ساعتی به غروب خورشید مانده بود که پس از ماهها نبرد، اهریمن گیومرت را بر زمین افکند و بر سینهاش نشست. پسآنگاه، از بسیاری شادمانی از پیروزی بر قویترین دشمنش، قهقههای شوم و نفرتانگیز سر داد و گفت:
- ها ها ها ها... ها ها ها ها... میخواهم تو را بلمبانم. خود برگزین و بگو از کدام اندام تو لمباندن آغاز کنم. از پایت یا از سرت؟
گیومرت اندیشناک گفت:
- حال که میخواهی مرا بیوباری، اندکی مهلتم بده تا بیندیشم و برگزینم آن اندامم را که کمتر دوستش دارم و مایلم اوباریدن از آن بیاغازی.
اهریمن پذیرفت و گفت:
- تا غروب خورشید مهلتت میدهم. خوب فکر کن و تصمیم بگیر.
گیومرت گفت:
- میپذیرم. ولی پیش از آنکه به فکر فرو روم باید چند دقیقهای با تو گفتوگو کنم و پرسشهایی را که در سر دارم از تو بپرسم. موافقی؟
اهریمن گفت:
- موافقم. به شرط آنکه گفتوگویمان و اندیشیدنت تا غروب به پایان برسد و در آستانهی غروب تصمیم خود را ابراز داری که لمباندن را مایلی از کدام اندامت بیاغازم.
گیومرت گفت:
- شرطت را میپذیرم. و اینک نخستین پرسش. چرا میخواهی مرا بیوباری؟
اهریمن گفت:
- برای آنکه تو گرامیترین یاور زمینی اورمزدی، و اورمزد دشمن من است، پس طبیعیست که من و تو دشمن هم باشیم و هر دشمنی خواهناخواه آهنگ نابود کردن دشمن خویش دارد. به این دلیل است که میخواهم تو را نابود کنم. تو میخواهی زمین را آباد و سرسبز گردانی. میخواهی در جویها و رودها آب روان جاری باشد و با جریان خود پلشتیها را بشوید، میخواهی زمین پر از بار و برکت باشد، نیکی و زیبایی و والایی و شادی بر همه جا حاکم باشد، من دشمن اینها هستم و از اینها بسیار بیزارم، و هیچکدام از این آفریدههای اورمزدی را نمیخواهم. پس باید ترا از بین ببرم تا نتوانی آرزوهایت را حقیقت ببخشی. امیدوارم فهمیده باشی چرا آهنگ لمباندن تو دارم.
گیومرت گفت:
- در این که من و تو دشمنان خونی و آشتیناپذیر همیم تردیدی نیست. هم من بهخوبی بر این امر آگاهم، هم تو بهدرستی از این حقیقت باخبری. از سبب آفرینش من هم بهدرستی آگاهی و درست فهمیدهای. مرا اورمزد برای یاری رساندن به خویش آفرید. در آن هنگام که زمان بیکرانه بود و ازلی- ابدی، و دو جهان روشنی و تاریکی در برابر هم قرار داشتند- جهان روشنی بر فراز و جهان تاریکی در فرود- و بین این دو جهان خالی مطلق بود، چون اورمزد که فرمانروای جهان روشنیست، و دانایی ناب کامل است- و سرچشمهی روشنایی همین دانایی اوست- سرشت تازنده و ستیزندهی تو را که فرمانروای جهان تاریکی هستی، میشناخت، آهنگ آن کرد که جهان روشننهاد خویش را در برابر تاختوتاز تو ایمنی و امنیت بخشد، بدین سبب از زمان بیکرانه، زمان کرانمند دوازدههزارساله را آفرید و در این زمان کرانمند گوهرهای مینوی را آفرید. سههزارسال به آفرینش مینوی جهان گذشت، و در این سههزارسال اورمزد، نخست امشاسپندان و ایزدان بزرگ را برای یاری خود آفرید، تا در نگهبانی گیتی و نبرد با تو یاورش باشند، سپس مینوی جهان مادی، از جمله مینوی آسمان و دریا و زمین و گیاه و جانور و انسان را آفرید. در همین مدت تو هم که به دلیل کرانمند شدن زمان، توانا به آفرینش شده بودی، فرزندانت، کماله دیوان را- آن هفت دیو مهیب تبهکار مهم که در برابر هفت امشاسپند اصلی اورمزدی قرار میگیرند- و سایر دیوان کوچک و بزرگ، و دختر دلبندت جهی را، برای یاری رساندن به خود، آفریدی و در پایان سههزارهی نخست، همراه تمام فرزندانت به جهان روشنی بتاختی، اما باشنیدن سرود مقدس "اهو نور" که به فرمان اورمزد در جهان روشنی طنینانداز بود، تو و همرهانت سست و درمانده شدید و از یورش بازماندید و به ژرفای چاه سیاه دوزخ، در اعماق جهان تاریکی، فرو افتادید و مدت سههزاره در آنجا مدهوش و بیجنبش بودید.
آنگاه اورمزد در سههزارهی دوم، برای مینوهای جهان مینوی تن مادی آفرید، تا یار و یاری دهندهی او در مبارزه آیندهاش با تو باشند و سپاهیانش را تشکیل دهند. در ساختن جهان، اورمزد از روشنایی بیکران آغاز کرد که از اندیشهی تابناکش سرچشمه میگرفت. از روشنایی بیکران آتش را آفرید و تابش را از روشنایی بیکران در آن نشاند. از آتش باد را به سیمای جوانی پانزده ساله آفرید. از باد آب را برای مغلوب ساختن دیو تشنگی آفرید، و از آب خاک را پدید آورد. و چون آخشیجهای گوهرین گیتی از آتش و باد و آب و خاک ساخته و پرداخته شدند، به ساختن جهان مادی پرداخت. نخست از آتش جاودان که جریانبخش و جانآفرین جهان مادی است، و از سرچشمهی نورانی اندیشهی اورمزد مایه میگیرد، تن مادی یگانهی بیکرانهای آفرید. سپس از سر آن آسمان، و از پای آن زمین، و از اشک آن دریا، و از گیسوی آن گیاه نخستین، و از دست راست آن گاو نخستین، و از دست چپ آن تن مرا آفرید. من در ششمین مرحلهی آفرینش، به عنوان نخستین انسان و نمونهی آدمی و پدر تبار بشری، درخشان همچون خورشید، آفریده شدم. جایگاه آفرینشم سرزمین "ایرانویج"، بر ساحل چپ رود "دائیتی" بود. شبیه آسمان آفریده شدم، با درازا و پهنای برابر و به اندازهی چهار نای بلندی، دارای چشم و گوش و زبان و نشان اورمزدی "دخشک"- نشانی که به من این مزیت را بخشیده که مردمان، تا انتهای جهان، از تخمهام زاده شوند. برای آرامشم خواب آسایشبخشنده آفریده شد. اورمزد مرا بینا و گویا و شنوا آفرید. اندام و پیکرم، هنگام آفرینش، اندام و پیکر بالابلندمرد پانزدهسالهی خوشاندام ورزیده بود. اورمزد از روشنی و سبزی آسمان تخمهی مردمان را بارور و بالنده آفرید و در پشتم بنهاد تا نسلی بارور و بالنده از من پدید آید. اورمزد آفریدگان زمین همه را از آب پدید آورد، جز گاو نخستین و مرا که گوهرمان از آتش بود. تخمهام آتشنهاد بود، نه چون دیگر آفریدگان زمین، آبنهاد. آفرینشم هفتاد روز به درازا انجامید- از رام روز ماه دی تا انیران روز ماه سپندارمذ- و در این هفتاد روز بهکمال آفریده شدم. اینها همه چیزهایی هستند که تو به روشنی از آنها آگاهی و از چونوچندش بهطور کامل باخبری. مراد من از تکرار این دانستهها این است که تو را یادآور شوم که چهسان آفرینش من برای اورمزد دارای اهمیت بوده و روی من چون یاری وفادار و یاوری فداکار، در نبرد سهمگین و سنگین با تو حساب میکرده. پس دشمنی من با تو تنها دشمنی شخصی نیست و فقط به سبب نفرت و انزجارم از روی پلشت و رفتار و کردار پلید تو نیست که از تو بیزارم، بلکه بیش و پیش از آن به دلیل سوگندی است که در برابر اورمزد خوردهام و به او قول دادهام تا با تمام وجودم در خدمتش باشم و در مبارزهاش با تو یاریاش رسانم. ولی تو که سرچشمهی شر و شرارت در جهانی و بارآور زشتی و بدی و پستی، از چه رو سر آن داری که مرا بیوباری و چرا به کشتن من قانع نیستی؟ اینک که بر من چیره شدهای و بر زمینم افکندهای، به سر بریدن یا سینه دریدنم قانع باش و به هر شکل که خواهی مرا بکش، شاید کینهات فروکش کند و نفرتت آرام و قرار گیرد. چرا میخواهی مرا بیوباری؟ تن من به دهان تو تلخ است و گس و ناگوار. لذتی از اوباریدن من نصیبت نمیشود. از این فکر درگذر و از خوردن من منصرف شو.
اهریمن قهقههای شوم زد و گفت:
- هاهاهاها... هاهاهاها... نه. از لمباندنت منصرف نمیشوم. هرچند که میدانم تلخگوشتی و خوردنت چندشآور است و ناگوار، اما فریب چربزبانیهای تو را نمیخورم و از خوردنت درنمیگذرم.
گیومرت گفت:
- چرا؟
اهریمن گفت:
- از آنرو که میخواهم با لمباندن و گواریدنت تو را بخشی از وجود خویش کنم و از جنس خود گردانم.
گیومرت شگفتزده گفت:
- که چه شود؟ چه سودی از این کار میبری؟
اهریمن گفت:
- سود بسیاری از این کار نصیبم میشود.
گیومرت گفت:
- چه سودی؟
اهریمن گفت:
- با لمباندن و گواریدنت، تو بخشی از وجودم می شوی و من مالک دخشک تو میشوم. آنگاه بر زمین فرزندانی از جنس من زاده خواهند شد که سیمای آدمی خواهند داشت و سیرت اهریمنی. فرزندانم زمین را پر خواهند کرد. آنان یاران وفادار من در نبردم با اورمزد خواهند بود و کمکم خواهند کرد تا بر او چیره شوم، شکستش دهم و نابودش کنم.
پسآنگاه باز قهقههای شوم سر داد و با صدایی چندشآور گفت:
- فهمیدی که چرا میخواهم تو را بلمبانم و از لمباندنت چه هدفی دارم؟
گیومرت گفت:
- آری. فهمیدم. ولی چه خیال خام کودکانهای! تو کور خواندهای، ای اهریمن پلشتآیین! کژاندیشانه به خطا رفتهای و محاسبهات سراسر اشتباه است.
اهریمن گفت:
- چرا به خطا رفتهام؟ کجای محاسبهام اشتباه است؟
گیومرت گفت:
- تو مرتکب سه خطای بزرگ شدهای.
اهریمن گفت:
- آن سه خطا کداماند؟
گیومرت گفت:
- نخست این که دخشک من تنها زادورودی انسانی و اورمزدنشان بر زمین بهبار خواهد آورد و بههیچوجه، هیچ نیرویی توانا نیست از آن موجودی اهریمنی یا دیوزاده بهبارآورد. دو دیگر این که تو بر زمین موجودی سترون و نازایی و قدرت و قابلیت زادن و بارآوردن نداری. تو تنها میتوانی در دوزخ فرزند بزایی و فرزندان تو موجودات دوزخیاند، نه موجودات زمینی. آنها نه میتوانند بر زمین زندگی کنند، نه قادرند در قالب آدمی فرو روند. سه دیگر این که حتا اگر تو مرا بیوباری نخواهی توانست مالک دخشک من شوی.
اهریمن پرسید:
- چرا؟
گیومرت گفت:
چون من اجازه نخواهم داد تو آن بخش از وجودم را که سرچشمهی دخشک است، بلمبانی.
اهریمن گفت:
- چهگونه؟
گیومرت گفت:
- اورمزد به من راه و روشی آموخته که قادر به نگهداری دخشکم در هر شرایطی باشم و من شگردهایی بلدم که تو از آنها بیخبری. به یاری این شگردها هرگز اجازه نخواهم داد تو مالک دخشک من شوی و از آن در هر شرایطی حتا اگر اوباریده شوم مراقبت خواهم کرد و آن را در وقت مناسب به زمین خواهم بخشید تا پاسدار و پرستار آن باشد و آن را در دل خود بپروراند تا آن هنگام که ارادهی اورمزد مناسب داند، آن نیروی بالنده و بارآور ببالد و بشکوفد و از آن تبارآدمیزادگان اورمزدنشان بر زمین برویند و زمین را از سپاهیان وفادارش پر کنند.
اهریمن قهقههی شوم دیگری سر داد و گفت:
- خواهیم دید.
گیومرت گفت:
- و تو نمی توانی با فرزندان خود زمین را پر کنی.
اهریمن گفت:
- خواهیم دید.
گیومرت گفت:
- و تو نمی توانی بر اورمزد چیره شوی و زمین را از تباهی و سیاهی و زشتی و پلشتی پر کنی.
اهریمن گفت:
- خواهیم دید.
گیومرت گفت:
- و تو بیتردید سرانجام مغلوب و منکوب خواهی شد، و تسلیم ارادهی استوار اورمزد به دوزخ سرد و تاریک خویش واپس رانده خواهی شد.
اهریمن گفت:
- خواهیم دید.
آنگاه اهریمن به گیومرت گفت:
- اینک وقت گفتوگو سرآمده. طبق قولی که به تو دادم، گزینش چهگونه لمبانیده شدنت را به خودت وامیگذارم. حال برگزین که چهگونه و از کدام اندام میخواهی لمبانده شوی؟
گیومرت که میدانست هرچه بگوید اهریمن درست برعکس آن عمل خواهد کرد گفت:
- مرا از پای بیوبار تا چشمانم چند لحظهای بیشتر بر جهان گشوده بماند و زیباییهای گیتی اورمزدآفریده را دمی بیشتر بنگرم و از آن بهرهمند شوم.
اهریمن قهقههای شوم زد و گفت:
- باشد. حال که چنین میخواهی من خلاف خواست تو عمل میکنم.
و شروع کرد به اوباریدن او از سر، ولی هرچه تلاش کرد نتوانست سر گیومرت را بیوبارد. در طول زمانی که اهریمن سرگرم تقلا برای اوباریدن سر گیومرت بود، گیومرت مجال یافت که نیروی اورمزدی دخشک خویش را که در پشتش بود، به یاری اورمزد گرد آورد در تخمهی خویش، و از آن افشرهای فراهم آورد. سپس آن تخمهی پنهانی از بدنش سرازیر شد و چکه چکه به زمین چکید، بدون اینکه اهریمن متوجه شود. آن تخمه را روشنی خورشید بپالود و دو بهر آن را نریوسنگ نگاه داشت و بهر سوم را سپندارمذ.
اهریمن چون از اوباریدن سر گیومرت ناامید شد، بر تن او تاخت، سپس بر دستها و پاهای او تاخت و مرگ سیهکار پلشتکردار را وارد بدن گیومرت کرد. از تن گیومرت روشنی چنان برون شد که گداخته آهن سرخ را پتک برزنند و سیاه گردد. و بدینسان جان که از چشمهی آتش اورمزدی بود و گوهری پاک و مقدس و روشن داشت، از پیکر گیومرت برون شد و او همانگونه که از دست چپ اورمزد زندگی زمینی یافته بود، بر دست چپش افتاد و درگذشت و به جهان مینوی بازگشت. تخمهی زرین او چهل سال در زمین پنهان بود. به سر چهل سال از آن ریواسپیکری یک ساقه با پانزده برگ برویید و از آن مشی و مشیانه از زمین برستند، یکی به دیگری پیوسته، همبالا و همدیس. نه ماه ریواس پیکر بودند، سپس انسان پیکر گشتند و از ایشان نخست نژاد آریایی و سپس تمام مردم جهان نسل به نسل به دنیا آمدند، برای یاری رساندن به اورمزد در نبرد سهمگین خویش در سههزارهی سوم با اهریمن، و برای آنکه سرداران و سربازان سپاه اورمزد باشند در مبارزه با اهریمن- طبق پیمانی که فروهرهای ایشان در آسمان با اورمزد بسته و سوگند خورده بودند یار و یاورش باشند در نبرد دیرپا با اهریمن، برای نابود ساختن دیوان و دروجان او و از کار انداختن خودش در واپسین نبرد، و بازافکندن ابدیاش به چاه سیاه و بیانتهای دوزخ که جایگاه نخستین و واپسین اوست.
اسفند 1384
|