هدایت و نوشین
1391/5/10

 هدایت و نوشین با وجود تفاوتهای چشم‌گیری که از نظر شخصیت فردی و بینش اجتماعی- سیاسی داشتند، دوستانی بسیار صمیمی بودند و از خیلی نظرها- از جمله از نظر شخصیت فرهنگی و فرهیختگی- مشابه، و از نظر فرهنگ‌دوستی، پیش‌رفت‌طلبی، نوگرایی، آزادی‌خواهی، عدالت‌جویی، جهل‌ستیزی و ایران‌دوستی- هم‌راه و هم‌اندیش بودند و وجه‌های مشترک زیادی داشتند که باعث تفاهمشان می‌شد و آنها را به هم پیوند می‌داد و بینشان صمیمیت و همدلی ایجاد می‌کرد.
 آن‌دو تقریباً هم‌سن‌وسال بودند. (هدایت متولد سال 1281 در تهران و نوشین متولد سال 1284 در بیرجند بود.) نوشین در نوجوانی به تهران آمده و در یک مدرسه‌‌ی فرانسوی‌زبان تهران درس خوانده و بعد به دارالفنون رفته بود. هدایت هم پس از گذراندن دوره‌ی ابتدایی در مدرسه‌ی علمیه، برای آموزش دبیرستانی‌اش به دارالفنون رفته بود. بنابراین هردو محصل دارالفنون بودند و از این دبیرستان دیپلم گرفته و احتمالاً در سالهای تحصیل در دارالفنون با هم آشنا شده بودند.
 هدایت از نوجوانی عاشق نویسندگی بود و از سال 1302 (21 سالگی) به طور جدی شروع به نوشتن کرد. نخستین اثر به جا مانده از او رساله‌ی "انسان و حیوان" است که آن را در سال 1303 نوشته است.
 نوشین از نوجوانی عاشق تآتر بود. در زمانی که محصل دبیرستان بود، عضو گروه نمایش "کمدی اخوان" شد که از جوانان و محصلان هم‌محله‌اش تشکیل شده و سرپرستش محمود ظهیرالدینی- یکی از هنرپیشگان مشهور آن زمان که در نمایشهای کمدی بازی می‌کرد- بود. این گروه نمایشهایش را در خانه‌های اعضایش تمرین و در باغها و محیطهای روباز تهران اجرا می‌کرد. به نوشین هم در این نمایشها نقشهای کوچکی داده می‌شد. نوشین به موسیقی هم عشق می‌ورزید و هم‌زمان با درس خواندن و کار در گروه نمایشی، نزد استادان موسیقی سنتی نواختن تار و ردیف سازی موسیقی ایران را می‌آموخت. در سال 1305 اسماعیل مهرتاش برای اجرای اپرتها و کمدیهای موزیکال، کلوپی به نام جامعه‌ی باربد تأسیس کرد. او از نوشین دعوت به همکاری کرد تا با حسن رادمرد و ادیب خوانساری برای اپرتها و نمایشهای موزیکالش قطعات موسیقی تهیه و اجرا کنند. در سال 1307 علی‌نقی وزیری رئیس "مدرسه‌ی موزیک" شد. نوشین در این مدرسه که محلش در لاله‌زار بود، ثبت نام کرد و به یادگیری موسیقی به روش علمی پرداخت. روزی در راه‌رو این مدرسه چشمش به یک آگهی افتاد که مژده‌ی تشکیل کلاس آموزش تآتر توسط یکی از آکتورهای مشهور می‌داد. او که از سالها پیش آرزو داشت که در تهران هنرستانی برای آموزش تآتر تأسیس شود تا بتواند به روش علمی به یادگیری این هنر بپردازد، با شور و شوق زیاد برای شاگردی در آن کلاس ثبت نام کرد. سپس مشتاقانه چشم‌انتظار آغاز تشکیل کلاس ماند ولی کلاس تآتر- معلوم نیست به چه علت- هرگز تشکیل نشد و نوشین آرزومند که شیفته و عاشق تآتر بود- حسرت‌زده و ناکام و آرزو به دل ماند.

 هدایت در سال 1304 دیپلمش را از دبیرستان دارالفنون گرفت (دیپلم زبان فرانسه را هم در همین سال از دبیرستان سن‌لوئی گرفت) و با قبولی در آزمون اعزام داوطلبان تحصیل در رشته‌های مهندسی به بلژیک، در آبان سال 1305 با گروهی از قبول شدگان در این آزمون به بلژیک اعزام شد تا در آموزشگاه عالی مهندسی در رشته‌ی مهندسی راه‌وساختمان درس بخواند، ولی چون از محیط آموزشی آن‌جا خوشش نیامد، بعد از یک سال تحصیلش را ناتمام گذاشت و به ایران بازگشت و در سال 1307 با نخستین گروه دانشجویان اعزامی به اروپا (گروه صدنفره)، برای تحصیل در رشته‌ی معماری، ره‌سپار پاریس شد. نوشین هم یکی از صد دانشجوی اعزامی این گروه بود و هم‌راه با هدایت راهی پاریس شد تا در رشته‌ی تاریخ و جغرافیا تحصیل کند ولی هیچ‌کدام از آن‌دو از رشته‌ای که برای ادامه‌ی تحصیل در آن اعزام شده بودند، خوششان نیامد. هدایت بیشتر وقتش را در پاریس به گشت‌وگذار در مراکز فرهنگی و بلوارها و ساحلهای رودخانه‌ها و کتاب‌خوانی در باغها یا به نوشتن رساله و داستان کوتاه و نمایش‌نامه گذراند، نوشین هم به تولوز رفت و در کنسرواتوار هنر اسم‌نویسی کرد و به تحصیل در رشته‌ی تآتر که عاشقش بود، پرداخت. وقتی مسئولان اداره‌ی اعزام دانشجوی وزارت معارف ایران متوجه شدند که هدایت وقتش را در پاریس به "بطالت" می‌گذراند و نوشین هم رشته‌ی تحصیلی‌اش را عوض کرده و خودسرانه به تولوز رفته و در رشته‌ای دیگر دارد درس می‌خواند، ارسال کمک‌هزینه‌ی تحصیلی هردو را متوقف کردند، در نتیجه هردو دانشجوی جوان بی‌مستمری ماندند و مجبور شدند که به ایران برگردند. به این ترتیب هدایت و نوشین در سال 1309 به ایران بازگشتند.

 هدایت زیر بار فشار خانواده‌اش که اصرار می‌کردند به اروپا برگردد و در هر رشته‌ای که دوست دارد ادامه‌ی تحصیل بدهد، نرفت و با وجود این‌که از زندگی در محیط سنتی و بسته‌ی خانه و شهر تهران خوشش نمی‌آمد و از کار اداری هم بیزار بود، در تهران و در خانه‌ی پدری ماند و به عنوان حساب‌دار در بانک ملی استخدام شد. او تا شهریور سال 1311 در آن بانک کار کرد و پس از آن تا سال 1315 که به هندوستان رفت، چند بار شغلش را تغییر داد و به ترتیب در اداره‌ی کل تجارت، آژانس پارس، وزارت امور خارجه و شرکت سهامی کل ساختمان کار کرد.

 نوشین هم در تهران یک گروه تآتر تشکیل داد و چند نمایش‌نامه نوشت و آنها را با گروه تآترش اجرا کرد (از جمله نمایش‌نامه‌های "تأثیر زن وظیفه‌شناس در زندگی"، "حبیب و مریم"، "ترس از جریمه"، "پیرمرد پرحرف و جوان عصبانی"، "ایده‌آل یا سرگذشت"). متن بعضی از نمایش‌نامه‌هایش- از جمله کمدی "تأثیر زن وظیفه‌شناس در زندگی"- را هم به صورت کتاب منتشر کرد. هم‌چنین یک فرهنگ لغات فارسی به فرانسه تهیه و منتشر کرد و با پولی که از انتشار کتابهایش به دست آورده بود، در سال 1310 دوباره به فرانسه رفت و در کنسرواتوار هنر، در رشته‌ی فن بیان (دکلاماسیون)، ثبت نام کرد و تا سال 1311 در آن‌جا سرگرم تحصیل بود. در کنار تحصیل در رشته‌ی تآتر، به یادگیری طرز نواختن آکاردئون به شیوه‌ی فرانسوی هم پرداخت. او پس از پایان دوره‌ی دوساله‌ی تحصیلش در کنسرواتوار تولوز و دریافت مدرک تحصیلی، در اواخر سال 1311 به تهران بازگشت.

 پس از بازگشت هدایت و نوشین به ایران، آن‌دو مصاحبتشان بیشتر شد و وقت بیشتری را با هم گذراندند. در نتیجه با شناخت عمیقتری که از هم پیدا کردند و ایجاد احساس همنظری در مسائل فرهنگی و ادبی و هنری، دوستی ساده‌ی آن‌دو به رفاقتی صمیمی مبتنی بر همفکری و همدلی تبدیل شد. یکی از دست‌آوردهای این رفاقت پایه‌گذاری سنت کافه‌نشینی روشنفکران و دور هم جمع کردن اهل ادبیات و هنر در دو- سه کافه‌ی نوساز خیابان لاله‌زار و لاله‌زارنو (از جمله کافه لاله‌زار و کافه رفز نفوار و کافه قنادی فردوسی) بود- این سنت را هدایت و نوشین در دوران اقامت در فرانسه از روشنکران آن‌جا آموخته و به آن خو گرفته بودند. آن‌دو در فاصله‌ی سالهای 1311 تا 1315 توانستند روشنفکران، هنرمندان و ادیبان نوگرای جوان و بااستعداد تهران را دور خودشان جمع کنند و محفلی پیش‌رو و نوجو تشکیل دهند که در کافه‌ای دور هم جمع می‌شدند و شیرقهوه یا آبجو می‌خوردند و به بحث روشنفکری و تبادل نظر می‌پرداختند. چهره‌های نام‌دار این جمع عبارت بودند از بزرگ علوی، مسعود فرزاد، مجتبا مینوی، فضل‌الله صبحی مهتدی، غلام‌حسین مین‌باشیان، حسن شهیدنورائی، شین پرتو (شیرازپور پرتو)، رضا جرجانی، حسن قائمیان، احمد قاضی(دکتر ارانی)، ایرج اسکندری، فتح‌الدین فتاحی، محمد مقدم، پرویز ناتل خانلری، جلال صالحی و ...

 تا سال 1315 که هدایت به هندوستان رفت، این آثار را نوشت  و بعضی از آنها را منتشر کرد: رباعیات حکیم عمر خیام (نگارش و انتشار در سال 1302)، رساله‌ی "انسان و حیوان" (نگارش در سال 1303)، قطعه‌ی "مرگ" (نگارش در سال 1305 در بلژیک)، رساله‌ی "فواید گیاهخواری" (نگارش در سال 1306 در پاریس و انتشار در همین سال در برلن)، نمایش‌نامه‌ی "پروین دختر ساسان" (نگارش در سال 1307 در پاریس و انتشار در سال 1309 در تهران)، خیمه‌شب‌بازی "افسانه‌ی آفرینش" (نگارش در فروردین سال 1309 در پاریس و انتشار در سال 1325 در پاریس)، مجموعه داستان "زنده به گور" (نگارش بعضی از داستانها در پاریس و بعضی دیگر در تهران- انتشار در سال 1309 در تهران)، "سایه‌ی مغول" (نگارش در سال 1309 در تهران- انتشار در سال 1310 در کتابی به نام "انیران" شامل این داستان و دو داستان دیگر از بزرگ علوی و شین پرتو)، "اوسانه" (انتشار در سال 1310)، مجموعه داستان "سه قطره خون" (انتشار در سال 1311)، سفرنامه‌ی "اصفهان نصف جهان" (نگارش و انتشار در سال 1311)، مجموعه داستان "سایه روشن" (نگارش و انتشار در سال 1312)، داستان "علویه خانم" (نگارش در سال 1312و انتشار در سال 1322)، نمایش‌نامه‌ی "مازیار" (نگارش و انتشار در سال 1312)، "نیرنگستان" (نگارش و انتشار در سال 1312)، "کتاب مستطاب وغ وغ ساهاب، مشتمل بر 35 غزیه به قلمین یأجوج و مأجوج" (صادق هدایت و مسعود فرزاد) (نگارش و انتشار در سال 1313)، "ترانه‌های خیام" (نگارش و انتشار در سال 1313).

 نوشین تا سال 1314 که برای بار دوم به فرانسه رفت، در تهران بود و سرگرم تعلیم و تربیت گروه نمایشی‌اش (تروپ نوشین) و اجرای نمایش با آن بود. در عین حال با گروههای نمایشی دیگری هم که در آن زمان فعال بودند- مانند "کانون صنعتی"، "ایران جوان" و "کلوپ فردوسی"- همکاری می‌کرد. ایده‌ی نوشین این بود که تآتر ملی ایران را بر پایه‌ی تآتر علمی مدرن و به شیوه‌ای که در فرانسه رایج بود، بنیان بگذارد. این ایده در تقابل با ایده‌ی کسانی قرار داشت که می‌کوشیدند تآتر ملی ایران را بر مبنای سنتهای نمایشی رایج آن زمان- تعزیه، نمایش تخت حوضی(رو حوضی) و سیاه بازی- پایه بگذارند. نوشین برای تحقق بخشیدن به هدفش، به اجرای نمایشهایی به سبک تآتر فرانسوی مدرن آن روزگار پرداخت و چند نمایش‌نامه را بر روی صحنه برد و نقش اصلی مرد نمایش را هم خودش بر عهده گرفت، از جمله نمایش‌نامه‌‌ی "نوکر خان لنکران" اثر فتح‌الله آخوندزاده و نمایش‌نامه‌ی "مردم" (اقتباس از نمایش‌نامه‌ی "توپاز" اثر مارسل پانیول) را کارگردانی و در آن بازی کرد، هم‌چنین باز هم نمایش‌نامه‌ی "تأثیر زن وظیفه‌شناس در زندگی"اش را بر صحنه اجرا کرد.

 در سال 1312 نوشین با لرتا ازدواج کرد. لرتا بازیگری ارمنی و جوان و بسیار زیبا بود و استعداد حیرت‌انگیزی برای بازیگری داشت. او کار بازیگری را از سال 1300 شروع کرده بود و از سال 1303 در گروه "کمدی اخوان" بازیگری می‌کرد. در همین گروه و از همین زمان بود که او و نوشین با هم آشنا شده و در سالهایی که نوشین در ایران بود، اغلب با هم بودند، و بر صحنه‌ی نمایش هم‌بازی و بیرون از صحنه دوستانی هم‌دل بودند. بعد از بازگشت نوشین از فرانسه در سال 1311، او و لرتا عاشق هم شدند و عشقشان در سال 1312 به ازدواج و تشکیل خانواده منجر شد.

 ارزنده‌ترین کار صحنه‌ای نوشین، بعد از بازگشت از فرانسه، کارگردانی کنسرت "سه داستان از شاه‌نامه" بود که به مناسبت برگزاری کنگره‌ی جهانی هزاره‌ی فردوسی در تهران و برای شرکت در جشنهای گرامی‌داشت او اجرا شد. این کنسرت در جمعه سیزدهم ماه مهر سال 1313 در سالن نکویی (سینما همای سابق) برگزار شد. با این کنسرت "ارکستر سمفنیک بلدیه" که نخستین ارکستر سمفنیک ایرانی بود، به رهبری غلام‌حسین مین‌باشیان، اجرای عمومی خود را رسماً آغاز کرد و با استقبال پرشور دوستداران موزیک و تآتر روبه‌رو شد.
  این کنسرت به صورت ترکیبی از موسیقی، تآتر، باله و آواز گروه کر بود و برنامه‌اش اجرای سه داستان از شاهنامه بود که تنظیم متن و کارگردانی آن از نوشین و موسیقی‌اش تدوین مین‌باشیان بود. موسیقی کنسرت توسط خوانندگان گروه همسرایان نیکل قلندریان که نخستین گروه کر ایرانی بود، همنوایی می‌شد. موسیقی کنسرت ترکیبی از موسیقی کلاسیک و مارشها و والسها با موسیقی ضربی ایرانی بود. در مجموع در این کنسرت حدود هفتاد هنرمند- شامل بازیگر، آوازه‌خوان، نوازنده و رقصنده- بر صحنه بودند که گروهی عظیم بود و تا آن زمان هرگز چنین جمع بزرگی از هنرمندان روی صحنه‌ی موسیقی و تأتر ایران دیده نشده بود و تا سه دهه‌ی بعد هم دیده نشد. بازیگران اصلی نمایشها نوشین، لرتا و آرا بودند.
داستان اول داستان "زال و رودابه" بود. نقش زال را آرا و نقش رودابه را لرتا بازی می‌کرد و گروه کر "آواز پرستندگان" را می‌خواند.
داستان دوم داستان "رستم و قباد" بود. نقش رستم را نوشین و نقش قباد را آرا بازی می‌کرد. در این قسمت دو سرود توسط گروه همسرایان اجرا شد: "سرود می" و "سرود پهلوانان".
داستان سوم داستان "رستم و تهمینه" بود. نوشین در نقش رستم و لرتا در نقش تهمینه بازی می‌کرد. در پایان این قسمت، گروه همسرایان سرود "همیشه نگهدارت یزدان باد" را اجرا کردند و کنسرت با رقص خانم سپهر بر روی یک قطعه موسیقی ضربی به پایان رسید.

 در شماره‌ی 7 مجله‌ی دنیا که در پاییز سال 1313 منتشر شد، مطلبی با عنوان "هنر نو در ایران"- نوشته‌ی بزرگ علوی (با نام مستعار ف.ن)- منتشر شد که به بررسی انتقادی این کنسرت اختصاص داشت. در مقدمه‌ی این نقد چنین می‌خوانیم:
"تآتر از صنایع ظریف است که حالت حاضره‌ی آن از غرب به ایران انتقال می‌یابد. نفوذ تآتر در هنر، نظیر نفوذ فیلم، اتومبیل، راه‌آهن و سایر شعب تمدن است. هنرمند ایرانی از اروپایی تقلید می‌کند و در توده سلیقه تولید می‌نماید. سلیقه‌ی توده، دوباره در هنرمند تأثیر متقابل می‌کند و او را مجبور به کار هنری عمیقتر می‌نماید. این تکامل مرتباً جلو می‌رود. یک نمونه از هنر جدید در ایران، سه داستان از شاهنامه بود که ذیلاً تشریح می‌شود: سه داستان از شاهنامه جمعه سیزده مهر ۱۳۱۳، تنظیم عبدالحسین نوشین، موزیک از غلام‌حسین مین‌باشیان.
باید تعجب کرد، رکلام [آگهی] از این ساده‌تر نمی‌شود درست کرد، اصطلاحاتی مانند "آرتیست شهیر" و "ادیب اریب" و "قریحه‌ی سرشار" و غیره در رکلام دیده نمی‌شود و همین دلیل است که این نمایش واقعاً به دست چند نفر هنرمند به تمام معنی اداره شده بود.
...
شاید بزرگترین استادی نوشین در انتخاب این نمایش همین بوده است که او از شاهنامه‌ی فردوسی تآتر اقتباس نکرده است- چنان که عده‌ای این کار را کردند و از عهده برنیامدند. او سه تابلو درست کرده است. داستانهای شاهنامه به کار تآتر نمی‌خورد، برای آن‌که در تآتر از همه چیز مهمتر، وحدت و تمرکز موضوع و طرز مکالمه است، در صورتی که در یک موضوع رزمی به این نکات کمتر اهمیت داده می‌شود.
داستان اول، زال و رودابه، رل رودابه با لرتا و رل زال با آرا بود. از نظر لیریک حتماً این قسمت مخصوصاً آن‌جایی که پرستندگان از قصر بدون اجازه بیرون آمده و دربان پیرمرد به آنها تندی می‌کند و آن قسمت که رودابه از بالای برج گیسوان خود را پایین می‌اندازد، قشنگترین فصل تمام شاه‌نامه است.
موضوع هم خوب انتخاب شده بود و هم صرف نظر از یکی از پرستندگان که بالاخره کلمه‌ی "مستمند" را نتوانست ادا کند، خوب بازی شده بود. چراغ دست دربان یک کمی معمولی بود. اما غریب آن‌که لرتا آن شب اصلاً لهجه‌ی ارمنی نداشت. آیا در اثر ذوق لرتا و یا در اثر پشتکار نوشین؟
داستان دوم، رستم و قباد، رل رستم با نوشین بود.
راجع به نوشین هرچه باید گفته شود، گفته شد.
 اما باز موزیک به یاد آدم می‌آید. اگر من دیوارهای نمایشگاه نکویی و دکور را نگاه نمی‌کردم (بله، دکور سه پرده می‌توانست بهتر باشد با وجود زحمات کارل برون) و چشمهایم باز نبود، می‌توانستم تصور کنم که سرود می و سرود پهلوانان را در یک تآتر فرنگ می‌شنوم. خوانندگان قلندریان آبرومند بودند.
داستان سوم، رستم و تهمینه.
چنین است رسم سرای درشت
گهی پشت به زین و گهی زین به پشت
وقتی که نوشین این شعر را از پشت پرده گفت، بدن من لرزید. این‌قدر در صدای او حزن و قدرت بود.
اما رقص منتهای خانم سپهر و هم موزیک این رقص، روی‌هم‌رفته وصله‌ی ناجوری بود. این رقص بیشتر اسلوب مصری داشت. آهنگ آن شبیه صدای دنبک بود.
اما نوای آخر، همیشه نگهدارت یزدان باد، خستگی را از تن آدم درمی‌آورد.
لازم نیست گفته شود که اداره‌ی این تآتر صرف نظر از اشکالات معنوی، چقدر اشکالات مادی داشته است. حاضر کردن قریب ۷۰ نفر آرتیست و رقاص و آوازه‌خوان و موزیکچی در محیطی که هیچ‌یک از این شغلها مستقل و رسمی نیست معلوم است چقدر مشکل است...
این اولین تآتری بود که در ایران واقعاً می‌شد تآتر نامید که به دست یک دسته جوان بافکر اداره می‌شد. از این جهت ما از موفقیت آنها خوشحالیم."

 در این سه سالی که هدایت و نوشین با هم بودند، از هم ایده می‌گرفتند، به هم کمک فکری و حسی می‌کردند، بر هم تأثیر می‌گذاشتند، هم‌دیگر را تشویق به نوشتن و آفریدن می‌کردند، در هم انگیزه‌ی خلاقیت و فعالیت ایجاد می‌کردند و حامی و پشتیبان هم بودند. بعضی از کارهایی که هرکدام از این‌دو، در این مدت، انجام دادند نتیجه‌ی هم‌فکری و تبادل نظر و کار مشترکشان بود. نوشین برای نوشتن داستان به هدایت ایده می‌داد، هدایت هم در نوشتن نمایش‌نامه و اجرای آن بر صحنه به نوشین کمک فکری و از او پشتیبانی و حمایت معنوی می‌کرد. به عنوان مثال ایده‌ی داستان "علویه خانم" را نوشین به هدایت داد. ماجرا از این قرار است که نوشین یک سفر رفته بود مشهد و در میان مسافرهای اتوبوس زنک شلخته‌ی پرده‌داری توجهش را جلب کرده بود که مدام با صدای بلند فحش می‌داد- آن هم نه فحش ساده بلکه فحشهای آب‌دار رکیک. در راه با خودش فکر کرده بود که این زن می‌تواند شخصیت یک داستان درخشان باشد. وقتی به تهران برگشت ماجرا را برای هدایت تعریف کرد و به او پیشنهاد داد که داستانی درباره‌ی این زن بنویسد. هدایت هم از این پیشنهاد خوشش آمد و بر اساس چیزهایی که نوشین از آن زن و کار و کردارش و طرز حرف زدن و فحش دادنش برایش گفته بود، شاه‌کار درخشانش "علویه خانم" را نوشت. هدایت هم در ترجمه‌ی نمایش‌نامه‌ی "توپاز" (مردم) به نوشین کمک کرد و ترجمه‌اش را با متن فرانسه مقایسه کرد و پیشنهادهای مفیدی برای مناسبتر شدن اقتباس نوشین از متن نمایش‌نامه به او داد. هم‌چنین نوشین درباره‌ی طرز اجرای نمایش و صحنه‌های آن با هدایت مشورت و از راه‌نمایی‌ها و پیشنهادهای او استفاده می‌کرد.

 در سال 1314 نوشین و لرتا برای گذراندن ماه عسل به اروپا رفتند. آن‌دو ابتدا در جشنواره‌ی تآتر مسکو شرکت کردند و بعد از چند ماه راهی فرانسه شدند تا نوشین تحصیلاتش در رشته‌ی کارگردانی تآتر و آموزش زبان و ادبیات فرانسه را تکمیل کند، لرتا هم یک دوره‌ی آموزش بازیگری را بگذراند. در زمانی که نوشین و لرتا در فرانسه بودند، اسپانیا درگیر جنگ داخلی بین آزادیخواهان و فاشیستها بود. نوشین که با شور و حرارت زیادی خبرهای جنگ را دنبال می‌کرد، تصمیم گرفت که به اسپانیا برود تا در کنار آزادیخواهان با فاشیستها بجنگد. برای همین به مرکز نام‌نویسی داوطلبان اعزام به اسپانیا رفت تا ثبت نام کند. او را نزد کمیسیون تأیید صلاحیت داوطلبان فرستادند. مسئول کمیسیون از نوشین پرسید: "آیا می‌توانی تانک برانی؟" نوشین گفت: "نه." پرسید: "آیا توپچی هستی؟" نوشین گفت: "نه." پرسید: "آیا خلبانی بلدی؟" نوشین گفت: "نه." و به تمام سوآلهای دیگری که از او درباره‌ی آمادگی و تخصص نظامی‌اش شد، پاسخ منفی داد. سرانجام مسئول کمیسیون خسته شد و گفت که آزادیخواهان در جبهه‌های جنگ داخلی اسپانیا متخصص جنگی می‌خواهند و او که هیچ تخصصی در امور نظامی ندارد رفتنش به اسپانیا بی‌فایده است. به این ترتیب به درخواستش برای اعزام به اسپانیا جواب رد داده شد.

 هدایت هم در سال 1315 به دعوت دکتر شیرازپور پرتو (شین پرتو) که از مسئولان کنسولگری ایران در بمبئی بود، به عنوان متخصص تنظیم دیالوگ فیلم فارسی به هندوستان رفت. او در این سفر که کمتر از یک سال طول کشید، با فرهنگ غنی هند آشنا شد و معلوماتی گسترده و همه‌جانبه درباره‌ی زبان پهلوی و آثار به جا مانده به این زبان به دست آورد. او در این سفر بیشتر وقتش را در موزه‌ها و کتاب‌خانه‌ها می‌گذراند و هر روز مسافت درازی را می‌پیمود تا به منزل بهرام گور انکلساریا که از دانشمندان نام‌دار دانش زبان‌شناسی و استاد زبان پهلوی بود- واقع در حومه‌ی شهر بمبئی- برود و در محضر او زبان پهلوی و خواندن متنهای باستانی این زبان را بیاموزد. در بمبئی بود که هدایت کتابهای "کارنامه‌ی اردشیر پاپکان" و "شکند گمانی ویچار"(گزارش گمان‌شکن) و "گجسته ابالیش" را از زبان پهلوی به فارسی ترجمه کرد و دو داستان "ماه‌زده" و "سامپینه" را به زبان فرانسه نوشت. همین‌طور شاهکار ادبی‌اش- رمان بوف کور- را که در تهران شروع کرده بود، در بمبئی به پایان رساند و آن را در همان سال 1315 با دست‌خط خودش و به صورت پلی‌کپی در تعداد معدودی نسخه (به روایتی حدود پنجاه نسخه و به روایتی دیگر حدود صدوپنجاه نسخه) منتشر کرد. هدایت دوست نداشت به ایران برگردد. او دلش می‌خواست در بمبئی بماند و در آن‌جا برای خودش کسب و کاری راه بیندازد ولی سرمایه‌ی کافی برای برآوردن این آرزو نداشت و چون پولی را که با خودش آورده بود، ته کشید ناچار در سال 1316 به تهران برگشت و بار دیگر در بانک ملی استخدام و به عنوان متصدی خرید و فروش ارز مشغول به کار شد.

 در همین سال (1316) نوشین و لرتا هم به ایران برگشتند و بار دیگر کار اجرای نمایش و کارگردانی و بازیگری را از سر گرفتند و دو نمایش‌نامه‌ی "عروس بی‌جهاز" و "میرزا کمال‌الدین"- نوشته‌ی محمدعلی فروغی(ذکاءالملک)- را در سالن سیرک تهران به نمایش گذاشتند.

 در سال 1317 مین‌باشیان که از دوستان هدایت و نوشین بود، به ریاست موسیقی کشور منصوب شد و "اداره‌ی موسیقی کشور" را بنیاد نهاد و هدایت را به عنوان رئیس دفتر اداره‌ی موسیقی و نوشین را به عنوان مشاور امور هنری استخدام کرد. یکی از وظیفه‌های اداره‌ی موسیقی تأسیس مجله‌ی موسیقی بود. در راستای انجام این وظیفه، مین‌باشیان امتیاز انتشار "مجله‌ی موسیقی" را گرفت و سردبیری آن را به هدایت سپرد. هدایت هم از بانک ملی استعفا کرد و تمام وقت کاری خود را در اختیار اداره‌ی موسیقی و مجله‌ی موسیقی گذاشت و برای انتشار ماه‌نامه‌ی "مجله‌ی موسیقی" هیئت تحریریه‌ای مرکب از نوشین، محمدضیا هشترودی، نیما یوشیج، فضل‌الله صبحی مهتدی، حسین خیرخواه، علی‌اصغر سروش تشکیل داد و به این ترتیب هدایت و نوشین در مجله‌ی موسیقی هم‌کار شدند. این مجله از سال 1317 تا سال 1320 به صورت ماهانه منتشر می‌شد و هدایت و نوشین نوشته‌های خود را در آن منتشر می‌کردند. به این ترتیب "اداره‌ی موسیقی" و "مجله‌ی موسیقی" پیش‌روترین مرکز هنری آن زمان و کانونی برای دور هم جمع شدن روشنفکران و هنرمندان و ادیبان جوان و پیش‌رو و ترقی‌خواه شدند.

 در این سالها هدایت چنان غرق کار انتشار مجله‌ی موسیقی بود که کمتر فرصتی برای پرداختن به کارهای تحقیقی ادبی و داستان‌نویسی پیدا می‌کرد. او در این سالها تنها تواست متن "گجسته ابالیش" را که در بمبئی از زبان پهلوی به فارسی ترجمه کرده بود، منتشر کند. هم‌چنین، بخشی از ترجمه‌هایش از زبان پهلوی را در مجله‌ی موسیقی چاپ کرد.

 نوشین در این سالها (1320- 1317) چند نمایش‌نامه از زبان فرانسه به فارسی ترجمه کرد. از جمله در سال 1318 نمایش‌نامه‌ی "پرنده‌ی آبی" (نوشته‌ی موریس مترلینگ) را ترجمه کرد و آن را در چند شماره‌ی سال اول مجله‌ی موسیقی منتشر کرد. هم‌چنین در سال 1319 نمایش‌نامه‌ی"اتللو"ی شکسپیر را به زبان فارسی ترجمه کرد و آن را در چند شماره‌ی سال دوم مجله‌ی موسیقی منتشر کرد. (البته پیش از او ابوالقاسم ناصرالملک آن را به فارسی ترجمه کرده و ترجمه‌اش هم بسیار عالی و دقیق بود.) ترجمه‌ی نوشین- برخلاف ترجمه‌ی ناصرالملک-  ترجمه‌ای بود از روی متن اجرایی این نمایش‌نامه که موافق با تکنیک جدید تآتر، توسط سناریستهای اروپایی تنظیم شده و بیشتر اجرایی بود تا ادبی، به همین سبب بعضی صحنه‌های زیادی نمایش حذف شده و جای بعضی صحنه‌ها تغییر کرده و تا حد امکان شماره‌ی تابلوهای هر پرده کم شده بود. از این‌رو اگر ترجمه‌ی نوشین را با ترجمه‌ی ناصرالملک یا ترجمه‌های دیگر "اتللو" مقایسه کنیم بین آنها تفاوتهای زیادی مشاهده می‌کنیم که علتش همین تفاوت منابع ترجمه‌ی این مترجمان است.

 در اردیبهشت سال 1318 نخستین مدرسه‌ی تآتری ایران به نام "هنرستان هنرپیشگی تهران" به همت نوشین و دوستان همکارش شروع به کار کرد. به این ترتیب برای اولین بار در تاریخ تآتر ایران مدرسه‌ای رسمی با شیوه‌ای علمی و با برنامه‌ای مطابق برنامه‌ی کنسرواتوار هنر پاریس، راه‌اندازی شد و در اولین دوره 12 هنرجوی زن و 40 هنرجوی مرد را برای هنرآموزی پذیرفت. نوشین از معلمهای اصلی این هنرستان بود و درسهای فن بیان و بازیگری را تدریس می‌کرد. پس از تأسیس هنرستان هنرپیشگی تهران بیشتر وقت نوشین در هنرستان می‌گذشت و صرف آموزش دادن به هنرجویان مدرسه‌ی هنرپیشگی می‌شد.

 در شهریور سال 1320 پس از ورود نیروهای متفقین به تهران، مین‌باشیان از ریاست اداره‌ی موسیقی برکنار شد و به دنبال او، هدایت و نوشین و نیما یوشیج هم از کار برکنار شدند.

 در فاصله‌ی بین شهریور سال 1320 تا تیر سال 1325 که نخستین کنگره‌ی نویسندگان ایران برگزار شد، هدایت فعالیت ادبی چشم‌گیری داشت. او پس از برکناری از اداره‌ی موسیقی، در دانشکده‌ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران به عنوان مترجم استخدام شد و تا وقتی که در ماه آذر سال 1329 به فرانسه رفت، در همین شغل باقی ماند. هدایت در سال 1321 مجموعه داستان "سگ ولگرد" را منتشر کرد و در سالهای 1322 و 1323 چندتا از متنهایی را که از زبان پهلوی به فارسی ترجمه کرده بود، به چاپ رساند- از جمله "گزارش گمان‌شکن" و "کارنامه‌ی اردشیر پاپکان" و "زند و هومن یسن". مجموعه‌ی "ولنگاری" (شامل شش قضیه) را هم در سال 1323 منتشر کرد. در سال 1324 او عضو انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی و عضو هیئت تحریریه‌ی ماه‌نامه‌ی "پیام نو"- ارگان این انجمن- شد. در مدتی که هدایت عضو تحریریه‌ی مجله‌ی "پیام نو" بود نوشته‌هایی در این نشریه منتشر می‌کرد، از جمله داستان "فردا" (نوشته‌ی سال 1325)، "چند نکته درباره‌ی ویس و رامین"، "بازرس اثر گوگول (معرفی و انتقاد)"، "ملانصرالدین در بخارا (معرفی و انتقاد فیلم استودیو تاشکند)"، "انتقاد بر ترجمه‌ی رساله‌ی غفران ابوالعلا المعری، به قلم اکبر داناسرشت(صیرفی)". در 24 آبان سال 1324 مجلس گرامی‌‌داشت هدایت در انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی برگزار شد و در این جلسه بزرگ علوی درباره‌ی هدایت و فعالیتهای ادبی‌اش صحبت کرد و یزدان‌بخش قهرمان و مریم فیروز دو داستان از او را خواندند. در 16 آذر همین سال، هدایت هم‌راه با دکتر سیاسی و دکتر کشاورز، برای شرکت در جشن بیست‌وپنجمین سال‌گرد تأسیس دانشگاه دولتی آسیای میانه به تاشکند (پایتخت ازبکستان شوروی) سفر کرد و یک ماه و نیم در تاشکند بود و در 30 دی به تهران برگشت.
 
 در سالهای 1322 تا 1325 هدایت با مجله‌ی سخن هم که در سال 1322 تأسیس شده بود، همکاری می‌کرد و مدتی هم عضو هیئت تحریریه‌ی این مجله‌ی ادبی- هنری پیش‌رو بود و ترجمه‌ها و مقاله‌های پژوهشی‌ متعددی از او در مجله‌ی سخن منتشر شد، از جمله:
 ترجمه‌ی رمان "مسخ" و داستانهای "شغال عرب" و "گراکوس شکارچی" (نوشته‌ی فرانتش کافکا)، ترجمه‌ی داستان "دیوار" (نوشته‌ی ژان پل سارتر)، ترجمه‌ی قصه‌ی ژاپنی "اوراشیما"، ترجمه‌ی مقاله‌ی "هنر ساسانی در غرفه‌ی مدالها" (نوشته‌ی ل.مورگنشترن)، ترجمه‌ی "یادگار جاماسپ" و "آمدن شاه بهرام ورجاوند" از زبان پهلوی، و مقاله‌های "خط پهلوی و الفبای صوتی"، "فلکلر یا فرهنگ توده"، "طرحی برای کاوش فلکلر یک منطقه". هم‌چنین در سال 1324 داستان بلند "حاجی آقا" از هدایت توسط انتشارات مجله‌ سخن و به عنوان ضمیمه‌ی دوره‌ی دوم این مجله منتشر شد.

 نوشین در سال 1320 در تأسیس حزب توده شرکت فعال داشت و در اولین انتخابات حزبی (کنفرانس ایالتی) عضو کمیته‌ی مرکزی موقت و در اولین کنگره‌ی حزبی عضو کمیسیون تفتیش و نظارت شد. او عضو هیئت تحریریه‌ی دوم روزنامه‌ی مردم ضد فاشیستی هم بود و چند مقاله‌ی ادبی و هنری در آن روزنامه منتشر کرد. نوشین از هدایت هم خواست که داستانها و مقاله‌هایی برای انتشار در اختیار این روزنامه قرار بدهد. هدایت هم خواهش نوشین را پذیرفت و نوشته‌هایی در اختیار این روزنامه قرار داد که در آن منتشر شد - از جمله داستان "آب زندگی" و "اشک تمساح". نوشین در سال 1320 "مانیفست حزب کمونیست" (نوشته‌‌ی کارل مارکس) را از زبان فرانسه به فارسی ترجمه کرد. اردشیر آوانسیان هم به او کمک کرد و ترجمه‌اش را با متن روسی مقایسه کرد- ترجمه‌ای که معلوم نشد چه بر سرش آمد و هرگز منتشر نشد.

 در سال 1321 به ابتکار نوشین و با تلاش و همت او محفلی از روشنفکران ترقی‌خواه برای بحث و تبادل نظر درباره‌ی مسائل علمی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، ادبی و هنری تشکیل شد. با خواهش نوشین هدایت پذیرفت که نشستهای این محفل در منزل پدری او که در آن زندگی می‌کرد، برگزار شود. خود هدایت هم در این نشستها شرکت می‌کرد ولی معولاً ساکت بود و بیشتر گوش می‌کرد و کمتر اظهار نظر می‌کرد. احسان طبری، خلیل ملکی، احمد قاسمی و اردشیر آوانسیان چندتا از شرکت کنندگان در گردهم‌آیی‌های این محفل بودند.

 در همین سال حزب توده‌‌ برای کادرهایش یک مدرسه‌ی حزبی تشکیل داد. نوشین هم یکی از مدرسان این مدرسه بود و در آن فن بیان درس می‌داد. علاوه بر فعالیتهای حزبی، نوشین در باشگاه هواپیمایی ملی هم نام‌نویسی کرد و مدتی در این باشگاه آموزش خلبانی دید.


 نوشین آگاه بود که برای پایه‌گذاری تآتر نوین ایران پیش و بیش از هرچیز دیگر به بازیگرانی ورزیده و حرفه‌ای نیاز دارد، به همین علت، با توجه به این‌که "هنرستان هنرپیشگی تهران" بعد از شهریور سال 1320 فعالیتش متوقف شده بود، برای پر کردن جای خالی آن، در سال 1321 "هنرکده‌ی هنرپیشگی" را تأسیس کرد. در این هنرکده او به تعلیم و تربیت هنرجویان رشته‌ی بازیگری می‌پرداخت و به آنها هنر بازیگری و فن بیان را می‌آموخت. در این هنرکده بود که هنرجویان به شناخت کاراکترهای نمایشی پرداختند و تجزیه و تحلیل نقش و فن بیان و جنبه‌های دراماتیک ادبیات نمایشی را آموختند. دور میز خوانی، تمرینهای طولانی، تجزیه و تحلیل شخصیت و کاراکترسازی، فن بیان، طرز حرکت روی صحنه، میزانسن به معنای دقیق و فنی آن، استفاده از صحنه‌‌ی گردان و دکور سقف‌دار، بهره‌گیری از موسیقی کلاسیک مناسب با موضوع نمایش به عنوان موسیقی متن، و روش درست نورپردازی درسهایی بود که هنرجویان از نوشین می‌آموختند.
 بعضی از هنرجویان این هنرکده که بعدها ارزنده‌ترین هنرمندان تآتر و سینمای ایران شدند عبارت‌اند از:
آقایان صادق شباویز- محمدعلی جعفری- عزت‌الله انتظامی- علی نصیریان- نصرت کریمی-  مصطفی اسکویی-  حمید سمندریان- حمید قنبری- مهدی علی‌محمدی- عباس تفکری- حسین خیرخواه-  حسن خاشع- رضا رخشانی- صادق بهرامی- کهنمویی- امینی.
بانوان: لرتا- ایرن- توران مهرزاد- پرخیده- سهیلا- مهین دیهیم- مهین اسکویی- شهلا ریاحی- عصمت صفوی- اعلم دانایی- خامنه‌ای.

 در سال 1322 نوشین به کمک همکارانش- محزون، علی جعفریه، هاتفی و وثیقی- "تآتر فرهنگ" را در خیابان لاله‌زار تأسیس کرد و با اجرای نمایش‌نامه‌ی "ولپن" (نوشته‌ی بن جانسون- تنظیم ژول رومن و اشتفان تسوایگ) که خودش آن را ترجمه و برای اجرا تنظیم کرده بود، این تآتر را افتتاح کرد. نمایش "ولپن" در این سالن به مدت 9 شب اجرا شد و با آن دوران تازه‌ای در تآتر ایران آغاز شد. نوشین تآتر فرهنگ را به طرزی نو سامان داد. سالن نظم و ترتیبی دقیق داشت. برای نخستین بار بروشور نمایش در اختیار تماشاگران قرار می‌گرفت. رفتار کارکنان تآتر با تماشاگران محترمانه بود. پس از شروع نمایش در سالن بسته می‌شد و دیگر کسی اجازه نداشت وارد آن شود. خوردن خوراکی و کشیدن سیگار و ایجاد سروصدا یا رفت‌وآمد در سالن ممنوع بود. جز صدای صحنه هیچ صدای دیگری شنیده نمی‌شد. تماشاگران ملزم بودند که در سکوت نمایش را تماشا کنند و تنها در پایان اجرا می‌توانستند با کف زدن بازیگران و کارگردان نمایش را تشویق کنند. در "تآتر فرهنگ" گروهی از دوستان و هم‌کاران قدیمی نوشین- مثل لرتا، توران مهرزاد، حسین خیرخواه، حسن خاشع، عطاالله زاهد، ایرج ساویز، مصطفا اسکویی و جلال ریاحی- با او همکاری می‌کردند و خیرخواه دست‌یار نوشین در کارگردانی بود. نوشین و خیرخواه در "تآتر فرهنگ" نمایش‌نامه‌های "مردم" (اقتباس از "توپاز" مارسل پانیول)، "تاجر ونیزی" (از ویلیام شکسپیر با ترجمه‌ی نوشین)، "مسافرت حاجی‌قربان" (ترجمه‌ی حسن ناصر)، "میرزا کمال‌الدین- تارتف شرقی" (از مولیر)، "سه دزد" (از ساراچف) و "دختر شکلات‌فروش" را کارگردانی و اجرا کردند. نوشین "تآتر فرهنگ" را نزدیک دو سال اداره کرد. پس از آن، در سال 1324، برای انجام مأموریت حزبی به خراسان رفت و نزدیک یک سال از تهران دور بود، و در نبود او "تآتر فرهنگ" مغز و قلب و روحش را از دست داد و در نتیجه فعالیتش متوقف شد.

 در سال 1323 نوشین نمایش‌نامه‌ی "در اعماق" ماکسیم گورکی را به فارسی برگرداند و آن را با عنوان "در اعماق اجتماع" در ماه‌نامه‌ی "پیام نو" منتشر کرد. او درباره‌ی عنوانی که برای ترجمه‌ی فارسی نمایش‌نامه‌ی ماکسیم گورکی برگزیده بود، چنین نوشت:
"مقصود گورکی نشان دادن تابلویی از زندگی مردمی‌ست که در عمق اجتماع یا بهتر بگویم در لجن اجتماع دست و پا می‌زنند. بنابراین برای رفع ابهام من کلمه‌ی اجتماع را بدان افزودم."

 در سال 1325 نوشین نمایش‌نامه‌ی "روسپی بزرگوار" از ژان پل سارتر را به فارسی برگرداند و آن را در ماه‌نامه‌ی مردم منتشر کرد. نوشین عنوان ترجمه‌اش را گذاشته بود "فاحشه‌‌ی محترمه" ولی هدایت این نام را نپسندید و نام "روسپی بزرگوار" را برای آن پیشنهاد کرد. نوشین هم پذیرفت و نمایش‌نامه‌اش را با عنوانی که هدایت پیشنهاد کرده بود، منتشر کرد.

 مجموعه داستان "خان و دیگران" (شامل داستان بلند "خان و دیگران" و داستانهای کوتاه "میرزامحسن"، "فاطی" و "استکان شکسته") که تنها کتاب داستان منتشر شده از نوشین است، در سال 1325 منتشر شد.

  نوشین در آخر بهار سال 1325 به تهران برگشت و در ماه تیر هم‌راه با هدایت در نخستین کنگره‌ی نویسندگان ایران شرکت کرد. هدایت عضو هیئت رئیسه‌ی کمیسیون ادبی کنگره بود و نوشین از دعوت شدگان به کنگره. هدایت در طول هشت روزی که کنگره برگزار می‌شد، صحبتی برای حاضران در کنگره نکرد ولی نوشین در روز دوم کنگره، همراه با احسان طبری و پرویز ناتل‌خانلری، در بحثی انتقادی پیرامون سخنرانی علی اصغر حکمت در روز اول کنگره- با عنوان "شعر فارسی در عصر معاصر"- شرکت کرد و انتقادهای خود را نسبت به صحبتهای حکمت مطرح کرد.

 در اواخر سال 1325 نوشین به کمک هم‌کارانش- عمویی و وثیقی- تآتر فردوسی را در خیابان لاله‌زار، کوچه‌ی باربد، بنیان گذاشت و آن را با اجرای نمایش "مستنطق" (نوشته‌ی جان بوینتون پریستلی- ترجمه‌ی بزرگ علوی) در سال 1326 افتتاح کرد. تآتر فردوسی بزرگتر و مدرنتر و مجهزتر از تآتر فرهنگ بود و گنجایش بیشتری برای نشستن تماشاگران داشت. استقبال تماشاگران هم از آن خیلی بیشتر از تآتر فرهنگ بود. در واقع نوشین موفق شد با تآتر فردوسی برای تآتر نوین ایران اعتبار و احترام زیادی کسب کند و حیثیت و محبوبیت آن را در جامعه‌ی روشنفکری ایران بسیار افزایش دهد. هم‌کاران اصلی نوشین در تآتر فردوسی لرتا و خیرخواه و خاشع بودند و به کمک آنها نوشین نمایشهای "پرنده‌ی آبی" (نوشته‌ی موریس مترلینگ)، "چراغ گاز" (نوشته‌ی پاتریک هامیلتون) و "شنل سرخ" (نوشته‌ی اوژن بریو) را به روی صحنه برد.

 در همین سال (1326) نوشین نمایش‌نامه‌ی "خروس سحر" را در سه پرده نوشت و در مجله‌ی "مردم" منتشر کرد ولی هرگز فرصت پیدا نکرد که این نمایش‌نامه‌اش را که علاقه‌ی خاصی به آن داشت بر روی صحنه اجرا کند. "خروس سحر" نمایش‌نامه‌ای‌ست اجتماعی که از نظر شخصیت‌پردازی، دیالوگ‌نویسی، صحنه‌پردازی و ساختار دراماتیک خوش‌ساخت و هنرمندانه است. در این نمایش‌نامه نوشین تا حدی از نمایش "دشمنان" گورکی که در همان سال 1326 توسط کریم کشاورز ترجمه و منتشر شده بود، تأثیر پذیرفته ولی ایده‌ی اصلی آن متعلق به خودش بوده است. نوشین و همکارانش در سال 1327 تمرین برای اجرای این نمایش‌نامه را شروع کردند ولی بازداشت او کار تمرین را ناتمام گذاشت و بعد از آن هم هیچ‌وقت این نمایش اجرا نشد.
نمایش‌نامه‌های دیگری که نوشین در سالهای 1325 تا 1327 ترجمه و تنظیم کرد، عبارت‌اند از: "رزماری" (نوشته‌ی برکلی)، "چراغ گاز" (نوشته‌ی آ.بورده)، "شنل سرخ" (نوشته‌ی اوژن بریو).

 در همین سالها نوشین با کمک دوستان و همکارانش- خیرخواه، خاشع، حالتی، گرمسیری، الماسی- "اتحادیه‌ی هنرپیشگان ایران" را بنیان گذاشت که زیاد عمر نکرد و با دستگیری نوشین در 15 بهمن سال 1327 تعطیل شد.

 در 15 بهمن سال 1327 در پی تیراندازی به محمدرضاشاه پهلوی و ترور ناموفقش توسط ناصرمیرفخرایی، حزب توده غیرقانونی و منحل اعلام شد و عده‌ای از رهبران و اعضای آن بازداشت شدند. نوشین هم جزو بازداشت‌شدگان بود. هدایت وقتی خبر بازداشت دوستش را شنید خیلی ناراحت شد و تصمیم گرفت برای افشای دستهای پشت پرده‌ی این ترور و سوءنیت ترتیب‌دهندگان اصلی‌اش که به نظر او وابستگان به دربار محمدرضاشاه بودند، دست به کار شود. مصطفا فرزانه حرفهایی را که از هدایت درباره‌ی دستهای پشت پرده‌ی ترور شنیده بوده چنین روایت کرده است:
 "داستان مضحکی‌ست ساخته و پرداخته‌ی خودشان تا به این ترتیب در حزب توده را ببندند، روزنامه‌‌ها را توقیف کنند و بساط رضاخانی را دوباره راه بیندازند. چند صباحی جلو مردم را ول کردند و حالا از سگ پشیمان‌تراند. خیال دارند گه تاریخی را جلوشان بگذارند تا قلپ قلپ سر بکشند. وگرنه هر بچه‌ای که شعور داشته باشد می‌فهمد که اگر موضوع جدی بود، اگر واقعاً گلوله‌ی جنگی توی هفت‌تیر گذاشته بودند، نه، حتا یک گلوله‌ی سربی، از روی لب مبارک لیز نمی‌خورد، جا در جا می‌کشت. اینها همه‌اش دوز و کلک خودشان است. دسیسه‌ی آنهایی که همیشه خواسته‌اند این ملت در حالت ماقبل تاریخی بماند تا از آب کره بگیرند. تمام دعوا با کسانی است که چهارتا کلاس نیمه‌کاره درس خوانده‌اند. آنهایی که داشتند سر از تخم درمی‌آوردند. بیخودی نیست که روز پانزدهم بهمن و توی دانشگاه را انتخاب کردند. وگرنه می‌رفتند در یک جای دیگر، در یک موقعیت دیگر. حالا به این ترتیب در دانشگاه را هم مدتی خواهند بست، رفت‌وآمدها را کنترل خواهند کرد."
 بعد هدایت از فرزانه خواست که برود و تمام روزنامه‌های اطلاعات از پانزده بهمن به بعد را که درباره‌ی حادثه‌ی تیراندازی به شاه خبر و مطلب داشتند، بخرد و برایش بیاورد. مدتی بعد که دکتر مظفر بقایی نطق جانانه‌ای در مجلس در افشای دستهای پشت پرده‌ی ترور ناموفق شاه کرد، خیلیها از روی سبک نوشته که در آن موضوع به شیوه‌ی یک رمان شرح و بسط داده شده بود، و زبان متن که زبان هدایت بود؛ حدس زدند که متن نطق بقایی نوشته‌ی هدایت است. نطق بقایی مثل توپ صدا کرد و او با همین سخنرانی مشهور شد.

 هدایت دست به دامن خانواده‌اش شد تا برای نوشین کاری بکنند. در خانواده‌ی هدایت افسران عالی‌‌رتبه‌ی ارتش، وکیلان تراز اول و شخصیتهای سیاسی معتبری بودند. سرلشکر رزم‌آرا- رئیس ستاد ارتش- هم شوهرخواهر هدایت بود. به کمک آنها پرونده‌ی نوشین از بقیه‌ی متهمان آن پرونده جدا شد و نوشین به سه سال حبس محکوم شد. در دوران حبس در زندان قصر نوشین به فعالیتهای ادبی و هنری‌اش ادامه داد.

 در پی غیرقانونی شدن فعالیت حزب توده، دولت در تهران حکومت نظامی اعلام کرد و دفترهای حزب توده و سازمانهایش را بست و اموالش را مصادره کرد، روزنامه‌های آزادی‌خواه را هم توقیف و برگزاری اجتماعات را ممنوع اعلام کرد. در ادامه‌ی این محدودیتها، حکومت نظامی "تآتر فردوسی" را هم بست و به این ترتیب فعالیت این تآتر که مدیر و گرداننده‌ی اصلی‌اش در زندان بود، متوقف و تآتر تعطیل شد.

 نزدیک بیست ماه "تآتر فردوسی" تعطیل بود تا این‌که در پاییز سال 1329 شاگردان و هم‌کاران نوشین "تآتر سعدی" را به جای آن در خیابان شاه‌آباد تهران تأسیس کردند و آن را با نمایش "بادبزن خانم ویندرمیر" (نوشته‌ی اسکاروایلد) افتتاح کردند. فعالیت این تآتر با تجهیزات عالی، سن گردان و سالنی با گنجایش بیش از پانصد تماشاگر، با استقبال فراوان روبه‌رو شد. بعضی از رجال سیاسی اهل فرهنگ و هنر از تماشاگران پروپاقرص و دائمی نمایشهای آن بودند و تآتردوستان حتا از شهرهای دور برای دیدن نمایشهایی که در آن اجرا می‌شد به تهران می‌آمدند. اداره‌ی "تآتر سعدی" ظاهراً با لرتا و خیرخواه بود ولی مدیر هنری واقعی خود نوشین بود که مرتب با همسرش و شاگردانش تماس داشت و از طریق ملاقاتهای هفتگی با آنها در زندان، گروهش را در نحوه‌ی صحنه‌پردازی و اجرای نمایش و نوع میزانسنها و شیوه‌ی بازیگری هدایت می‌کرد. "شنل سرخ"، "دست خون‌آلود"، "اجنبی"، "روزنامه‌نگاران" و "ننگ جامعه"، پیس‌هایی بودند که شاگردان نوشین در "تآتر سعدی" نمایش دادند. علاوه بر این نوشین در زندان قصر تجربه‌هایش در عرصه‌ی  آموزش فن بیان و هنر بازیگری را به صورت کتابی با عنوان "هنر تآتر" نوشت و این کتاب در سال 1331 منتشر شد. هم‌چنین او نمایش‌نامه‌ی "هیاهوی بسیار برای هیچ" (نوشته‌ی ویلیام شکسپیر) را در سال 1329 در زندان قصر ترجمه کرد.

 در اواخر بهار سال 1328 نوشین و عده‌ی دیگری از زندانیان زندان قصر را تبعید و به زندان شیراز منتقل کردند و نوشین در سلولهای مرطوب و تاریک زندان مخوف شیراز که به سیاه‌چال شبیه و فاقد هرگونه امکان زندگی بود، به شدت بیمار شد. هدایت از شنیدن این خبر خیلی ناراحت شد و به هر دری که می‌توانست زد و دست به دامن هر کس که می‌شناخت و کاری ازش برمی‌آمد شد و هر کاری که می‌توانست کرد تا نوشین را از تبعید به تهران برگرداند. از جمله کارهایی که کرد خواهش از دوستان اهل قلمش برای نوشتن مطلب در روزنامه‌ها به نفع نوشین و در حمایت از او بود. به عنوان مثال از مصطفا فرزانه خواست که مقاله‌ای در معرفی کتاب "پرنده‌ی آبی" که ترجمه‌ی نوشین بود و چاپ دومش را انتشارات امیرکبیر در همین سال منتشر کرده بود، بنویسد. مصطفا فرزانه در کتاب "آشنایی با صادق هدایت" ماجرا را به تفصیل شرح داده است:
"همان‌طور که صادق هدایت قرار گذاشته بود، سر ساعت یازده به قنادی فردوسی رفتم. چنین وقت ملاقاتی به نظرم استثنایی می‌آمد. روز قبل او را هم‌راه سه نفر از رفقایش در خیابان اسلامبول دیده بودم و خودش پیش آمد و گفت که با من کار دارد.
 هوا آفتابی بود. هدایت ته کافه، روبه‌روی در ورودی، کنار یک ستون چهارگوش، جمع و جور نشسته بود و روشنایی تند صبح که از پنجره‌ی نزدیک به سقف روی سرش می‌افتاد، موهای خرمایی رنگش را شفاف جلوه می‌داد.
پیش از آن‌که سلام بکنم صندلی کنار میزش را عقب کشید تا من بنشینم.
- انگار توی روزنامه‌ها یا مجلات دوست و آشنا داری؟
- نه زیاد. ولی کسی را می‌شناسم به اسم مرتضا کیوان که با بیشتر روزنامه‌نویس‌ها دوست است.
- خوب، همین کافی ست.
- اگر دیروز گفته بودید خواهش می‌کردم که او هم بیاید.
- نه. لازم نبود. من شخصاً با او کاری ندارم. از خودت چیزی می‌خواهم... تو نمایش پرنده آبی را دیده بودی... گفتی که از آن خوشت آمده بود.
- بله. خیلی.
- لابد می‌دانی که پیس آن ترجمه‌ی نوشین است... حالا این پیس چاپ شده.
- بله. خبر دارم و حتا یک نسخه‌اش را خریده‌ام.
- چه بهتر! خوب کردی... می‌دانی که نوشین را گرفته‌اند و تا این اواخر در زندان قصر بود... اما چندی‌ست که به زندان شیراز(1) فرستاده‌اندش. وضعش خوب نیست. ناخوش است. سیاتیکش عود کرده... هلفدونیش نموک است و حالش روز به روز بدتر می‌شود... من در خفا دارم به این در و آن در می‌زنم تا بلکه اقلاً به تهران برگردانندش. وکیلش گفته که اگر در اطراف کارهای هنریش سروصدا بشود و سر زبانها بیفتد، شاید بتواند اقداماتی بکند... خوب. بنابراین قلم و کاغذ ورمی‌داری و یک مقاله درباره‌ی ترجمه‌ی "پرنده آبی" می‌نویسی. بی‌چاپلوسی، همان‌طور که خوشت آمده، آن‌طور که باید و شاید حقش را ادا می‌کنی. چه درباره‌ی محاسن کار ترجمه و چه درباره‌ی نمایشهایی که داده بوده است... مقاله باید بر اساس خدمات نوشین باشد، به طوری که در آخرش جا داشته باشد که حرف شخص خودش را پیش بکشی و نتیجه‌گیری بکنی. مثلاً بنویس که حیف است چنین هنرمند خدمت‌گزاری در شرایط سخت نفله بشود... می‌گویی کاشکی دولت به وضع این هنرمند بیشتر می‌رسید و به وضع سلامت او توجه می‌کرد، به تهران منتقل می‌کردش تا دست کم حکیم و دوایی به او برسد.
- چشم... آیا وقتی مقاله را نوشتم برایتان بیاورم و نشانتان بدهم؟
- حتماً. اما عجله در کار است. فوراً دست به کار بشو و به محض این‌که تمام شد برایم بیاور... اگر کم‌وکاستی داشت با هم‌دیگر درستش می‌کنیم... حالا شیرقهوه‌تان را میل بفرمایید و پیش از این‌که سروکله‌ی موجودات مزاحم پیدا بشود تشریفتان را می‌برید و می‌روید به سر کار و مدرسه‌ی خودتان... یا حق!
قبل از این‌که به طرف در بروم تأکید کرد: "از این بابت یک کلمه با کسی صحبت نکن."
...
 مقاله را آن‌چنان که هدایت خواسته بود تهیه کردم و نزدش بردم. هیچ تغییری در آن نداد و معلوم بود که تنها مطلب مورد توجهش پایان مقاله و جملات مربوط به وضع بیماری نوشین است.
- حالا این را وردار و هرچه زودتر بده دست رفیقت که یک جا چاپ کند.

مرتضی کیوان با نفوذی که در مجله‌ی فردوسی داشت آن را به امضای م.ف در آن مجله چاپ کرد."

 در ماه تیر سال 1328 هدایت در جواب دو نامه‌ای که از نوشین دریافت کرده بود، نامه‌ای به او در زندان شیراز نوشت و او را در جریان تلاشهایی که برای بازگرداندنش به تهران کرده بود، گذاشت:

 "یا حق. کاغذ پست آسمانی و نامه‌ی پست زمینی فرستاده بودید با اختلاف دو روز فاصله رسید. خیلی متأسفم که به وضع تحمل‌ناپذیر و احمقانه‌ای دچار شده‌اید. راستش من از این جریان سردرنمی‌آورم. خیلی مضحک و عجیب است که اشخاصی را در کشوری که کوس آزادی و دموکراسی می‌زند به جرم داشتن افکار شخصی، بر خلاف قانون و انسانیت، بی‌خود و بی‌جهت شکنجه بدهند. به‌هرحال این سفر گمان می‌کنم ناچار تصمیم قطعی را خواهند گرفت و نتیجه روشن خواهد شد، چون این موضوع در روزنامه‌ها و مجلس به اندازه‌ی کافی انعکاس پیدا کرده است. روزنامه‌ی داریا را با این پست برایت می‌فرستم. مذاکرات آشتیانی‌زاده در آن درج شده است. حتا قوام و دکتر شایگان و دیگران هم به این تبعید غیرقانونی اشاره کرده‌اند. اما راجع به انتقال سرکار به‌قدری وعده و قول و اطمینان می‌دهند که حتا آدم از نوشتن کاغذ خودداری می‌کند چون این‌طور پیش خودش گمان می‌کند که قبل از رسیدن کاغذ خودتان به تهران وارد شده‌اید. دو هفته پیش اتفاقاً فاتح را دیدم و موضوع را برایش گفتم. فوراً با هم به شهربانی پیش آقای فرخ رفتیم. ایشان هم قول مساعدت دادند و روز بعد تقاضا تهیه و فرستاده شد ولیکن ناگهان کابینه تغییر کرد. باری، امروز صبح پس از دریافت نامه‌ی پست زمینی پیش خانمتان رفتم. ایشان دائماً مشغول اقدام و دوندگی هستند و از قرار معلوم در کابینه‌ی جدید هم زمینه مساعد است. من هم فردا یا خودم و یا به توسط دیگران اقدام خواهم کرد و شرحش را مفصلاً خواهم نوشت. در هر صورت اعتراض از در و دیوار می‌بارد و گمان می‌کنم عنقریب تکلیفتان معلوم خواهد شد. می‌دانم که با وجود نبودن وسایل معالجه و نداشتن رژیم غذایی و مخصوصاً استراحت برای سرکار که مبتلا به دو مرض خطرناک هستید تحمل این وضع مشکلتر است اما چند روز دیگر هم روی همه‌اش. بچه‌ها سلام می‌رسانند. قربانت."

 رخ‌دادهای سیاسی و وضعیت اجتماعی سالهای 1326 و 1327 تأثیر منفی شدیدی بر هدایت گذاشت و او را افسرده و دل‌زده کرد. در نامه‌ای که در بهار سال 1326 به جمال‌زاده نوشته به این موضوع اشاره کرده است:
 "زیاد خسته و به همه چیز بی‌علاقه هستم. فقط روزها را می‌گذرانم و هرشب، بعد از صرف اشربه‌ی مفصل، خودم را به خاک می‌سپارم و یک اخ و تف هم روی قبرم می‌اندازم، اما معجزه‌ی دیگرم این است که صبح باز بلند می‌شوم و راه می‌افتم."
در نامه‌ی دیگری که در مهر 1327 به جمال‌زاده نوشته، وضعیت روانی‌اش را چنین شرح داده:
"حرف سر این است که از هر کاری زده و خسته و بیزارم و اعصابم خرد شده، مثل یک محکوم و شاید بدتر از آن شب را به روز می‌آورم و حوصله‌ی همه چیز را از دست داده‌ام. نه می‌توانم دیگر تشویق بشوم و نه دلداری پیدا کنم و نه خودم را گول بزنم. وانگهی میان محیط و زندگی و مخلفات دیگر ما ورطه‌ی وحشتناکی تولید شده که حرف یک‌دیگر را نمی‌توانیم بفهمیم... باری، اصل مطلب این‌جاست که نکبت و خستگی و بیزاری سرتاپایم را گرفته، دیگر بیش از این ممکن نیست. به همین مناسبت نه حوصله‌ی شکایت و چس‌ناله دارم و نه می‌توانم خود را گول بزنم و نه غیرت خودکشی دارم. فقط یک جور محکومیت قی‌آلودی است که در محیط گند بی‌شرم و مادرقحبه‌ای باید طی کنم. همه چیز بن‌بست است و راه گریزی هم نیست."

 با این وضع روحی خراب و دل‌خستگی مفرط، هدایت پس از سال 1326 از نظر فعالیت ادبی کم‌کار شد و چشمه‌ی خلاقیت ادبی‌اش که در سالهای پیش جوشان بود، کم‌جوش و تنک‌مایه شد. در سال 1327 مقاله‌ی "پیام کافکا" را به عنوان مقدمه‌ی کتاب "گروه محکومین" (نوشته‌ی فرانتس کافکا) که حسن قائمیان ترجمه کرده بود، نوشت و کتاب "گروه محکومین" با مقدمه‌ی هدایت در همین سال منتشر شد. در سال 1328 نخستین کنگره‌ی جهانی طرفداران صلح در پاریس برگزار شد. فردریک ژولیو کوری- رئیس کنگره- توسط نامه‌ای از هدایت دعوت کرد تا در کنگره شرکت کند. هدایت این دعوت را نپذیرفت ولی در پاسخی که به نامه‌ی ژولیو کوری داد، برگزاری کنگره را تأیید کرد و کوشش ملتها را در راه برقراری و حفظ صلح پایدار ستود. او در این نامه نوشت:
"امپریالیستها کشور ما را به زندان بزرگی مبدل ساخته‌اند. سخن گفتن و درست اندیشیدن گناه شمرده می‌شود. من نظر شما را در دفاع از صلح می‌ستایم."

 سرانجام تلاشهای لرتا و هدایت و دیگران نتیجه‌ی مثبت داد و نوشین و دیگر زندانیان تبعیدی پس از چند ماه- در بهار سال 1329- به زندان قصر بازگشتند. چند ماه بعد هم در روز 24 آذر 1329 با نقشه‌ای که توسط افسران سازمان نظامی حزب توده طراحی و اجرا شد، از زندان قصر فرار کردند و مدتی در تهران مخفی بودند. نمی‌دانیم که در مدتی که نوشین در زندان قصر زندانی بود هدایت به دیدنش رفت و آن‌دو هم‌دیگر را ملاقات کردند یا نه ولی بعد از آن دیگر موفق به دیدن هم نشدند، چون در دوازدهم آذر سال 1329- درحالی‌که نوشین هنوز زندانی بود- هدایت بعد از این‌که از دانشگاه تهران برای چند ماه مرخصی گرفت، با پولی که از فروش کتابهایش به دست آورد، به پاریس رفت. نوشین هم در اواخر همین سال، بعد از فرار از زندان، از ایران خارج شد و مخفیانه به شوروی مهاجرت کرد، و افسوس که این سفرها، برای همیشه، این دو دوست صمیمی هم‌فکر و هم‌دل را از هم جدا کرد.

مرداد 1391


1- مصطفا فرزانه به اشتباه به جای شیراز نوشته یزد. البته عده‌ای از زندانیان سیاسی به زندان یزد تبعید شده بودند ولی نوشین جزو آنها نبود و او و چند نفر از زندانیان سیاسی دیگر را به شیراز تبعید کرده بودند.

نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا