در اوایل ماه مرداد، در سومین نشست "عصر روشن"، ضیا موحد، در میان صحبتهایش، این جملهی بحثانگیز را بیان کرد: "به اعتقاد من، هنر از محدودیت بیزار است." در واقع منظور ایشان این بود که "هنرمند از محدودیت بیزار است". این گزاره، در کنار دو این گزارهی دیگر "شاعر هنرمند است، پس شاعر از محدودیت بیزار است" در مجموع تشکیل یک قیاس منطقی میدهد، و نتیجهی این قیاس، تنها توجیه و استدلال تمام شاعران نثرنویس دیروز و امروز- از جمله ضیا موحد و همفکرانشان- در دفاع از "شعر منثور" و رد و نفی شعر منظوم است. این دیواریست که تمام آنها پشتش پناه گرفتهاند و آن را سنگر دفاع از خود و حمله به شعر منظوم قرار دادهاند. در واقع، این ادعا رسم کنندهی خطیست که مرز اصلی بین شعر منظوم و شعر منثور را تشکیل میدهد.
ولی نتیجهی منطقی این ادعا که "شاعر از محدودیت بیزار است" چیست؟ نتیجهی منطقیاش این است که شاعر از هرگونه نظم و قاعده و دیسیپلینی بیزار است چراکه هرگونه نظم و قاعده و دیسیپلینی ایجاد کنندهی محدودیت است و "شاعر از محدودیت بیزار است". در نتیجه شاعر، به نظر موحد و تمام همفکرانش، از فرم و هر عنصر ایجاد کنندهی فرم، از جمله نظم آوایی (شامل وزن و قافیه و صنایع لفظی و هماهنگیهای آوایی) و نظم معنایی و نظم تصویری (منظورم از تصویر، تصویر خیالانگیز یا صورت خیال image شامل مجاز و تشبیه و استعاره و کنایه و همانند اینهاست) بیزار است و حاضر نیست هیچگونه نظم و قاعده و دیسیپلینی را بپذیرد و خود را در محدودهی آن محدود کند. چرا؟ چون از "محدودیت بیزار است."
ولی آیا واقعاً چنین است؟ آیا هنرمند واقعاً از نظم و قاعده و دیسیپلین بیزار است؟ آیا شاعر دوستدار نامحدود بودن مطلق و بینظمی کامل و هرجومرجطلبی و آزادی بیقیدوشرط یا بیبندوباری است؟ پیش از اینکه به این پرسشها پاسخ دهم، مایلم بخشهایی از دو نوشته را در اینجا بیاورم.
نیما در بخشی از متنی با عنوان "شعر چیست؟" چنین نوشته است:
"میگویند در هر آزادی، وقتی که آدمیزاد با آدمیزادهای دیگر زندگی میکند، قید و قراری هم لزوم دارد و آزادی نامحدود، اسارت را دوباره برگشت میدهد. اگر کسی شعری صادر کند فقط به فهم و به سلیقهی خودش، در یک نسخه صادر کند بهتر است.
نیمایوشیج میگوید: بینظمی هم باید نظم داشته باشد. آزادی در شعر، آزادی از قیود بیلزوموفایدهی قدیم است، در میان قیودی که بسیار بسیار هم فایده دارند." (۱)
فروغ فرخزاد در بخشی از نامهاش به احمدرضا احمدی چنین نوشته است:
"... من معتقدم که تو هنوز فرم خودت را پیدا نکردهای و این راهی که میروی راه درستی نیست. این چیزی که تو انتخاب کردهای اسمش آزادی نیست، یک نوع سهل بودن و راحتی است. عیناً مثل این است که آدمی بیاید تمام قوانین اخلاقی را زیر پا بگذارد و بگوید من از این حرفها خستهام و همینطور دیمی زندگی کند. در حالی که ویران کردن، اگر حاصلش یک نوع ساختمان تازه نباشد، بالنفسه عمل قابل ستایشی نیست.
تا میتوانی نگاه کن و زندگی کن و آهنگ این زندگی را درک کن... هیچوقت به جریان آب نگاه کردهای؟ به چینها و رگهها، و نظم این چینها و رگهها؟ وقتی یک سنگ را در حوضی میاندازی، دایرهها را دیدهای که با چه حساب و فرم بصری مشخصی در یکدیگر حل میشوند و گسترش پیدا میکنند؟ هیجوقت حلقههای کندهی درخت را تماشا کردهای که با چه همآهنگی و فرم حساب شدهای کنار هم قرار گرفتهاند؟ اگر این حلقهها میخواستند همینطور بیحساب به راه خودشان بروند، آن وقت یک کندهی درخت دیگر یک حجم واحد نمیشد. در تمام اجزای طبیعت این نظم وجود دارد، این حساب و محدودیت وجود دارد. تو اگر بیشتر دقت کنی، حرف مرا خواهی فهمید. هر چیزی که به وجود میآید و زندگی میکند، تابع یک سلسله فرمها و حسابهای مشخصی است و در داخل آنها رشد میکند. شعر هم همینطور است و اگر تو بگویی نه، و دیگران بگویند نه، به نظر من اشتباه میکنند. اگر نیرویی را در یک قالب مهار نکنی، آن نیرو را به کار نگرفتهای و هدر دادهای. حیف است که حساسیت تو هدر برود و حرفهای قشنگ و جاندار تو فرم هنری پیدا نکنند. یک روز خواهی فهمید که من راست میگفتم. (۲)
بدون محدودیت فرم هیچ هنرمندی قادر به خلق اثر هنری نیست، و تنها میتواند هرجومرج خلق کند. هنرمند تنها با محدودیت فرم میتواند نامحدود را بیان کند و به آزادی در بیان هنری برسد: این است آن کشاکش و تنش بین آزادی و فرم، بین آفرینندگی و نظم. فرم مهار کنندهی احساس هنرمند است، فرم شکلدهندهی عاطفهی هنری و تشخص بخشنده به آن است...
تاریخ شعر فارسی را در نظر بگیریم. کدامیک از شاعران بزرگ شعر فارسی بدون محدودیت فرم و نظم آوایی- معنایی شعری حقیقی و ماندگار سرودهاند. فردوسی؟ خیام؟ نظامی؟ سعدی؟ مولوی؟ حافظ؟ آیا قالبهای مورد استفادهی آنها (مثنوی- رباعی- غزل) قالبهای بسیار محدودی نبوده است؟ نیما؟ آیا فرم شعر آزاد نیمایی با تمام آزادیهای که نسبت به فرمهای شعر کلاسیک دارد، در نهایت فرم محدودکنندهای نیست؟ تاریخ شعر جهان را در نظر بگیریم؟ کدامیک از شاعران بزرگ جهان توانستهاند بدون اینکه خود را در چارچوب فرم محدود کنندهای قرار دهند شعر ماندگار بسرایند؟ دانته؟ شکیپیر؟ گوته؟ شیللر؟ پوشکین؟ لرمانتف؟ بودلر؟ مالارمه؟...
هنرمند یا شاعر، برخلاف نظر ضیا موحد و دیگر مدافعان "شعر منثور"، از محدودیت و نظم و دیسیپلین بیزار نیست بلکه به آن نیاز حیاتی و علاقهی بنیادی دارد. چرا نیاز حیاتی دارد؟ برای اینکه بتواند در چارچوب آن نیروهای حیاتیاش را مهار و در بستر آن جاری کند. چرا علاقهی بنیادی دارد؟ نه برای اینکه تسلیمش شود و در برابرش سر خم کند و به خدمتش درآید، بلکه برای اینکه آن را به خدمت بگیرد و در برابر آن قد علم کند و در کشاکش و درگیری با آن و در به چالش کشیدنش به موقعیت خلاقیت هنری یا شعری برسد و نیروهای سرکش خیالش را مهار کند و فرم بدهد و شخصیت ببخشد.
تمام شاعران و هنرمندان حقیقی ایران و جهان چنین کردهاند. فردوسی و نظامی و جامی با محدودیت فرم مثنوی چنین کردهاند. خیام با محدودیت فرم رباعی چنین کرده است. سعدی و مولوی و حافظ با محدودیت فرم غزل چنین کردهاند، نیما یوشیج با محدودیت شعر موزون آزاد چنین کرده است. شاعران بزرگ جهان هم- از زمان هفمر تا امروز- با محدودیتهای وزن و فرم در زبانشان چنین کردهاند.
جالب اینجاست که ضیا موحد یک هایکوی چینی را بهعنوان نمونهای از شعر مورد نظرش قرائت کرده، و لابد بهتر از من میداند که هایکو یکی از محدودترین فرمهای شعری در شرق دور است. (جالبتر اینجاست که ترجمهی هایکویی که او به عنوان نمونهی شعر ارائه داده چنین است: "تابستان آمد، برفها آب شدند و خیابان پر شد از کودکان" من که هرچه تعمق کردم نشانی از شعریت در این ترجمه ندیدم و نفهمیدم کجای این عبارت شعر است. به احتمال زیاد، در زبان اصلی و با توجه به فرم و وزن و موسیقی کلام در آن زبان این هایکو شعر بوده ولی ترجمهی فارسی آن هیچ نشانی از شعریت ندارد، درست همانطور که قطعات منثوری شبیه به این در زبان فارسی که امروزه تولید انبوه میشود، کمترین شباهتی به شعر ندارد.)
اگر هنرمند از محدودیت بیزار بود هیچ هنرمندی سراغ پیکرتراشی نمیرفت و مواد سخت و محدودکنندهای چون سنگ و فلز و چوب را به عنوان مصالح کار هنریاش برنمیگزید، هیچ نقاشی سراغ نقاشی نمیرفت و وسایل محدود کنندهای چون بوم و قلم و رنگ و قواعد محدودکنندهای چون قواعد پرسپکتیو و کمپوزیسیون را به عنوان اصول اساسی هنر خود انتخاب نمیکرد، هیچ موسیقیدانی سراغ قواعد محدودکنندهی کنترپوان و هارمونی و پلیفونی نمیرفت و فرم سونات و سمفنی و کنسرتو را به عنوان قالب کار خود در نظر نمیگرفت.
البته تاریخ هنر و ادبیات و شعر نشان میدهد که اینها در مسیر تکامل تاریخی خود به سمت محدودیت کمتر و نظم کمرنگتر و دیسیپلین ضعیفتر حرکت کردهاند. به عنوان مثال فرم شعر موزون آزاد نیما از نظر محدودیت بسیار آزادتر از فرم غزل و مثنوی کلاسیک است و آزادی عمل بیشتری دارد، ولی شاعر و هنرمند به حد معینی از محدودیت، به صورت فرم آوایی- معنایی، نیاز دارد تا بتواند خلاقیت هنری خود را در بستر آن جاری کند و در قالب آن شکل دهد و از چالش با آن که چالش نظم و آفرینندگی و کشاکش فرم و آزادی است، بتواند اثری هنری یا ادبی خلق کند.
برای روشن شدن نظر شاعران مدافع "شعر منثور" دربارهی محدودیتهای کار شاعری، ممنون میشوم اگر ضیا موحد و سایر مدافعان "شعر منثور" به این چند پرسش، پاسخ روشن و صریح و شفاف بدهند.
۱- آیا در کار سرودن شعر معتقد به بیزاری کامل از محدودیت و آزادی مطلق و بینظمی خالص و هرجومرج و بیبندوباری هستند؟
۲- اگر آزادی مورد نظرشان نسبیست و محدودیت را در کار سرودن شعر تا حدی میپذیرند، حد و مرز آن کجاست و چه محدودیتهایی را میپذیرند؟
۳- آیا معتقدند که شعر باید فرم داشته باشد یا نه؟
۴- اگر معتقد به این هستند که شعر باید فرم داشته باشد، فرم مورد نظرشان را در شعر منثور تعریف کنند و عناصر اصلی آن را مشخص کنند.
ضیا موحد در پایان سخنانش گفته: "شاملو و چند نفر از شاعران معاصر موفق شدهاند شعری بنویسند که وزن عروضی نداشته باشد و عموم مردم هم آن را حفظ باشند."
عموم مردم که شوخی است ولی هزاران ایرانی شعردوست وجود دارند که هرکدام حداقل چند سطر از نیما و شاعران نیمایی پیرو او را- از جمله سیاوش کسرایی، مهدی اخوانثالث، هوشنگ ابتهاج، فریدون مشیری، فروغ فرخزاد، سهراب سپهری، حمید مصدق، منوچهر آتشی و ...- میتوانند از حفظ بخوانند. ولی من به جز احمد شاملو هیچ نویسندهی "شعر منثور" دیگری را نمیشناسم که کسی چهار سطر از یکی از قطعات منثورش را حفظ باشد. در مورد شاملو هم معمولاً شعرهای نیماییاش هستند که خیلیها سطرهایی از آنها را حفظ هستند. از زمانی که پدران اصلی "شعر منثور"- هوشنگ ایرانی و غلامحسین غریب- به سرود "شعر منثور" پرداختند، حدود ۶۰ سال میگذرد. احمدرضا احمدی- شاخصترین چهرهی نسل دوم منثورسرایان- حدود پنجاه سال است که "شعر منثور" مینویسد. چهرههای مطرح دیگر هم هرکدام حداقل بیست و پنج تا سی سال سابقهی سرودن "شعر منثور" دارند. خواهش من از ضیا موحد این است که بهعنوان نمونه، چند سطر نوشته از یکی از این "شعر منثور"نویسان بیان کند که حداقل هزار نفر آن را حفظ باشند.
مهر 1389
□
۱- ارزش احساسات و پنج مقاله در شعر و نمایش- انتشارات گوتنبرگ- چاپ سوم- ص ۱۱۱
۲- نامهای از فروغ به احمدرضا احمدی- دفترهای زمانه- شماره ۱۳
|