نقد ادبی در یونان باستان پس از ارستو
1391/4/22

 راهی را که افلاتون و ارستو در مسیر نقد ادبی به سوی فراز پیمودند، پس از این‌دو به سوی فرود گرایید و دیگر در یونان باستان- چه در آتن چه در اسکندریه و چه در سایر مرکزهای فرهنگی و ادبی- منتقد یا نظریه‌پرداز ادبی مطرحی که قابل مقایسه با این‌دو باشد، به‌وجود نیامد، در نتیجه نقد ادبی دچار رکود شد و راه قهقرا را پیمود. در این دوره ذوق ادبی و قریحه‌ی آفرینش تراژدی و حماسه در یونان به‌تدریج فرونشست و به‌خاموشی گرایید، و شعر و ادبیات آن شکوه و عظمت پیشین را از دست داد.
 نقد ادبی هم در دوران پس از ارستو بیشتر به بحثهای کلامی و نحوی تمایل پیدا کرد و شرح حال نویسی، گردآوری آثار، تدوین و تصحیح متنهای ادبی، جای نقد و بررسی و نظریه‌پردازی ادبی را گرفت. هفمرشناسی و تفسیر و تعبیر آثار هفمر رواج بیش از حد یافت و بحثهای بی‌پایان لغوی و نحوی درباره‌ی شعرهای هفمر بین دوست‌داران ادبیات و علاقه‌مندان به مباحث ادبی رونق فراوان گرفت.
 با احداث کتاب‌خانه‌ی بزرگ اسکندریه که دارای منبعهای فراوان و اصیل ادبی بود، کار تصحیح و ویرایش متنهای ادبی در این دوره نسبت به دوران پیش از آن رونقی به‌سزا گرفت و منتقدان و نظریه‌پردازان ادبی به ویراستاران و مصححان کتابها و رساله‌های ادیبان پیشین تبدیل شدند.

 نخستین منتقد بزرگ پس از ارستو، تئوفراستوس ارسوسی- نخبه‌ترین شاگرد و پیرو ارستو- بود که پس از مرگ استادش، جانشینش شد و مدرس حکمت و فلسفه‌ی مکتب مشائیان شد. نام حقیقی او تورتاموس بود و تئوفراستوس لقبی بود که ارستو به دلیل تیزهوشی و استعداد فراوانش به او داد. او پس از مرگ ارستو سالها مدیر "دبیرستان" و بنیان‌گذار مکانهایی بود که در آن‌جا خطیبان و سخنوران خطابه‌های خود را قرائت می‌کردند. تئوفراستوس رساله‌ای هم درباره‌ی فن شعر نگاشت که از بین رفته و تنها عنوانها و سرفصل‌های آن باقی مانده است. هم‌چنین اثری به نام "درباره‌ی کمدی" داشته که آن هم به‌طور کامل مفقود شده است.

 اریستوکسنوس تاراسی منتقد مهم دیگر این دوره است. او هم از شاگردان برجسته‌ی ارستو و رقیب جدی تئوفراستوس برای احراز پست مدیریت "دبیرستان" بود. او نویسنده‌ای خلاق و خوش‌قریحه بود و مهمترین اثر ادبی‌اش "آثار ادبی بردگان" نام داشت که از بین رفته است. هم‌چنین او سه کتاب مهم درباره‌ی موسیقی نگاشت که با عنوان "آواشناسی" مشهور است و معتبرترین سندی‌ست که درباره‌ی موسیقی یونان موجود است.

 دیمتریوس فالرونی، از استادان شاخص مکتب اسکندریه، منتقد مطرح دیگر این دوره است. او دوست و شاگرد تئوفراستوس بود و از نخستین کسانی بود که به جمع‌آوری افسانه‌های ازوپ پرداخت و کتابی هم در این باره نوشت. چندین رساله و کتاب درباره‌ی آثار هفمر به او منسوب است که از بیشتر آنها اثری به‌جا نمانده است.

 زنودوتوس افسوسی- رئیس کتاب‌خانه‌ی اسکندریه- از معتبرترین ویراستاران متنهای ادبی و شعرهای شاعران پیش از خود بود. مهمترین فعالیت ادبی او تهیه‌ی نسخه‌های انتقادی ویرایش شده از ایلیاد و ادیسه‌ی هفمر است. او اساس کار خود را در تصحیح این متنها بر مقابله‌ی دقیق و انتقادی نسخه‌های قدیمی قرار دارد و مطالب اضافی را که بر اثر دخالتهای نابه‌جای نسخه‌برداران و کاتبان وارد این دو منظومه شده بود، پیراست. همین کار باارزش را درباره‌ی آثار آناکرئون و پیندار هم انجام داد. در حقیقت باید او را نخستین فراهم آورنده‌ی متنهای انتقادی تصحیح شده به شیوه‌ی علمی، هم‌راه با وسواس و دقت بسیار، به‌شمار آورد. اساس کار او در ویرایش و پیرایش شعرهای هفمر از ملحقات و اضافات وارد شده در آنها، جهات و موجبات عینی، از جمله ناهم‌آهنگی و عدم تناسب گفتار با شخصیت مورد نظر است.
 زنودوتوس "نسب‌نامه‌ی ارباب انواع" اثر هزیود را هم تصحیح کرد و فهرستی از واژه‌های دشوار شعرهای هفمر و معنی آنها تهیه و تدوین کرد.

 آریستوفانس بیزانسی- یکی از منتقدان ادبی مهم این دوره- از دیگر کتاب‌داران کتاب‌خانه‌ی اسکندریه بود. او به تصحیح و ویرایش متنهای ادبی- از جمله آثار هفمر، هزیود، الکائیوس، آناکرئون، پیندار؛ و متنهای فلسفی، از جمله آثار افلاتون و ارستو- پرداخت و مجموعه‌ای ویرایش شده از آثار این نویسندگان تدوین کرد. او مقاله‌هایی هم درباره‌ی افریپیدفس و آریستوفانس ف کمدی‌نویس نوشت و کتابی در واژه‌شناسی به نام "لکسیس" تدوین کرد. ابداع نقطه‌گذاری در نگارش خط یونانی را به او نسبت می‌دهند.

 زوئیلوس- اهل آمفی‌پلیس- یکی از مشهورترین منتقدان پس از ارستو بود. او که حدود سه تا چهار قرن پیش از میلاد می‌زیست، زبانی تند و گزنده داشت و زبانش مصداق بارز فصاحت کلبی بود. او رساله‌های بسیار نیش‌داری در رد آثار افلاتون و هفمر نوشت و در آنها نقد را با هجو درهم‌آمیخت.
 رساله‌ی انتقادی او درباره‌ی ایلیاد و افدیسه‌ی هفمر دارای ۹ بخش بوده و در آن زوئیلوس کوشیده تا تناقضات، نقاط ضعف، جنبه‌های نامعقول و مجعول افسانه‌هایی را که هفمر درباره‌ی ایزدان و ایزدبانوان و شخصیتهای استوره‌ای سروده، افشا کند. او بدون توجه به جنبه‌های تاریخی و اوضاع و احوال زمانه‌ی نگارش این منظومه‌ها و آداب و عقاید رایج در آن دوران، به نقد جنبه‌های باورنکردنی یا ضدونقیض این آثار پرداخته، و این بی‌توجهی مهمترین نقطه‌ی ضعف انتقادهای او از دیدگاه نقد علمی است.
 نقطه ضعف دیگر او زبان تند و تیز و انتقادهای گزنده و بی‌رحمانه‌ی اوست که نقد را با مسخره کردن و رسوا نمودن درهم‌آمیخته و هتاکی و هزالی را چاشنی نقد کرده است.
 انتقادهای او بر هفمر چنان تند و زننده بود که باعث انزجار و تنفر هواداران هفمر شد، به طوری که سخنان او را به ضربه‌های شلاق تشبیه کردند، و به او لقب "تازیانه‌ی هفمر" دادند، و همین تازیانه‌های بی‌رحمانه‌ی او بر پیکر شعر هفمر باعث برانگیخته شدن خشم هواداران هفمر و شوریدن آنها بر او شد و سرانجام به قتل یا خودکشی او انجامید.
 روش انتقادی او بیشتر به مجادله و محاجه شبیه بود و در آن موشکافی‌های نکته‌سنجانه، جانشین نقد و داوری بی‌طرفانه و علمی شده بود. به همین علت، آن‌طور که مشهور است، در تاریخ ادبیات یونان باستان هیچ نامی منفورتر از نام زوئیلوس نیست.

 آریستارخوس ساموتراسی منتقد مشهور دیگر این دوران است که نامش هم‌راه است با نقد منصفانه، دقیق، هم‌راه با وسواس علمی و بی‌طرفی عینی شعرهای هفمر. او هم از ویراستاران متنهای کهن ادبی بود و روش انتقادی- علمی او در تصحیح متنها، سبب پیدایش یک مکتب قوی و اثرگذار ویرایش در اسکندریه شد و شاگردان فراوانی گرد او جمع شدند و محفل قدرتمندی از نقد و ویرایش ادبی بنیان نهادند.
 آریستارخوس کار دو استاد بزرگش- زنودوتوس و آریستوفانس- را دنبال کرد و با مقابله‌ی نسخه‌های قدیمی آثار هفمر توانست متنهای شسته‌رفته و اصیلی از این آثار ارائه کند و شعرهای الحاقی را از منظومه‌های هفمر خارج کند. نسخه‌هایی که امروزه به عنوان کهنترین نسخه‌های شعرهای هفمر در دست است، مدیون کار خستگی‌ناپذیر او در ویرایش این شعرهاست، و او بود که هر یک از منظومه‌های ایلیاد و افدیسه را به ۲۴ سروده تقسیم کرد و این بخش‌بندی هنوز هم به قوت خود باقی و رایج است.
 یکی از مهمترین ویژگیهای نقد ادبی آریستارخوس التفات به مقتضیات عصر آفرینش اثر ادبی و اوضاع فرهنگی آن و آداب و رسوم و اعتقادات مرسوم است. او کوشید تا بر مبنای این ملاحظات، آثار ادبی را تصحیح کند. هم‌چنین تلاش کرد تا استعاره‌ها، کنایه‌ها، مجازها و تزیینات افراطی را که وارد شعرهای هفمر شده بود و به عقیده‌ی او حاصل دخل‌وتصرف‌ها و دست‌کاری‌های مصححان و نسخه‌برداران ناامین بوده، به‌طور کامل و با وسواسی انعطاف‌ناپذیر از این شعرها بپالاید و آنها را پاک گرداند.
 آریستارخوس در نقد و تفسیر آثار شاعران گذشته، وجود هرگونه معنای رمزی، سمبلیک و استعاری را رد می‌کرد و تلاش می‌کرد تا به کمک شاهدهای ظاهری و با توجه به معناهای رایج، موارد دشوارفهم و پیچیده‌ی شعرهای هفمر و دیگر شاعران را تفسیر و تبیین کند.

 دیدوموس هم از منتقدان بزرگ این دوره است. به او به علت توانایی شگفت‌انگیزش در کار نقد شعرهای هفمر، لقب "خالکنتروس" یا "غول افکن" داده بودند. او آخرین منتقد نامدار از سلسله‌ی نقادان بزرگ آثار هفمر است.

 دیونوسیوس از اهالی هالیکارناسوسه، از دیگر منتقدان نام‌دار این دوره است. او که مورخ و معلم فن خطابه بود، سالهای درازی را در رفم علم معانی و بیان تدریس می‌کرد و شاگردان بسیاری را آموزش داد. رساله‌های او درباره‌ی مسائل ادبی دارای ارزش و اعتباری قابل توجه است و بعضی از محققان آنها در زمره‌ی آثار برتر نقد و نظریه‌پردازی ادبی در یونان باستان می‌شمارند.
 دیونوسیوس منتقدی دانشمند و بامعلومات بود و با آثار ادبی و نثر و شعر بزرگان ادب و خطابه‌ی یونان آشنایی عمیق و دقیق داشت و به رموز و دقایق این آثار به‌خوبی آگاه بود. به همین دلیل آن‌چه در نقد و تحلیل آثار پیشینیان نوشته، دارای ارزشی ویژه است و نشان‌دهنده‌ی ذوق سرشار و نگاه دقیق و تیزبین و شم قوی و اطلاعات وسیع او در زمینه‌هایی‌ست که در آنها به بحث و نقد و تحلیل پرداخته است.
 در بین آثار ادبی او دو رساله‌ی "درباره‌ی تقلید" و "تنظیم کلام" از اهمیتی ویژه برخوردارند.
 رساله‌ی "درباره‌ی تقلید" که بخش عمده‌ی آن از بین رفته، به این موضوع می‌پردازد که تقلید چیست و چه نتیجه و فایده‌ای دارد و چرا باید آن را آموخت و به‌کار بست.
 دیونوسیوس مانند تمام محققان و نظریه‌پردازان هم‌دوره‌اش عقیده داشت که تقلید از آثار پیشینیان یکی از مرحله‌های اساسی آموزش ادبی و پرورش استعداد نویسندگی است. او معتقد بود که هرکس بخواهد فنون ادبی را عمیق بیاموزد، باید پس از فراگیری قاعده‌ها و اصلهای نظری، به تقلید از آثار نویسندگان صاحب سبک بپردازد و در مکتب آنها کار‌آموزی کند. دیونوسیوس نوشتن قطعه‌هایی به تقلید از استادان صاحب سبک را برای آموختن ریزه‌کاری‌ها و فوت‌وفن کار این بزرگان ضروری می‌دانست، و به‌خصوص بر تقلید از آثار گزنفن و هرودوت تأکید ویژه داشت.
 دیونوسیوس در رساله‌ی "تنظیم کلام" این موضوع را مطرح کرده که کار تألیف و تنظیم کلمات را نباید بی‌اهمیت پنداشت و ساده گرفت، و کلمات را نباید هرطور که پیش آمد به دل‌خواه کنار هم چید، بلکه باید اصلها و قاعده‌هایی را رعایت کرد و پای‌بند ضابطه‌هایی بود. دیونوسیوس محکم و قوی بودن کلمات، بدیع و مبتکرانه بودن ترکیبات، و برخورداری نگارش از صنعت و تزیین را سه ویژگی اساسی فن تلفیق و تنظیم کلام می‌دانست و معتقد بود که نویسنده باید به این جنبه‌ها توجه کافی کند. هم‌چنین او به تفاوتهای کیفی تألیف کلام در نظم و نثر پرداخته و شرایط و مختصات هریک را به‌دقت تبیین کرده است.
 کتاب "تنظیم کلام" برای کسانی که می‌خواهند آثار نویسندگان بزرگ یونان باستان را از نظر سبک و شیوه، مطالعه و بررسی کنند، کتابی بسیار مفید و آموزنده است.
 به‌جز این دو رساله، دیونوسیوس رساله‌ها و کتابهای دیگری هم در حوزه‌ی نقد ادبی نوشته که رساله‌ی "درباره‌ی دتینارخوس" یکی از آنهاست.
 دیونوسیوس در نقدهایش هم‌چون نقادی بلندپایه و معتبر ظاهر شده و نوشته‌های انتقادی‌اش نشان می‌دهد که از ذوق سرشار و تیزبینی زیرکانه برخوردار بوده و نظریات و نکاتی را که مطرح کرده منصفانه، بی‌غرضانه و ظریف‌طبعانه است. اینها نشان‌دهنده‌ی بهره‌مندی وسیع و عمیق او از دانش و بینش ادبی در گستره‌ی پهناور ادبیات کلاسیک یونان باستان است.
 یکی از ضعفهای مهم کار دیونوسیوس این است که از ادراک و تشخیص ظرافتهای نثری که تا حدودی به شعر غنایی گراییده عاجز بوده و نتوانسته درک کند که ممکن است نوشته‌ای عاری از آرایه‌ها و تزیینات ادبی، دارای ارزش و اعتبار باشد و مطالب خواندنی و جذاب داشته باشد. از جنبه‌های منفی دیگر نقد او، مبالغه و افراط در ایرادگیری از بزرگانی چون افلاتون و توسیدید، و موشکافی‌ها و نکته‌سنجی‌های عیب‌جویانه و زیر ذره‌بین گذاشتن لغزشهای کوچک این بزرگان است و این روی‌کرد از نظر بعضی از محققان حسدورزانه و مغرضانه تلقی شده است.

 از دیگر منتقدان مشهور این دوره می‌توان از دمتریوس نام برد. او اگرچه شهرت و اعتبار دیونوسیوس را ندارد ولی منتقد مهمی است و اثر مشهورش به نام "درباره‌ی سبک" چیزی‌ست بین نقد ادبی عمومی و فن بلاغت. دمتریوس از پیروان مکتب ارستو بود و در رساله‌ی "درباره‌ی سبک" هم از روش ارستو در فن شعر استفاده کرده است. او شیوه‌های نگارش را به چهار شیوه‌ی ساده- فخیم- عالی- مؤثر تقسیم کرده و درباره‌ی هر یک به تفصیل و با ذکر نمونه‌ها و شاهدهای گوناگون از نثر و نظم که نشان‌دهنده‌ی تسلط و حسن انتخاب اوست، بحث کرده و محاسن و معایب هر شیوه را برشمرده و در نهایت، شیوه‌ی چهارم را که نگارش جذاب و مؤثر نام نهاده، از بقیه‌ی شیوه‌ها برتر دانسته و دلایل این برتری را هم به تفصیل ذکر کرده است.

  از منتقدان مشهور دیگر این دوره باید از لوسیانوس نام برد که گرچه یونانی‌تبار نیست ولی باید او را یکی از بهترین نمایندگان ادبیات هلنی شمرد. او متولد شهر ساموساتا در سوریه بود و زبان مادری‌اش سریانی بود. با این‌حال پس از یادگیری زبان یونانی در جوانی، از بزرگترین نویسندگان زمان خود به این زبان شد و در کاربرد این زبان در نگارش، مهارت و زبردستی خاصی نشان داد. او نویسنده‌ای توانا و منتقدی بزرگ و ادیبی شوخ‌طبع و زیرک بود و از ویژگیهای ممتاز نوشته‌هایش شیرینی و ملاحت زبان و طنزآمیزی آن است. تنفر از دروغ و ریا و تقلب و تزویر از ویژگیهای اساسی شخصیت و نقد لوسیانوس است.
 آثار دوره‌ی جوانی او بیشتر متوجه مسائل سخنوری هستند، آثار دوره‌ی میان‌سالی‌اش بیشتر لحن فلسفی دارند، و آثار سالهای آخر عمرش بیشتر دارای رنگ تند انتقادی هستند. از آثار مهم ادبی او می‌توان "دادرسی در پیشگاه حروف مصوت"، "لکسیفانس"، "داستان حقیقی" و "چه‌گونه باید تاریخ نوشت" را نام برد.
 یکی از بهترین آثار ادبی او "خروس" نام دارد. این اثر سرشار است از جنبه‌های انتقادی هجوآمیز، از جمله انتقادات ادبی. در این اثر، میکولوس پینه‌دوز از خروس تیزهوش و نکته‌دان خود- که همان فیثاغورس مشهور است که پس از مرگ در قالب خروس تناسخ یافته- مطالبی حیرت‌انگیز و انتقادات طنزآمیزی می‌شنود. از جمله خروس انتقاداتی نسبت به شعرهای هفمر مطرح می‌کند و جنبه‌های غیر واقعی و مضحک ماجراهای ایلیاد و ادیسه را هدف انتقادات هجوآمیز قرار می‌دهد.
 ذوق انتقادی و شیوه‌ی نگارش جذاب و اثرگذار لوسیانوس از او منتقدی طراز اول و معتبر ساخته است. آثار او نشان دهنده‌ی اطلاعات گسترده و عمیق او از تمام آثار ادبی پیش از خودش، به‌ویژه شناخت کاملش از شعرهای هفمر و نویسندگان "آتیکا" است.

 آخرین منتقد ادبی بزرگ یونان باستان لونگینوس است. اثر بسیار مشهوری که به او منسوب است، به نام "در باب شکوه سخن"، در تاریخ نقد ادبی یونان باستان همان‌قدر اهمیت دارد که فن شعر ارستو اهمیت دارد. اگرچه در این باره که آیا این اثر واقعاً نوشته‌ی لونگینوس است یا نویسنده‌ی ناشناس دیگری دارد، از قدیم بحث و اختلاف نظر جدی وجود داشته، ولی نظر غالب و رایج این است که رساله‌ی "در باب شکوه سخن" نوشته‌ی لونگینوس است.
 لونگینوس آثار بسیاری در نقد ادبی و فن بیان و نگارش داشته، از جمله شرحها و تفسیرهایی بر آثار افلاتون و دموستن و هفمر، ولی مهمترین اثرش همین رساله‌ی "در باب شکوه سخن" است که اگرچه بخشی از آن از بین رفته ولی آن‌چه باقی مانده به حد کافی گویاست و عظمت و اهمیت منحصر به فرد این رساله را نشان می‌دهد، به‌طوری‌که بعضی از محققان به آن لقب "کتاب زرین" داده‌اند و آن را با "فن شعر" ارستو مقایسه کرده‌اند.
 در این رساله، لونگینوس استعداد درخشان نقادی خود را نشان داده و با لحنی شورانگیز و گرم، و در نهایت دقت و انصاف، آثار ادبی پیشینیان را نقد و تحلیل کرده، و شاهدها و نمونه‌های عالی و به‌دقت برگزیده‌ای از آنها آورده است. شیوه‌ی نقد او منحصر به فرد است، و نه همانند روش ارستو در آن جنبه‌های فلسفی غالب است و نه چون شیوه‌ی دیونوسیوس بر آن جنبه‌های فنی حاکم است.
 لونگینوس در آثار ادبی گذشتگان به دنبال شیوه‌های بیان عالی می‌گشته و آن را هر کجا و در هر کلامی یافته، بیان کرده و ستوده است. رساله‌ی "در باب شکوه سخن" در جست‌وجوی اسلوبی در سخنوری و نگارش است که دارای ویژگیهای بنیادی زیر به عنوان مختصات شیوه‌ی بیان باشکوه و عالی باشد:
 شورانگیز و اثرگذار باشد.
 به دور از طمطراق و قلنبه‌گویی باشد.
 سست و سخیف و رکیک و مبتذل نباشد.
 خالی از تصنع و تکلف باشد.
 از بی‌ذوقی و بی‌مایگی دور باشد.
 بهره‌مند از عظمت فکر و علو طبع باشد.
 نشأت گرفته از الهام و بخشنده‌ی الهام باشد.
 مبتکرانه و بدیع باشد.
 از هم‌آهنگی و ترکیب عالی برخوردار باشد.
 چنین است آن شیوه‌ای که لونگینوس آن را شیوه‌ی بیان باشکوه و عالی نامیده و آن را ملاک و معیار نقد ادبی و سنجش سره از ناسره و با ارزش از بی‌ارزش در ادبیات دانسته است.
 بیان عالی و باشکوه از نظر لونگینوس بیانی‌‌ست الهام گرفته از عاطفه‌های تعالی یافته و احساسهای متعالی، دارای تشبیه‌های بدیع، متفاوت از کلام عادی که خاطر را می‌شوراند و جان را به هیجان درمی‌آورد. لونگینوس شیوه‌ی بیان عالی را صدای رسا و تعالی‌بخشنده‌ی روحی بزرگوار دانسته است.
 نقد لونگینوس دارای وسعت نظر است و در آن نشانی از تعصب کورکورانه و تنگ‌نظرانه‌ی قومی و مسلکی، و جزم‌اندیشی و جمود فکری دیده نمی‌شود. او شیوه‌ی بیان عالی را در تمام آثار گران‌قدر و به‌یادماندنی پیشین، از "سفر پیدایش" تورات گرفته تا خطابه‌های سیسرون و دموستن یونانی دیده و ارج نهاده و برایش فرق نمی‌کرده که نویسنده‌ی اثر اهل کجا و متعلق به کدام قوم و فرهنگ و مسلک است.
 لونگینوس از نخستین منتقدانی است که معتقد بوده نمی‌توان به اوج نویسندگی رسید مگر این‌که نگارنده دارای استعدادی طبیعی و سالم باشد و از ذوق و قریحه‌ی سرشتی برخوردار باشد. افزون بر اینها، خود را خیلی پای‌بند قاعده‌ها و بایدنبایدهای دست‌وپاگیر و قیدوبندهای محدود کننده نداند و تا آن‌جا که ممکن است پرنده‌ی خلاق و آفریننده‌ی ذوق و قریحه‌اش را اوج دهد و بالا و بالاتر بفرستد تا بر تمام جهان و جانهای موجود در آن مشرف گردد، و اگر در این راه دچار کمی لغزش، خطا و سقوط شد، ایرادی ندارد و چیزی از ارزش متعالی کار سترگ او کم نمی‌کند.
 شیوه‌ی بیان عالی، از دید لونگینوس، مجموعه‌ای از شرایط است که بیشتر جنبه‌ی باطنی و معنوی دارد و زیاد به زبان‌دانی، مهارتهای کلامی، قدرت بیان و وسعت معلومات لغوی و نحوی وابسته نیست، بلکه به علو روح و درخشندگی ذهن و ذوق نویسنده و قدرت الهام‌پذیری و خلاقیت او بستگی دارد، بنابراین از راه آموزش و تمرین نمی‌توان به آن رسد- اگرچه نویسنده حتا اگر بهره‌مند از شیوه‌ی بیان عالی هم باشد، بی‌نیاز از تمرین و کار بسیار نیست. لونگینوس نشان داده که امکان ندارد کسی با تقلید و تعلیم صرف و بدون فروغ نبوغ، نویسنده‌ای بزرگ شود. او هرگز فریب جلوه‌ها و شکوه ظاهری کلماتی را که حامل اندیشه‌ها و ایده‌های بلند نیستند، نخورده و طمطراق نویسندگان مغلق‌گو و قلنبه‌نویس بی‌ذوق و پژمرده‌قریحه را با تازیانه‌ی نقد و بررسی زیر ضربه گرفته و نقصهای کار نویسندگان بزرگ را زیر ذره‌بین نقد و سنجش قرار داده است.
 از دید لونگینوس آثار افلاتون، هفمر، سوفوکلس و دموستن بهترین نمونه‌های شیوه‌ی بیان عالی‌اند.
 نقد ادبی لونگینوس نخستین نمونه‌ی نقد روان‌شناختی در تاریخ ادبیات است و او نخستین منتقدی‌ست که به جنبه‌های روانی نگارش توجه کرده و حالات روحی نویسنده را در هنگام نگارش بررسی کرده است.
 به نظر یکی از صاحب‌نظران، اگر در تاریخ ادبیات یونان باستان، رساله‌ی "فن شعر" ارستو را نخستین پژوهش جدی و منطقی در حوزه‌ی نقد و نظریه‌پردازی ادبی بشماریم، رساله‌ی "در باب شکوه سخن" ف لونگینوس را باید واپسین پویشی بدانیم که در زمینه‌ی نقد و نظریه‌پردازی ادبی شده است- کوششی که از نظر عمق و وسعت و ارزش و اعتبار به هیچ‌وجه کم‌اهمیت‌تر از کار ارستو نیست.

آذر ۱۳۸۲

نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا