[برای ه. ا. سایه، به این امید که دلش هرگز اسیر تاسیان نباشد]
خو نباید بکنیم
من و تو هرگز با نومیدی.
گر نخواهیم و به آن تن ندهیم
یأس در خاطر ما خانه نخواهد کرد.
و اگر با هم یکدل باشیم
و کمر خم نکنیم
زیر بار غم تنهایی
با توانی که ز هم میگیریم
و امیدی که به هم میبخشیم
شادی دوستی از ما هرگز
رو نخواهد گرداند
رخ نخواهد پوشاند
قلب ما خالی از روشنی مهر نخواهد ماند.
تو برایم ای یار!
در بیابان پر از خار و خس تنهایی
در کویر برهوت حرمان
تفته و سوخته از داغ غمی بیپایان
سایهی سروی هستی آزاد
با نسیم خنکی بهجتزا
سایهای روحافزا
که به من آرامش میبخشی.
جانپناه مهری
که مرا در بر خود میگیری
ایمنم میداری
از هجوم هرم مهجوری.
من و تو با هم تا دورترین آفاق عاطفهها
گام خواهیم سپرد.
به گلستان امید
پای خواهیم گذاشت.
مهربانی دل ما را ز بهاری ابدی
لب به لب خواهد کرد.
و از آنجا با خود
ارمغان خواهیم آورد رهآورد سفر
ارغوانی خندان
که بهارش هرگز غمگین نیست
و گلش
به عزای دل ما نه، که به جشن شادی میآید.
چون به آخر برسد
این غروب دلگیر
غم غربت پایان خواهد یافت.
در طلوع پیوند
تاسیان تاریک
محو خواهد گردید.
جای فرقت را
شادی و روشنی وصلت پر خواهد کرد.
اردیبهشت 1387
|