نمایش افرا یا روز می گذرد بیضایی را که دیدم به یاد نمایش زن نیک ایالت سچوان برشت افتادم. شباهتهای زیادی بین این دو نمایشنامه وجود دارد. از جمله این که افرا سزاوار هم مثل شن ته زنی تمام و کمال نیک است که خوبیاش مطلق است و همین خوبی مطلق در جامعهای نسبی که شالودهی مادی و معنویاش سوداگری و سودپرستیست، مسألهآفرین است و ایجاد تنش و کشمکش میکند. نیکی مطلقگرایانهی فاقد واقعبینی و به دور از عاقبتاندیشی این دو دختر مهمترین عنصر مشابه این دو نمایش است.
میتوان در یک بررسی تطبیقی، این دو نمایش را با هم مقایسه کرد و شباهتهای دیگرشان را نشان داد. به عنوان مثال صحنهی پایانی دو نمایش از نظر مضمون شبیه به هم است. در صحنهی پایانی نمایش "افرا"، نویسنده میآید جلوی صحنه و با تماشاگران صحبت میکند و پرسشها و دغدغههایش را دربارهی سرنوشت افرا و چگونگی به پایان رساندن نمایش با آنها در میان میگذارد. در صحنهی پایانی نمایش "زن نیک ایالت سچوان" هم بازیگری جلوی صحنه ظاهر میشود و با لحنی پوزشطلبانه و در عین حال پرسشآلود، با تماشاگران صحبت میکند و دغدغههای ذهنیاش را به صورت پرسشهایی بیپاسخ با آنان در میان میگذارد.
اینک با توجه به خوبی مطلق افرا سزاوار، این زن نیک تهرانی، میخواهم این پرسش مهم را مطرح کنم: چرا افرا سزاوار که زنی از همه نظر خوب و فهمیده و دلسوز و مهربان است، به خواستگاری خانم شازده بدرالملوک جواب منفی میدهد و زیر بار نمیرود که زن شازده چلمن میرزای خلوچل، پسر ناقصعقل او، شود؟ مگر چه عیب و ایرادی دارد که دل این جوانک معصوم را به دست آورد، به عشق مخلصانه و بیشیلهپیلهاش پاسخ مثبت دهد و به عقد همسری او درآید؟ آیا به این خواستگاری جواب منفی میدهد چون به عشق فکر میکند و آرزومند است که با عشق ازدواج کند و همسرش مزدوج مکملی باشد مثل خودش خوب و سالم و کامل و بینقص که عاشقش باشد و درکش کند و با او تفاهم روحی داشته باشد و نیازهای عاطفیاش را ارضا کند و او را از هر نظر خوشبخت سازد؟ آیا فکر میکند چقدر شانس برای یافتن چنین مردی دارد؟ آیا گمان میکند در جامعهای سوداگر که پر است از سوداپیشگان سودپرستی از قماش آقای اقدامی فروشگاه دار و حمید شایان دوچرخهساز، این خوشبختی را دارد که عاشقی صادقتر و شوهری بهتر و بیآزارتر از شازده چلمن میرزا پیدا کند؟ آیا خاطرخواهان و خواستگارانی از جنس حمید شایان دوچرخه ساز خیلی بیشتر از چلمن میرزا میتوانند به او عشق بورزند، با او تفاهم داشته باشند، کمبودهای روحیاش را برطرف سازند، نیازهای عاطفیاش را برآورده کنند و به احساسات لطیفش پاسخ درخور دهند؟ آیا در قلب مردان سوداپیشهی این جامعهی سودپرست عاطفهای عاشقانه و احساسی انسانی وجود دارد که نثارش کنند؟ بیشک چنین نیست و بیگمان چنین خواستی آرزوی محال است. اگر افرا سزاوار فکر میکند که در این محله ممکن است مردی با ارمغان عشق به سراغش بیاید و او و خانوادهاش را از منجلاب نکبتباری که در آن دست و پا میزنند، نجات دهد و به رؤیاهایشان واقعیت بخشد، باید به او گفت که کور خوانده و خیال خام کرده، زهی سودای باطل! زهی آرزوی محال! در جامعهای که او در آن زندگی میکند، تمام درها بسته و تمام راهها بنبست است، هیچ راه گریز و نجاتی نیست، هیچ منجی رهاییبخشی یافت نمیشود، هیچ عشقی هم جز عشق به پول و ثروت وجود ندارد. در چنین جامعهای آرزوی رهایی سراب دروغین فریبندهایست که هرگز کسی چون افرا سزاوار به آن نخواهد رسید. صادقترین و درستکارترین و بیآزارترین مرد این جامعه نیمچه مرد ناقصعقلی چون شازده چلمن میرزاست. کسی بیشتر از او افرا سزاوار را دوست ندارد، کسی در عشق بیغلوغشتر و در زندگی بیآزارتر از او نیست، کسی بیشتر از او به افرا سزاوار نیاز ندارد، کسی بیشتر از او محتاج محبت و مراقبت و مهربانی و دلسوزیاش نیست. مگر افرا سزاوار بر مبنای این ملاحظهکاری که اگر دروغ خانم شازده بدرالملوک را افشا و دسیسهچینی دغلکارانهاش را در متهم شدنش به دزدی برملا کند، ممکن است خانم شازده را بازداشت کنند، سکوت پیشه نمیکند و حقیقت را پوشیده نگه نمیدارد و تهمت دزدی را به بهای بیآبرویی نمیخرد؟ چرا؟ چون فکر میکند که اگر خانم شازده را بازداشت کنند، شازده چلمن میرزایش تنها و بیپناه میماند و او که فرشتهای یکپارچه نجابت و شرافت و خوشقلبی و مهربانی و فداکاریست، هرگز دلش راضی به چنین فاجعهای نمی شود. حال این فرشتهی فوق بشر نیکنهاد که اینقدر نگران تنهایی و بیپناهی شازده چلمن میرزاست و تهمت دزدی و ننگ بیآبرویی را به جان میخرد از ترس اینکه مبادا آن جوانک خلوچل بیپشتوپناه بماند، چطور این فکر را نمیکند که اگر خدای نکرده، یک وقت برای خانم شازده بدرالملوک اتفاق ناگواری بیفتد و او سرش را بگذارد زمین و بمیرد، آنوقت چه کسی شازده چلمن میرزای بیچارهاش را زیر چتر حمایت خود میگیرد و حامی آن بدبخت فلکزده میشود؟ آیا ناقصعقل علیلی چون او نیاز به کسی ندارد که همدمش باشد و تروخشکش کند؟ چه کسی بهتر و فداکارتر و مهربانتر و دلسوزتر از افرا سزاوار؟ مگر او تنها کسی نیست که میتواند شازده چلمن میرزا را زیر پروبالش بگیرد و برایش هم مادری و هم همسری کند؟ آیا نگران سرنوشت بختبرگشتهای چون شازده چلمن میرزا نیست و دلش به حال او و آیندهی فاجعهبارش نمیسوزد؟ آیا هیچوقت به این موضوع فکر نکرده که اگر او این فداکاری را کند و عروس خانم شازده بدرالملوک شود نان خودش و خانوادهاش توی روغن خواهد افتاد، مادرش از رنج کلفتی کردن در خانهی دیگران خلاص خواهد شد، خواهر و برادرش از فقر و فلاکت نکبتبار نجات پیدا خواهند کرد، شکمشان سیر، تنپوششان بیوصله، آیندهشان تآمین، آرزوهایشان برآورده و درهای بستهی خوشبختی به رویشان باز خواهد شد؟ پس چرا حاضر به فداکاری نیست؟ آیا بهتر نیست که آدم فداکاری چون او فدا شود تا به قیمت فداکاریاش دیگرانی که او دلسوزشان است به برگونوایی برسند و از رنج بینوایی برهند؟ آیا بهتر نیست که او از آرزوهایش دست بکشد تا دیگرانی که عزیزان دلبندش هستند به آرزوهاشان برسند؟ آیا منطقی نیست که او بدبخت شود (اگر بشود ازدواج با شازده چلمن میرزا را در مقایسهی با زن دیگرانی به مراتب بدتر از او شدن بدبختی نامید) تا به قیمت بدبختی او دیگرانی که آرزومند خوشبختیشان است از تیرهروزی نجات پیدا کنند و بهروز شوند؟ او که در جامعهای زندگی میکند که در آن دورنمای روشنی برای خوشبختی و شانسی برای نجات از فلاکت و امیدی به تحقق یافتن آرزوها وجود ندارد، نه پسر عمویی هست که عاشقش باشد و برایش از سرزمینهای دوردست رؤیاها عشق و سعادت سوغات بیاورد، نه نویسندهای خیالی که بیاید و دستش را بگیرد و او را از سرنوشت سیهدل محتوم نجات بدهد، پس چرا فداکاری نمیکند و زن شازده چلمن میرزا نمیشود؟ آیا این عاقلانهترین و درستترین کاری نیست که افرای سزاوار- این زن فهمیده و نیک- میتواند و باید بکند؟
بهمن 1386
|