یادی از زنده‌یاد دکتر م.ه.شفیعیها
1391/4/21

دکتر م.ه.شفیعیها استادم در دانشکده‌ی فنی بود. در سال دوم دانشکده دو درس با او داشتم. در ترم اول درس یک واحدی "خط‌کش محاسبه" و در ترم دوم درس سه واحدی "جبر خطی" و هردو درس درسهای سختی بودند و قبولی در آنها دشوار. "خط‌کش محاسبه" ابزاری بود برای محاسبات ریاضی پیش از رایج شدن ماشین حساب مهندسی. این ابزار یک قسمت ثابت و یک قسمت متحرک داشت که با آن پیچیده‌ترین محاسبه‌های ریاضی را می‌شد انجام داد. منتها روش کار با آن به این سادگیها نبود و فوت‌وفن‌های پیچیده‌ی فراوانی داشت. برای همین در قالب یک درس یک واحدی این فوت‌وفن‌ها را به دانشجویان رشته‌های مهندسی آموزش می‌دادند. استاد این درس هم دکتر شفیعیها بود، استادی خشک و جدی و سخت‌گیر و انعطاف‌ناپذیر، کمی هم عبوس. آن‌قدر به دانشجویان این دو درسش "ه" (نشانه‌ی عدم قبولی در درس) داده و آنها را در این درسها مردود کرده (یا به اصطلاح بچه‌ها "انداخته") بود که مشهور شده بود به استاد "می‌دهد ه". بچه‌ها به شوخی می‌گفتند دو حرف اختصاری "م.ه" در اول اسم دکتر مخفف "می‌دهد ه" است. البته واقعیت چیز دیگری بود و "م.ه" مخفف نام دکتر- محمدهادی- بود. دکتر شفیعیها در آن سالها مردی بود بین پنجاه تا شصت ساله با قدی بلند و اندامی تکیده و باریک و صورتی کشیده و استخوانی و در مجموع ظاهرش نشان می‌داد که پوستی‌ست بر استخوان و بدنش گوشت چندانی ندارد و مثل قطعه چوبی خشک و دراز و فاقد انعطاف است.
 دکتر خیلی وقت‌شناس بود و همیشه به موقع و بدون دقیقه‌ای تأخیر، روپوش سفید بر تن، سر کلاس درس حاضر می‌شد و به محض ورود به کلاس می‌رفت پای تخته و درس را با صدای بم و رسایش شروع می‌کرد. کلاسش هم همیشه پر از دانشجو بود و اگر زود نمی‌رفتی سر کلاس جا برای نشستن گیرت نمی‌آمد و مجبور می‌شدی یا روی هره‌ی یکی از پنجره‌های کلاس بنشینی یا کنار یکی از دیوارهای دو طرف کلاس یا کنار دیوار ته کلاس بایستی و سرپا درس را گوش بدهی و از گفته‌ها و نوشته‌های استاد روی تخته‌ی سبز کلاس یادداشت برداری، چون به جز دانشجویانی که مثل من برای نخستین بار واحد درسی او را انتخاب کرده بودند و تعدادمان خیلی زیاد بود (درسهای عمومی ما دانشجویان رشته‌ی برق و الکترونیک و دانشجویان رشته‌ی مکانیک به طور مشترک برگزار می‌شد و ما خودمان حدود 120 دانشجو بودیم)، کلی دانشجوی مردود شده‌ی سالهای بالاتر هم درس دکتر را گرفته بودند، بنابراین کلاس با بیش از دویست دانشجو برگزار می‌شد و با آن‌که مکان آن یکی از کلاسهای بزرگ ساختمان جدید (روبه‌روی آمفی تئاتر) بود که صد و هشتاد صندلی داشت، باز همیشه بیست- سی نفر سرشان بی‌کلاه و نشیمنشان بی‌صندلی می‌ماند و مجبور بودند ایستاده به درس گوش دهند و از مطالبی که دکتر می‌گفت در وضعیتی دشوار جزوه بردارند. دکتر هیچ‌وقت حاضر غایب نمی‌کرد ولی درسش آن‌قدر مشکل بود و مطالب آن چنان به هم پیوسته بودند که اگر یک جلسه غیبت می‌کردیم دیگر چیزی از بقیه‌ی درس نمی‌فهمیدیم برای همین همیشه اکثر دانشجویانی که درس دکتر را گرفته بودند سر کلاس درسش حاضر بودند و کلاس لبالب از دانشجو بود. یکی از دانشجویانی که حضورش در کلاس برای ما خیلی جالب بود سروان شق‌ورقی بود که همیشه هم دیر به کلاس می‌آمد و مجبور می‌شد ته کلاس خبردار بایستد و تمام طول کلاس را سرپا باشد و نه جزوه‌ای می‌نوشت و نه دفتر و دستکی با خودش داشت. هیچ‌وقت هم نفهیمدیم برای چی می‌آمد سر کلاس درس دکتر و جریان حضور سراپا خبردار و عصاقورت داده‌اش در کلاس ما چی بود. برای درس خط‌کش محاسبه جزوه‌ای نداشتیم و خودمان باید از گفته‌های دکتر و نوشته‌هایش پای تخته که شامل حل مثالها و توضیح روشهای محاسبه بود، جزوه برمی‌داشتیم. البته کتاب نازکی با عنوان "اصول خط‌کش محاسبه" هم بود که خود دکتر نوشته و انتشارات خوارزمی منتشر کرده بود و در آن روشهای کار با خط‌کش محاسبه و مثالهای مختلف محاسباتی برای یادگیری فوت‌وفن کار با آن بیان شده بود و کتاب مختصر و مفیدی بود که من آن را خریده بودم و از آن برای یادگیری دقیقتر طرز کار با خط‌کش محاسبه استفاده می‌کردم. هنوز هم آن را دارم. روش امتحان دکتر در درس "خط‌کش محاسبه" بسیار سخت‌گیرانه و به نظر ما دانشجوها غیرمنطقی و ظالمانه بود، به این ترتیب که دکتر فقط یک مسئله‌ی مفصل چندین و چند قسمتی برای امتحان می‌داد و هرکس که آن را درست و کامل حل می‌کرد نمره‌‌اش 100 یا "الف" بود و هر دانشجوی بدبختی که در جایی از حل مسئله حتا یک اشتباه خیلی کوچولو می‌کرد یا بخشی از آن را نمی‌توانست حل نمی‌کند، حتا اگر نودونه در صد مسئله را درست حل کرده بود، نمره‌اش صفر یا "ه" بود و مردود می‌شد. استدلال دکتر هم خیلی ساده بود و معمولاً آن را با این مثال ساده که چند بار برایمان گفته بود، توضیح می‌داد: اگر شما مسئول محاسبات مربوط به ساختمان یک پل باشید، اگر در محاسباتتان حتا یک اشتباه خیلی کوچک بکنید- فرقی نمی‌کند، چه اول محاسبه باشد چه وسطش چه آخرش- پل فرومی‌ریزد و شما مقصرید و باید مجازات بشوید، کسی هم قبول نمی‌کند که چون شما فقط یک اشتباه خیلی کوچولوی محاسباتی داشته‌اید، پس نباید مجازات شوید. مجازات اشتباه در امتحان ما هم نمره‌ی صفر یا "ه" است.
 درس دیگری که در ترم دوم سال دوم با دکتر شفیعیها داشتیم درس جبر خطی بود که درسی سه واحدی بود و از درسهای سنگین ریاضی بود. موضوع این درس مسائل مربوط به ماتریس و دترمینان و فضای برداری و حل دستگاههای معادلات خطی و استقلال خطی و وابستگی خطی و این‌جور مباحث بود.
نوشتم که دکتر شفیعیها استادی جدی و خشک بود و اصلاً ظاهرش نشان نمی‌داد که ممکن است روح لطیفی داشته باشد و اهل ادبیات و رمان باشد. سال بعد از این‌که دکتر شفیعیها استادم بود و درسهایش را با موفقیت گذراندم، در بین کتابهایی که در کتاب‌خانه‌ی فوق برنامه‌ی دانشکده بود، دو کتاب ادبی با ترجمه‌ی  دکتر شفیعیها پیدا کردم و تازه آن‌وقت بود که متوجه شدم دکتر علاوه بر این‌که دکترای ریاضیات دارد و استاد علوم ریاضی است، اهل ادبیات و رمان هم هست و مترجم آثار ادبی است. این دو کتاب اینها بودند: "هدف ادبیات" از ماکسیم گورکی- "پدران و پسران" از ایوان تورگنیف. هیجان‌زده کتابها را امانت گرفتم و با شور و شوق زیاد آنها را خواندم تا ببینم دکتر دوست‌دار چه جور کتابهایی است و چه آثاری را برای ترجمه انتخاب کرده است. این‌جوری می‌توانستم دقیقتر و عمیقتر بشناسمش و با دکتر شفیعیهای حقیقی بیشتر آشنا بشوم.
 مطالعه‌ی این دو کتاب به روشنی به من نشان داد و آگاهم کرد که در پس ظاهر خشک و جدی و عبوس دکتر شفیعیها باطنی نرم و لطیف و حساس پنهان است و برخلاف آن‌چه دانشجویانش فکر می‌کنند او فقط ریاضی‌دانی خشک و تک‌بعدی نیست بلکه فرهیخته‌‌ای صاحب ذوق و اهل نظر است که به ادبیات جدی علاقه‌ی عمیق دارد و بر زبان روسی هم مسلط است و از این زبان آثاری از نویسندگان نام‌دار روس را ترجمه کرده است. این آگاهی بر احترام و علاقه‌ی من به دکتر بسیار افزود و از آن پس به دکتر به دیده‌ی استاد دانشمندی نگاه می‌کردم که در پس ظاهر خشک و جدی و عصاقورت‌داده‌اش باطنی نرم و لطیف و دوست‌داشتنی پنهان است.
بعدها آن‌قدر در کتاب‌فروشی‌های جلوی دانشگاه گشتم و در قفسه‌های کتابشان جست‌وجو کردم تا دو کتابی را که با ترجمه‌ی دکتر شفیعیها خوانده بودم، پیدا کردم و خریدم و هنوز هم آنها را دارم: "هدف ادبیات" نوشته‌ی ماکسیم گورکی: کتاب بسیار نازک 34 صفحه‌ای که  انتشارات بابک منتشرش کرده بود، با این جمله از گورکی روی جلد قرمزش: "مفهوم واقعی زندگی در زیبایی و نیروی تلاش به سوی هدف است و هستی در هر لحظه باید هدفی بس عالی داشته باشد."- "پدران و فرزندان" نوشته‌ی ایوان تورگنیف که انتشارات جیبی آن را چاپ کرده بود.
علاوه بر این دو کتاب، چند کتاب دیگر هم با ترجمه‌ی دکتر شفیعیها پیدا کردم و خریدم و این کتابها عبارتند از: رمانهای "در آستانه" فردا" و "رودین" و نوولهای "نخستین عشق" و "آسیه" نوشته‌ی ایوان تورگنیف، "آنها که وقتی آدمی بودند" نوشته‌ی ماکسیم گورکی، "موسیقی افلاک" نوشته‌ی "برونفسکی".
آخرین باری که دکتر شفیعیها را دیدم سال 1359 بود. عصر یکی از روزهای آخر پاییز بود. رفته بودم کتاب‌فروشی نیل برای تماشای کتابهای تازه منتشر شده. در حال ورق زدن کتابی بودم که چشمم افتاد به دکتر شفیعیها که ته کتاب‌فروشی کنار پیش‌خوان شیشه‌ای ایستاده بود و داشت صفحه‌ای از کتابی را که دستش بود، می‌خواند. هیجان‌زده رفتم جلو و گفتم:
- سلام، استاد!
سرش را از روی کتاب بلند کرد و نگاهی به من انداخت و جواب سلامم را داد. خودم را معرفی کردم و گفتم که از دانشجویانش هستم و در سال تحصیلی 54-53 در درسهای خط‌کش محاسبه و جبر خطی دانشجویش بوده‌ام و هیچ‌وقت خاطره‌ی کلاسهای زنده و آموزنده‌اش را فراموش نمی‌کنم. بدون هیچ احساس خاصی نگاهم کرد و خیلی کوتاه گفت:
- که این‌‌طور...
اجازه ندادم که نگاه سرد و خشکش ناامیدم کند و گرم و پراحساس ادامه دادم که ترجمه‌های ادبی‌اش را هم خوانده‌ام و از این‌که دانشجوی چنین استاد فرهیخته و ادیبی هستم به خودم افتخار می‌کنم. برقی در نگاهش درخشید، بعد لبخندی زد و گفت:
- خواهش می‌کنم از این هندوانه‌ها زیر بغل من نگذارید. می‌بینید که من لاغر و استخوانی‌ام و زیر بغلهام قدرت تحمل سنگینی این جور هندوانه‌های بزرگ را ندارد.
خجالت‌زده خندیدم و گفتم:
- نه، استاد! هندوانه زیر بغلتان نگذاشتم. حقیقت را عرض کردم. واقعاً از خواندن ترجمه‌هایتان خیلی لذت بردم، به خصوص از خواندن ترجمه‌ی "هدف ادبیات" گورکی.
نگاهی به کتابی که دستم بود انداخت و گفت:
- می‌بینم که شما هم اهل کتابید.
گفتم:
- با اجازه‌تون استاد! بله. خیلی مطالعه را دوست دارم.
چند دقیقه‌ای درباره‌ی کتاب و ادبیات و این‌جور چیزها صحبت کردیم و بعد چون نخواستم بیشتر از این وقت دکتر را بگیرم، گفتم:
- استاد! بیشتر از این مزاحمتون نمی‌شوم، اگر فرمایشی نیست رفع زحمت کنم.
دکتر دستش را جلو آورد تا با من دست بدهد. من دستش را صمیمانه در میان دستهایم گرفتم و با نهایت اخلاص خم شدم و دست این مرد فرهیخته را بوسیدم. دکتر دستش را با شتاب پس کشید و سرش را آورد جلو و پیشانی‌ام را بوسید. و من که بغض گلویم را گرفته و چشمهایم از فرط هیجان پر از اشک شده بود، دستپاچه خداحافظی کردم و برای این‌که دکتر اشکهایم را نبیند با عجله از دکتر دور شدم و کتابی را که دستم بود، سر جایش گذاشتم و از کتاب‌فروشی آمدم بیرون... و پس از این دیدار فراموش‌نشدنی دیگر دکتر را ندیدم.
سال گذشته مطلع شدم که دکتر در ماه اسفند سال 1385 در سن 87 سالگی درگذشته است. این خبر خیلی منقلبم کرد و به یک‌باره تمام روزهایی را که با دکتر کلاس داشتم مثل تصویرهای روی پرده‌ی سینما از جلوی چشمانم گذشتند و صدای بم و رسای استاد در گوشم پیچید و بیشتر از همه صحنه‌ی ملاقاتمان در کتاب‌فروشی نیل در پیش چشمانم زنده بود. بعد از آگاهی از این خبر تصمیم گرفتم بگردم و جست‌وجو کنم و اطلاعات بیشتری از زندگی دکتر کسب کنم. حاصل تلاشم در این زمینه اطلاعات زیر است:
دکتر در سال 1298 در قزوین زاده شده بود و تحصیلات دبستانی و دبیرستانی را در قزوین به پایان رسانده و در سال 1318 دیپلم ریاضی گرفته بود. در همان سال در دانش‌سرای عالی در رشته‌ی ریاضی ثبت نام کرده و در سال 1321 پس از دریافت لیسانس ریاضی برای تدریس ریاضیات در دبیرستانهای اهواز به این شهر اعزام شده بود. پس از دو سال تدریس در دبیرستانهای اهواز سرپرست اداره‌ی فرهنگ مسجد سلیمان و سال بعد سرپرست اداره‌ی فرهنگ قم شد و تا سال 1326 در این پست بود. در این سال به تهران منتقل شد و دبیر ریاضیات دبیرستانهای البرز، مروی، شاهپور و قریب تهران بود. در سال 1334 به دانشکده‌ی فنی دانشگاه تهران منتقل شد و به تدریس ریاضیات در این دانشکده پرداخت.
 در سال 1339 برای ادامه‌‌ی تحصیل به انگلستان اعزام شد و در دانشگاه کمبریج تحصیلاتش را در رشته‌ی ریاضیات تکمیل کرد و موفق به دریافت دکترا در رشته‌ی ریاضیات شد. پس از بازگشت به ایران در سال 1343 به تدریس در دانشکده‌ی فنی دانشگاه تهران و هم‌چنین تدریس در دانشگاه صنعتی آریامهر، دانشگاه پلی‌تکنیک، دانشگاه ملی، دانشکده‌ی علوم دانشگاه تهران و مدرسه‌ی عالی پست و تلگراف و تلفن پرداخت. او چندین دوره مسئول برگزاری کنکور ورودی دانشکده‌ی فنی بود و مدتی هم معاون آموزشی و پژوهشی آن دانشکده بود.
دکتر شفیعیها به زبانهای انگلیسی، فرانسه و روسی تسلط کامل داشت و کمی هم زبان آلمانی می‌دانست. او در طول سالهای تدریس آثار ادبی ارزشمندی را از دو نویسنده‌ی نام‌دار روسی- ایوان تورگنیف و ماکسیم گورکی- ترجمه کرد. هم‌چنین کتابهای زیر را در حوزه‌ی ریاضیات تألیف و ترجمه کرد:
تألیف:
1- تانسورها و هندسه‌ی ریمانی
2- مسائل هندسه‌ی تحلیلی و محاسبات ماتریسی
3- اصول خط‌کش محاسبه

ترجمه:
1- حساب انتگرال: ادواردز
2- تبدیلات هندسی: یاگلوم
3- تاریخ هندسه: ایوز
4- از ریاضیات چه می‌دانیم؟- سویر
5- موسیقی افلاک: برونفسکی

دکتر شفیعیها در فروردین سال 1361 و در طول تعطیلی دانشگاهها در جریان"انقلاب فرهنگی" به تقاضای خودش بازنشسته شد و از آن پس تا ماه بهمن سال 1385 در مقام ویراستاری و سرپرست بخش ریاضی در مرکز نشر دانشگاهی سرگرم فعالیت و خدمت بود و در طول سالهای خدمتش در این مرکز بیش از پنجاه کتاب ریاضی را که توسط استادان ریاضی دانشگاههای ایران تألیف یا ترجمه شده بود، ویرایش کرد.
 دکتر شفیعیها در تهیه‌ی مقاله‌های "دائرة‌المعارف فارسی" با دکتر غلام‌حسین مصاحب هم‌کاری داشت. هم‌چنین در تهیه‌ی مقاله‌های "زندگی‌نامه‌ی علمی دانشوران" و "دائرة‌المعارف ریاضی" با استاد احمد بیرشک هم‌کار بود. مقاله‌هایی هم از دکتر شفیعیها در مجله‌ی "نشر ریاضی" از انتشارات مرکز نشر دانشگاهی منتشر شده است.
دکتر شفیعیها علاوه بر علاقه به ریاضیات و ادبیات به موسیقی هم علاقه‌ی خاصی داشت. هم‌چنین دل‌بستگی زیادی هم به ورزش داشت و در رشته‌های شنا و اسکی و کوه‌نوردی فعالیت می‌کرد. او شناگری ورزیده بود و در زمانی که در انگلستان دانش‌جوی دوره‌ی دکترا بود، در مسابقه‌ی عبور از دریای مانش با شنا شرکت کرده و با موفقیت دریای مانش را با شنا پیموده بود. هم‌چنین او کوه‌‌نوردی ورزیده بود و بر بیشتر قله‌های ایران- از جمله دماوند، سبلان، سهند، دنا، تخت سلیمان و زردکوه- پا گذاشته بود.

تیر 1391

نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا