستی را درخود و خودپایدار تصور میکرد و در این چارچوب، آفرینندهی هستی برایش مفهومی مشخص داشت. او معتقد بود که این آفریننده هم در جهان است و هم بیرون از جهان، هم خود جهان است هم غیر جهان. او خالق را بیپایان میدانست و او را وجودی میپنداشت که هم در طبیعت است، هم طبیعت در اوست. درک او از پیوند میان طبیعت و آفرینندهاش درکی پانتئیستی (همهخدا باور) بود. او خدا را وجودی میدانست هم درونباشندهی هستی و هم برونباشندهی آن، در نتیجه معتقد بود که هر گوهری در جهان گوهری خدایی و هر مظهری در هستی مظهر وجود خداست.
آنچه در هستی شناسی برونو اهمیت فراوان دارد اعتقاد او به وحدت هستی است، اگرچه این وحدت در قالب مفهومی مجرد به نام روح جهانی بیان شده است. برونو معتقد بود که بنیاد تمام هستندههای جهان گوهری یکتاست که دارای نیروی آفرینندگی بیپایان است. اصل بنیادی هستی برای برونو نیرویی بود که در ساختمان چیزها مؤثر است، و با وجود تمام تفاوتها و گوناگونیها میان نمودهای هستی، همواره پابرجا باقی میماند.
روح جهانی برونو که از نظر او پایهی اساسی هستی بود، اصل صورتبخش به جهان یا سرچشمهی هرگونه انگیزش و جنبش و دگرگونی و کنش و واکنش در هستی است. برونو معتقد بود که همه چیز در حال دگرگونی است، اضداد به هم تبدیل میشوند، عشق به نفرت و نفرت به عشق میگراید، زهرها داروهای درمانبخش و داروها سمهای مهلک میشوند.
برونو معتقد بود که تمام آن بیشمار جهان جزئی که پر کنندهی هستیاند، تمایل به رسیدن به یک حالت کمینه دارند. این حالت کمینه در ریاضیات نقطه و در طبیعت اتم است. او معتقد بود که یکای هستی به مفهوم فلسفی آن- که برونو آن را موناد مینامید- اصل کمینهی هستی است، و در مقابلش طبیعت بیپایان ف نامحدود و یکپارچه در تمام صورتها و نمودهای به ظاهر از هم گسیخته و گوناگونش، اصل بیشینهی هستی به معنای فلسفی آن است. برونو معتقد بود که هر عنصر هستی که از یک دید کمینه است از دیدی دیگر بیشینه، یا در پی تبدیل شدن به بیشینه است و برعکس؛ و این دو ضد متعارض، همزمان با هم یافت و به هم تبدیل میشوند. برونو بر این باور بود که بر پایهی این تبدیل و تبدل مداوم است که هستی گسترش و تکامل پیدا میکند و به کمال خود میرسد، اگرچه در همه حال در کلیت خود بیپایان و بیکران است.
دی 1382
|