نظام‌سازی فلسفی در سده‌ی نوزدهم میلادی
1391/4/18

  یکی از ویژگی‌های بارز و چشم‌گیر فلسفه در سده‌ی نوزدهم میلادی گرایش شدیدش به نظام‌سازی بود. در این سده بیشتر فیلسوفان تراز اول کششی قوی به ساختن نظامهای کلی فلسفی داشتند و به جای ایده‌ی تحلیل و تفسیر مقوله‌ها، فکر ترکیب کردن آنها و ساختن یک مجموعه‌ی منظم و نظام‌دار فلسفی ذهنشان را انباشته بود.
  این گرایش در آغاز این سده ابتدا در آلمان بروز کرد و ایده‌آلیست‌های آلمانی یکی پس از دیگری به ساختن نظامهای ایده‌الیستی فلسفی پرداختند. این فیلسوفان مسأله‌ی وظیفه‌ی خلاق اندیشه یا روح را که کانت به آن پرداخته و به عنوان هسته‌ی اصلی نظام فلسفی خود بر آن تأکید کرده بود، گسترش دادند و با مفهوم "شدن" که ساخته و پرداخته‌ی ذهن رمانتیکهای فلسفی بود، درهم‌‌آمیختند و آن را بنیان نظام فلسفی خود قرار دادند. "یوهان گوتلیب فیشته" و "فریدریش ویلهلم یوزف شلینگ" و "گئورگ ویلهلم فریدریش هگل" شاخصترین فیلسوفان ایده‌الیست نظام‌ساز سده‌ی نوزدهم در آلمان بودند.
  به عنوان مثال نظام فلسفی هگل بر این مبنا که "واقعیت عبارت است از رشد و شکفتگی دیالکتیکی عقل محض که هر دم بر اساس ترکیب برنهاده (تز) و برابرنهاده (آنتی تز) به سوی یک فاز عالی‌تر تازه (سنتز یا برهم نهاده) تکامل می‌یابد" بنیان گرفته و یک نظام عقل‌گرای اصولی و پویا و گسترش‌گرایانه بود.
  سپس نوبت نظامهایی شد که بر مبنای یکی از دانشهای طبیعی بنیان گرفته بودند. نخستین دسته از این‌گونه نظامها را فیلسوفان ماتریالیست آلمانی- از جمله "لودویگ فویرباخ" و "لودویگ بوشنر" و "کارل فوگت"- بنیان نهادند. نظام فلسفی آنها بر مبنای انکار روح و جبرگرایی (دترمینیزم) بنیادی بود.
 سپس نوبت اثبات‌گرایی (پوزیتیویزم) شد و "آگوست کنت" و پیروانش- "جان استوارت میل" و "ارنست لاز" و "فریدریش یودل"- نظامهای فلسفی خود را پایه‌گذاری کردند. این نظامها متکی به ترکیب کردن و برهم نهادن دانشهای طبیعی بود. تفسیرشان از دانش هم تفسیری مکانیستی بود. نظریه‌ی "انتخاب طبیعی" داروین که در سال ۱۸۵۹ در کتاب "درباره‌ی پیدایش انواع از راه انتخاب طبیعی" مطرح شده بود، پایه‌ی علمی محکمی برای ماتریالیستهای آلمانی و اثبات‌گرایان بود. هم‌چنین این نظریه با تفسیری مکانیستی، بنیاد علمی اندیشه‌های تکامل‌گرایانه‌ی نوهگلی شد و تسلطی فراگیر بر سایر مکتبهای فلسفی متکی به علوم پیدا کرد.
این گرایش منجر به پیدایش مکتب تکامل‌‌گرایی (اولوسیونیزم) که نگاهی یک بفعدی به موضوع تکامل در فلسفه داشت، شد. "توماس هاکسلی" و "هربرت اسپنسر" نمایندگان برجسته‌ی این مکتب فلسفی بودند. "ارنست هکل" هم در عامیانه و همه‌فهم کردن نظریات این مکتب نقش مهمی ایفا کرد. بین سال‌های ۱۸۵۰ تا ۱۸۷۰ نظریه‌ی تکامل‌‌گرایی با گرایشی مکانیستی و ماتریالیستی، رهبری جریانهای فلسفی اروپایی را برعهده گرفت. این نظریه هم گرایش به نظام‌سازی فلسفی داشت و نظام فلسفی خود را بر مبنای دست‌آوردهای علمی دانش زیست‌شناسی بنیان نهاد.
 با این وجود، از سال ۱۸۷۰ گرایش بازگشت به سوی ایده‌آلیزم آغاز شد. در انگلستان "توماس هیل گرین" و "ادوارد کیرد" و در آلمان "اتو لیبمان" و "یوهانس فولکلت" و مکتبهای "ماربورگ" و "بادن" و در فرانسه "اکتاو هاملن" و "شارل رنوویه" که نوعی فلسفه‌ی ‌نوانتقادی کانتی (نئو کریتیسیزم) را آموزش می‌داد، نمایندگان سرشناس این گرایش بودند. ولی این گرایش نتوانست گرایش مسلط فلسفی دهه‌های آخر سده‌ی نوزدهم شود و تا پایان این سده، هم‌چنان گرایشهای اثبات‌گرایانه و تکامل‌‌گرایانه قوی و پویا بودند.
با این تحلیل می‌توان این نتیجه را گرفت که در سده‌ی نوزدهم در فلسفه‌ی اروپایی سه جریان قوی که هر سه نظام‌ساز بودند، در کنار هم وجود داشتند و به موازات هم حرکت می‌کردند:
۱- ایده‌آلیزم رمانتیک
۲- ماتریالیزم جبر‌‌گرا
۳- اولوسیونیزم دانش‌گرا
جریانهای ترکیبی هم بودند که از ترکیب دو جریان از این سه جریان یا هر سه حاصل شده بودند و التقاطی بودند. نظام‌سازی ویژگی‌ مشترک تمام این جریانها- چه به صورت خالص و چه به صورت ترکیبی- بود.

آذر 1387

نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا