درست زيستن راه دشواریست که بايد ما رهروان زندگی شیوهی پيمودن آن را بياموزیم و آن را بپيماييم تا زندگیمان معنا و محتوايی انسانیتر بيابد و والاتر و نيکوتر شود.
نخستين گام که شايد مهمترين گام هم باشد، گامیست در راستای رسيدن به معنای درست زندگی. اگر درک درستی از مفهوم زندگی نداشته باشيم هرگز نمیتوانيم درست زندگی کنيم. برای درست زيستن لازم است که مفهوم زندگی را با ژرفا و گستردگی و غنای لازم بشناسيم و زندگی خود را در راستا و همسوی آن قرار دهيم.
درک درست از مفهوم زندگی وقتی حاصل میشود که گذرابودن و ناپايداری عمر و سپنجی بودن زندگی را به درستی ببینیم. درک درست از زندگی وقتی حاصل میشود که با تمام وجود عقلانی خویش دريابيم که در مهمانسرای جهان مهمان چند روزهای بيش نيستيم و اقامتمان در این مهمانسرای بین راه، بس موقتی و کوتاه مدت است، به طوری که در مقايسه با عمر جهان از چشم به هم زدنی هم کوتاهتر است و کمدوامتر.
هنگامی که دريافتيم و باور کرديم که ما صاحبان سرای جهان نيستيم بلکه مهمانان موقت آن هستيم، خواهناخواه به این نتيجه میرسيم که بايد در جهان چنان زندگی کنيم که در یک هتل یا مهمانسرا زندگی میکنيم. همانطور که دل بستن و بيش از حد مجذوب چیزهای موجود در یک هتل شدن مسخره و مضحک است، دلبستگی بیش از حد به چيزهای جهان و بش از حد مجذوب آنها شدن هم مضحک است و ما را از درست زيستن دور میکند. نبايد هيچ چيز زندگی را بيش از حد جدی و ماهم گرفت. نبايد به هيچ چيز اين جهان بيش از حد دل بست و وابسته شد. زندگی را بايد همچون یک بازی گذرا ببینیم و در این بازی، باید بازيگری خوب باشیم و بازی را درست بازی کنیم. جديت بازی زندگی در حد جديت هر بازی ديگری است و تنها کسی میتواند درست زندگی کند که به اندازهای که برای يک بازيگر لازم است به بازی زندگی بها دهد، آن را جدی بگيرد و دلبسته و مجذوبش شود. چيزهای زندگی ارزشی بيشتر از اسباببازیهای بچهها ندارند و جز بازيچه نیستند، بنابراین دلبستگی بيش از حد به آنها نشانهی کوتاه فکری و علامت دور شدن از راه درست زيستن است. از ديد ديگر، میتوان زندگی را چونان صحنهی نمايش ديد و خود را بازيگر و نقشآفرين این صحنه دانست. در اين نمايش هرکس نقشی بر عهده دارد، نقشی کوچک یا بزرگ، و هرکس بايد نقشش را خوب و طبيعی بازی کند و تلاش کند که نقشی مثبتتر و مفيدتر و انسانیتر در اين نمايش به دست بياورد، و با اين وجود، همواره باید به ياد داشته باشد که جديت نمايش زندگی درست به اندازهی جدیت هر نمایش ديگری است و نه بيشتر.
آنگاه که زندگی را چون صحنهی نمایش يا ميدان بازی يا مهمانسرای موقتی سر راه ديديم، و اين معنا را به طور عمیقی باور و هضم و جذب کردیم، نخستين گام را در راه درست زيستن برداشتهايم و پا به جادهی انسانی زیستن گذاشتهايم.
يکی از مهمترین عنصرهای درست زيستن، وارستگی سبکبارانه در عين دلبستگی عميق به زندگی است. انسان در صورتی میتواند درست زندگی کند که نسبت به دو قطبی متضاد دلبستگی- وارستگی موضعی درست داشته باشد و از زاويهی ديد درست به آن بنگرد. زندگی و بازيچههايش را باید با تمام وجود بخواهیم و به آن تعلق خاطر داشته باشیم، ولی نبايد بيش از حد وابسته و پایبند آن شویم. بين دلبستگی و وارستگی مرزی نازک و بندی باريک است که اگر بتوانیم بر روی آن گام برداريم و پيش برویم و تعادل خود را حفظ کنیم و نلغزيم، میتوانیم يکی از مهمترین عناصر درست زيستن را برای زندگی خود فراهم آوریم. دلبستگی در عین وارستگی يعنی متعلقات زندگی را به عنوان چيزهایی رونده، گذرنده، نامانا و فقدانپذير دوست داشتن، يعنی در عین اینکه قدر تعلقات دلبند را به درستی و آنطور که سزاوار است میدانيم و با تمام وجود به آنها عشق میورزيم، در همان حال و در همه احوال توجه داریم و به ژرفی باور داریم و میپذيريم که آنها موقتی و از دست رفتنی و گذرا هستند. به قول نیمايوشيج در "افسانه":
حافظا! اين چه کيد و دروغیست
کز زبان می و جام و ساقیست؟
نالی ار تا ابد باورم نيست
که بر آن عشق بازی که باقیست.
من بر آن عاشقم که روندهست
عشق بر آنچه رونده است و گذرنده، و دوست داشتن جاریها، به بشر موهبت سبکباری و سبکبالی میبخشد، بر سرعت اوجگیری و قدرت پويش و پرشش میافزايد و او را قادر به پيشتر رفتن و بشتابتر پوييدن میسازد؛ و اوج گیری و جریان یافتن تندپو از عنصرهای اصلی درست زيستن است. وارستگی به انسان بینیازی میبخشد و روان بشر را غنی میکند؛ و غنا و بینيازی گوهرهی درست زیستن است.
آبان 1383
|