نیما یوشیج، دکتر ارانی و شعر ققنوس
1391/4/1

نیما یوشیج و دکتر ارانی با هم از طریق خواهر و برادر نیما- ثریا و لادبن- آشنا شدند.
لادبن (رضا) اسفندیاری در طول پاییز ۱۳۰۹ تا بهار ۱۳۱۰ در تهران بود و با دکتر ارانی رابطه داشت. دکتر ارانی در بازجوییهایش به این رابطه اشاره کرده و نوشته است:
"پس از آن هم یک‌دفعه لادبن پیش من آمد و اوراق چندی آورد ولی بلافاصله روز بعد آمد و برد و من او را دیگر هیچ ندیدم"(۱)
هم‌چنین خواهر کوچک نیما- بهجت(ثریا)- دوست خواهر دکتر ارانی- شوکت- بود و با خانواده‌‌ی آنها رفت‌و‌آمد و روابط دوستانه داشت. او هم حلقه‌ی ارتباطی دیگری بین نیما یوشیج و دکتر ارانی بود، به طوری‌که نیما یوشیج در نامه‌اش به دکتر ارانی در این باره چنین نوشته است:
"اگر زیاد اسم مرا نشنیده باشید و ثریای افشار(۲) برای اولین دفعه به شما بگوید این گمنامی هم صفت ممتازه و عمومی حیات مردم زحمت‌کش در ایران است."(۳)
به احتمال زیاد، ثریا کتاب "معرفة‌الروح"(پسیکولوژی) دکتر ارانی را از طریق لادبن برای نیما فرستاده بود تا آن را بخواند و درباره‌اش نظر بدهد. نیما هم که در آن زمان در آستارا معلم بود و در دبیرستان حکیم نظامی این شهر تدریس می‌کرد، کتاب دکتر ارانی را خواند و در نامه‌ای که در سال ۱۳۱۰ به او نوشت نظرش را درباره‌ی کتاب و انتقادهایش را به بعضی از مطالب آن بیان کرد. این نامه چنین شروع می‌شود:

"به دکتر تقی ارانی
رفیق من!

قبل از این‌که اسم مرا بدانید این کاغذ معرف من است. منتقل می‌شوید که این صدا، صدای آشناست. همان‌طور که تألیفات شما صدای آشنا به گوش من می‌رساند. با این اصول و طرز تفکر مثل این‌که این تألیفات را برای من نوشته‌اید. در این وادی خواسته صدا بزنید ببینید ممکن است در میان هزارها سر، سری هم وجود داشته باشد که بجنبد. ولی ابدا من در خیال این کار هم نمی‌افتم. برای این‌که زیر و روی ایران را خوب شناخته‌ام. در این صورت این را اعتراف خواهید کرد که با فقدان انسان هم‌فکر چه‌قدر ارتباط در بین شما و من و یک سومی از نقطه نظر اجتماعی مفید است."(۴)
نیما یوشیج پس از این مقدمه، افکار انتقادی خود را درباره‌ی کتاب دکتر ارانی توضیح داده و در انتها نامه را چنین پایان داده است:
"با وجود همه‌ی اینها برای تعریف کتاب شما همین یک سطر کافی است که در ایران امروز خواننده‌ای که بفهمد ندارد.
به این جهت شما می‌توانید بدون دخالت در بعضی مسائل که ایجاد زحمت می‌کند و بدون این‌که فکر کنید چرا دخالت ندارید، بدون مانعی در تأسیس حیات جدید ایدئولوژی ایران کمک بکنید و در این اقدام خودتان مثل یک پیش‌رو باشید، بهتر از یک سرباز که کشته می‌شود و به مراتب لازمتر از هزاران قطعه شعر و غزل که فلان شاعر قدیمی مسلک معاصر نشر می‌دهد، خدمت کنید.
...
من با امید به ملاقات نزدیکی، به این سطر آخر که آخرین نگاه دوستانه‌ی من به شماست خاتمه می‌دهم. از این طرف دریا همیشه سیمای یک روز خیالی را در نظر می‌گیرم.
نیما یوشیج"
نمی‌دانم نخستین ملاقات نیما یوشیج و دکتر ارانی کی و کجا اتفاق افتاد ولی به احتمال زیاد این دو با هم از نزدیک ملاقات کردند و آشنا شدند. در واقع در فروردین سال ۱۳۱۲ نیما هم‌راه با همسرش به تهران آمد و خدمت معلمی‌اش پایان گرفت. در بهمن ماه همین سال دکتر ارانی نخستین شماره‌ی مجله‌ی دنیا را منتشر کرد. مدتی نیما در تهران دنبال کار گشت تا این‌که در سال ۱۳۱۵ در مدرسه‌ی صنعتی ایران و آلمان به عنوان دبیر ادبیات استخدام شد. در همین سال دکتر ارانی به عنوان رئیس تعلیمات به اداره‌ی کل صناعت منتقل شد و در این مقام، یکی از وظایف مهمش بازدید از مدارس صنعتی و نظارتش بر کار آنها بود، و طبیعی است که در این بازدیدها، از مدرسه‌ی صنعتی ایران و آلمان هم چند بار بازدید کرده و نیما را هم در آن‌جا دیده باشد، به‌خصوص این‌که بزرگ علوی- رفیق و هم‌کار نزدیک دکتر ارانی در مجله‌ی دنیا- در همین مدرسه تدریس می‌کرد و با نیما هم‌کار بود و لابد اطلاعاتی درباره‌ی نیما یوشیج به دکتر ارانی داده بود.
ولی آن‌چه از مقدمه و مؤخره‌ی نامه‌ی نیما به دکتر ارانی برمی‌آید، احساس عمیق و قوی هم‌فکری با دکتر ارانی در اوست و احترام زیادی که برای دکتر ارانی قائل بوده و او را پیش‌رو راه تأسیس "حیات جدید ایدئولوژی ایران" می‌دانسته و می‌ستوده است. جمله‌هایی چون "با وجود همه‌ی اینها برای تعریف کتاب شما همین یک سطر کافی است که در ایران امروز خواننده‌ای که بفهمد ندارد" به قلم کسی که به هیچ‌وجه عادت به تعریف کردن از کسی نداشت و نسبت به روشنفکران دوروبرش بسیار بدبین بود، به‌روشنی نشان می‌دهد که نیما نسبت به دکتر ارانی احساس سمپاتی و هم‌دلی داشته است.
خسرو شاکری در کتاب "تقی ارانی در آینه‌ی تاریخ" منکر این واقعیت شده که نویسنده‌ی این نامه نیما یوشیج بوده و چنین به نظرش رسیده که "این نامه توسط لادبن نوشته شده بوده باشد." متن نوشته‌ی خسرو شاکری در این باره چنین است:
"در میان نامه‌های چاپ شده‌ی نیما، نامه‌ای هست به تاریخ ۱۳۱۰ (بدون ذکر ماه و روز) خطاب به دکتر ارانی. سیروس طاهباز که این نامه را به چاپ رسانده است نگارش این نامه را به نیما نسبت می‌دهد، به‌ویژه آن‌که نامه از آستارا ارسال شده بود. اما توجه دقیق به محتوای نامه که عبارت است از نقد نوشته‌های ارانی، نشان می‌دهد که نمی‌تواند کار نیما بوده باشد، زیرا نوشته‌ی دیگری از او در دست نیست که معلوم دارد او به این مسائل علاقه داشته یا وارد بوده باشد؛ به‌راستی، نامه‌های قبلی وی یأس او را از مسائل سیاسی و اجتماعی کاملاً آشکار می‌کند. به نظر می‌آید که این نامه توسط لادبن نوشته شده باشد، آن هم از آستارای شوروی پیش از ملاقاتش با ارانی در تهران."(۵)
اما برخلاف نظر خسرو شاکری باید بگویم که نامه‌ی مورد بحث به چند دلیل قطعا‌ً و یقیناً نوشته‌ی نیماست و نوشته‌ی لادبن نیست و چنین اظهار نظری نشان می‌دهد که خسرو شاکری نه با سبک و سیاق نوشته‌های نیما یوشیج در نامه‌هایش آشنایی چندانی دارد، نه با چگونگی جمع‌آوری و نشر این نامه‌ها، و نه متن نامه را به دقت خوانده و نه به واقعیتهای تاریخی مربوط به زمان نوشته شدن آن توجه کرده است. اما دلیلهایی که اثبات می‌کند که این نامه قطعاً و یقیناً نوشته‌ی نیماست و نه لادبن:

۱- همان‌طور که سیروس طاهباز در مقدمه‌ مجموعه‌های "نامه‌های نیما یوشیج"، "دنیا خانه‌ی من است" و "کشتی و توفان" تصریح کرده "نیما در فاصله‌ی سالهای ۱۹۲۸ تا ۱۳۳۸ از هر نامه‌ای که برای هرکس می‌نوشت، نخست به اصطلاح خود "مینوتی" تهیه می‌کرد و سپس آن را پاک‌نویس می‌کرد و می‌فرستاد. یا هم‌زمان با نوشتن نامه، کپیه‌ای از آن برای خود نگاه می‌داشت. همین یادگارهاست که امروز اساس کار ما در نشر این مجموعه‌هاست."(۶) بنابراین نامه‌ی مورد بحث هم یکی از این نامه‌هایی‌ست که "مینوت" یا کپیه‌ی آن در میان نامه‌های باقی‌مانده از نیما یافت شده و در پایانش هم او آن را امضا کرده است. اگر این نامه را لادبن به دکتر ارانی نوشته بود، چرا نسخه‌ای از آن به خط نیما و در بین نامه‌های نیما یافت شده و امضای او در پایان نامه است؟ همین دلیل به تنهایی کافی نیست برای اثبات این‌که این نامه را نیما به دکتر ارانی نوشته است، نه لادبن؟

۲- در بخش پایانی نامه نوشته شده که "اگر زیاد اسم مرا نشنیده باشید و ثریای افشار برای اولین دفعه به شما بگوید این گم‌نامی هم صفت ممتازه و عمومی حیات مردم زحمت‌کش در ایران است." چنین جمله‌ای را مسلماً لادبن نمی‌توانسته نوشته باشد، زیرا آن‌طور که از نامه‌های دیگر نیما مشخص است، به طور مسلم لادبن از پاییز سال ۱۳۰۹ تا بهار سال ۱۳۱۰ در تهران بوده (۷) و تا آخر سال ۱۳۱۰ از ایران خارج نشده بوده (۸) بنابراین در سال ۱۳۱۰ نه اصلاً لادبن در آستارای شوروی نبوده (آن هم "پیش از ملاقاتش با ارانی در تهران") و نه برای دکتر ارانی ناشناس بوده، بلکه در سال ۱۳۱۰ دکتر ارانی را از نزدیک می‌شناخته و با او ملاقاتهایی داشته و برایش نشریه می‌آورده است. لادبن طبق آن‌چه در کتاب یادداشتهای روزانه‌ی نیما یوشیج آمده، احتمالاً در بهار سال ۱۳۱۱ از رود ارس گذشته و به آن سوی مرز رفته است:
"عالیه خانم می‌گفت: یک شب سر و کله‌ی لادبن پیدا شد، با یک لباس دهاتی از یوش آمده بود. چند روزی در خانه‌ی ما در آستارا مخفی بود و بالاخره یک شب بعد از خوردن شام من و نیما و لادبن به نزدیک رودخانه‌ی مرز ایران و شوروی رفتیم، نیما و لادبن یک‌دیگر را بغل کردند و بوسیدند اما این آخرین وداع دو برادر بود و دیگر هرگز یک‌دیگر را ندیدند."(۹)

۳- در بخش پایانی نامه چنین نوشته شده: "شعر امروزی در حقیقت یک سوآل اقتصادی است. برای تأمین اقتصادی شخصی. ولی من و شما باید به اندازه‌ی خود کار کنیم. شاید بیش از مقدار زحمات شما در رشته‌ی خودتان، من هم در خصوص تجدید بنای پوسیده و بی‌فایده‌ی شعر و ادبیات فارسی زحمت کشیده و می‌کشم."(۱۰)
آیا همین چند جمله برای اثبات این‌که نویسنده‌ی نامه مسلماً نیما یوشیج است، کافی نیست؟ آیا جز او کسی بوده که در خصوص "تجدید بنای پوسیده و بی‌فایده‌ی شعر و ادبیات فارسی زحمت" کشیده باشد؟ آیا لادبن در این زمینه کاری کرده و زحمتی کشیده و اصولاً کارش پرداختن به شعر و شاعری بوده است؟

۴- در بخشی از نامه که پیش از این هم آن را آوردم، نویسنده‌ی نامه به دکتر ارانی چنین توصیه کرده است:
"... شما می‌توانید بدون دخالت در بعضی مسائل که ایجاد زحمت می‌کند و بدون این‌که فکر کنید چرا دخالت ندارید بدون مانعی در تأسیس حیات جدید ایدئولوژی ایران کمک بکنید و در این اقدام خودتان مثل یک پیش‌رو باشید. بهتر از یک سرباز که کشته می‌شود و به مراتب لازمتر از هزاران قطعه شعر و غزل که فلان شاعر قدیمی مسلک معاصر نشر می‌دهد، خدمت کنید."
 در واقع، نویسنده‌ی نامه به دکتر ارانی توصیه کرده که در فعالیتهای سیاسی- تشکیلاتی دخالت نکند و خود را از این‌گونه فعالیتها کنار بکشد و به جای آن، به امر "تأسیس حیات جدید ایدئولوژی در ایران" کمک کند و پیش‌رو این راه باشد. آیا چنین توصیه‌ای را می‌توانسته لادبنی که خودش یکی از فعالان سیاسی و تشکیلاتی بوده، به او بکند؟ و آیا چنین توصیه‌ای از سوی لادبن به دکتر ارانی مضحک نبوده است؟ همین به‌روشنی اثبات می‌کند که نویسنده‌ی این نامه لادبن نیست و نیماست. جالب اینجاست که درست شبیه همین مطلب را نیما در نامه‌ای که در ۲۹ اسفند سال ۱۳۱۰ (همان سالی که نامه به دکتر ارانی را نوشت) از آستارا، به لادبن در یوش نوشته، به برادرش هم توصیه کرده است:
"وضعیت کنونی با حاضر نبودن مبانی مادی برای پیش‌رفت و تولید یک نتیجه و مقصود اجتماعی، بیش از هر چیز محتاج به اصلاح معنوی است. به اصطلاح تهیه‌ی نتیجه و مقصود از راه تبدیل ایدئولوژی طبقاتی منظور است. در هم‌چو دوره‌ای نویسنده می‌تواند به‌خوبی سر و کارش با قلم باشد و با قوه‌ی قلم خود منفعت برساند."(۱۱)
پیشتر از آن هم در نامه‌ی دیگری به لادبن، به تاریخ اواخر حوت ۱۳۰۱، نیما نوشته بود که فعالیت جمعی راه درستی برای رسیدن به مقصود نیست، زیرا هم‌راهان مناسبی ندارد. در بخشی از این نامه، نیما به لادبن چنین نوشته است:
"چون می‌دانم هنوز نتوانسته‌ای از نتیجه‌ی زحمت خودت آن‌طور که می‌خواهی خوش‌حال شده باشی، به نظر من علت از بدی انتخابهاست. هم‌راهان تو خیلی هنر داشته باشند این است که سالم باشند و فرق است میان کاری که یک شخص سالم برای جمعیت می‌کند با کاری که از یک شخص هم سالم و هم متفکر ناشی می‌شود. گذشته از سلامتی باطن، برای کسی که پیشوای مردم می‌شود، فکر بزرگ هم لازم است و من هنوز جز یک غفلت‌زدگی و رقابت در همراهان تو کمتر توانسته‌ام صفتی پیدا کنم که به خوبی انتخاب آنها امیدوار باشم."(۱۲)

۵- خسرو شاکری نوشته "توجه دقیق به محتوای نامه که عبارت است از نقد نوشته‌های ارانی، نشان می‌دهد که نمی‌تواند کار نیما بوده باشد، زیرا نوشته‌ی دیگری از او در دست نیست که معلوم دارد او به این مسائل علاقه داشته یا وارد بوده باشد."
نخست از ایشان می‌پرسم که آیا از لادبن نوشته‌ای در دست هست که معلوم دارد او به این مسائل علاقه داشته یا وارد بوده؟ پس به چه دلیل ایشان نوشته‌اند "به نظر می‌آید که این نامه توسط لادبن نوشته شده باشد"؟
سپس به ایشان توصیه می‌کنم که یک‌بار با دقت کتاب "ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان" نیما را بخوانند یا نامه‌هایی را که او در تاریخ ۱۰ حمل ۱۳۰۴و ۱۸ بهمن ۱۳۱۰ به لادبن نوشته، یا کتاب "یادداشتهای روزانه‌ی نیما یوشیج" را که اخیراً منتشر شده، مرور کنند، تا دریابند که نیما به مسائل فلسفی و روان‌شناختی چه‌قدر علاقمند بوده و چه‌‌طور در این نوع مسائل خود را صاحب نظر می‌دانسته است.
حال، پس از این بحت مفصل برای اثبات این‌که نویسنده‌ی نامه‌ی مورد بحث قطعاً و یقیناً نیما یوشیج بوده، به ادامه‌ی موضوع می‌پردازم.
در روز ۱۸ اردیبهشت سال ۱۳۱۶ دکتر ارانی در منزلش دستگیر و روانه‌ی زندان موقت شهربانی شد. ماهها او را در سلول انفرادی، در "کریدور عذاب" در اتاقی که به "اتاق مرگ" مشهور بود، نگه داشتند و شکنجه کردند. تا این‌که سرانجام پس از هجده ماه زجر کشیدن در سلولهای انفرادی، در آبان ۱۳۱۷ در کنار هم‌پرونده‌ای‌هایش، در دادگاه جنایی تهران، محاکمه‌ای نمایشی- فرمایشی شد و به ده سال حبس مجرد محکوم شد. سال بعد هم- همان‌طور که خودش پیش‌بینی و در دادگاه اشاره کرده بود- در 14 بهمن 1318 او را کشتند.
در بهمن ماه سال ۱۳۱۶ نیما یوشیج، نخستین شعر آزاد خود، ققنوس، را سرود و همان‌طور که برای دکتر ارانی نوشته بود، نخستین گام اساسی را در راه "تجدید بنای پوسیده و بی‌فایده‌ی شعر و ادبیات فارسی" برداشت و پی بنای نوین شعر آزاد را با این شعرش ریخت.
نیما در شعر "ققنوس" از مرغی جان‌باز و ایثارگر سخن می‌گوید که در سرزمینی که از آتش تجلیل یافته و اکنون به یک جهنم تبدیل یافته، زندگی می‌کند و حس می‌کند که اگر در این خراب‌آباد، زندگی‌اش هم‌چون مرغان دیگر در خواب و خورد به‌سرآید، رنجی که می‌کشد رنجی پست و حقیر خواهد بود و ارزش به یاد ماندن و نام بردن را نخواهد داشت، به همین دلیل برای این‌که برای رنجش معنا و ارزششی والا و یادمان بیافریند، جانش را فدا می‌کند، و خود را در میان شعله‌های آتش می‌افکند تا جوجه‌هایش از خاکسترش سر به در آرند و جان بگیرند:

جایی که نه گیاه در آنجاست، نه دمی
ترکیده آفتاب‌ سمج روی سنگهاش
نه این زمین و زندگی‌اش چیز‌ دل‌کش است
حس می‌کند که آرزوی مرغها چو او
تیره‌ست هم‌چو دود، اگرچند امیدشان
چون خرمنی ز آتش
در چشم می‌نماید و صبح‌‌ سفیدشان.
حس می‌کند که زند‌گی او چنان
مرغان دیگر ار به سر آید
در خواب و خورد
رنجی بود کز آن نتوانند نام برد.

آن مرغ‌ نغزخوان
در آن مکان ز آتش تجلیل یافته
اکنون به یک جهنم تبدیل یافته
بسته‌ست دم‌به‌دم نظر و می‌دهد تکان
چشمان‌ تیزبین.
وز روی تپه
ناگاه چون به‌جای پر و بال می‌زند
بانگی برآرد از ته‌ دل سوزناک و تلخ
که معنی‌اش نداند هر مرغ‌ ره‌گذر
آن‌گه ز رنجهای درونیش مست
خود را به روی هیبت‌ آتش می‌افکند
باد‌ شدید می‌دمد و سوخته‌ست مرغ
خاکستر تنش را اندوخته‌ست مرغ
پس جوجه‌هاش از د‌ل خاکسترش به‌در.

بعضی از مفسران شعر ققنوس گمان کرده‌اند که نیما یوشیج این شعر را درباره‌ی خودش سروده و "ققنوس" تمثیلی از اوست، در صورتی که آنها که با شعرهای نیما آشنایی کافی دارند به‌خوبی می‌دانند که نیما هرگز در شعرهایی که درباره‌ی خودش سروده، از خود تصویر یک قهرمان فداکار و جان‌باز را ارائه نداده، بلکه تصویری چون رود "ماخ‌اولا" که گنگ می‌سراید و کسی با زبانش آشنا نیست، یا تصویری چون "تیزپرواز" که سر زیر بال کشیده و به خواب زمستانی فرو رفته، از خود ترسیم کرده است. به این دلیل، حدس می‌زنم که به احتمال قوی نیما شعر "ققنوس" را درباره‌ی شخصیت فداکار و ایثارگر دکتر ارانی و تحت تأثیر رنجی که او در جهنم زندان انفرادی و زیر شکنجه می‌برده، سروده و "ققنوس" را به عنوان نماد شخصیت او برگزیده است.
در 13 بهمن سال 1320، پنج روز مانده به دومین سال‌گرد مرگ دکتر ارانی، نیما یوشیج شعر "نه، او نمرده است" را به یاد رفیقش سرود و در آن شعر بر این نکته تأکید کرد که ارانی با وجود مرگ جسمانی از نظر فکری و اثرگذاری نمرده و هرگز مرگ بر او دست نمی‌یابد. با بخشهایی از این شعر، این نوشته را به پایان می‌برم:

دو سال از نبود غم‌انگیز او گذشت.
روی مزار او
دو بار برگهای خزان ریخته شدند.
سه سایه‌ی شکسته‌ی گریان
بر شاخه‌های سایه‌ی دیگر
آویخته شدند.
...
دو سال- مثل آن‌که دو روز- از غمش گذشت.
روز سفید آمد از نو به سیر و گشت.
بر ساحت جبین جوانی
خط دگر نوشت.

مانند این‌که آن که تو دانی نمرده است.
هرکس به یادش آید گوید
دو سال رفت و لیک ارانی نمرده است.

نه، او نمرده، او ز نهان‌خانه‌ی وجود
بر پای خاسته‌ست.
او از برای زندگی ما
تا بهره‌ورتر آییم
دارد هنوز هم سخنی گرم می‌کند.
این تیره‌جوی سنگ‌دلان را
دارد به حرف مردمی‌یی نرم می‌کند.

دو سال شمع زندگی‌اش را به روشنی
مردم ندید لیک
بس شمعهای دیگر روشن شدند از او
بس فکرهای ویران گلشن شدند از او
مانند آن‌که همین آرزوش بود.
پرید از برابر زندان
مرغ شکسته پر که همه رنج و جوش بود
تا روی بام دیگر آید ز نو فرود
زان‌جا به رنگ دیگر با ما کند سخن.
...

نه، او نمرده است آن‌که دلی زنده می‌کند
هرگز بر او نیابد بدروی مرگ دست.


خرداد 1389


۱- پرونده‌ی پنجاه و سه نفر- به اهتمام حسین فرزانه- انتشارات نگاه- ۱۳۷۲- ص ۲۳۸
۲- ثریا اسفندیاری همسر دکتر جلال افشار بود.
۳- نامه‌های نیمایوشیج- به کوشش سیروس طاهباز- نشر آبی- ۱۳۶۳- ص  ۸۶
۴- همان منبع- ص ۸۲
۵- تقی ارانی در آینه‌ی تاریخ- خسرو شاکری- نشر اختران- ۱۳۸۷- ص ۲۳۸
۶- نامه‌های نیما یوشیج- به کوشش سیروس طاهباز- نشر آبی- ۱۳۶۳- یادداشت
۷- نگاه کنید به نامه‌ی نیما به لادبن به تاریخ ۲۰ مهر ۱۳۰۹ از آستارا به تهران (کتاب دنیا خانه‌ی من است- ص ۱۱۰)- و نامه‌ی نیما به لادبن به تاریخ ۱۵ بهمن ۱۳۰۹ از آستارا به تهران (کتاب "ستاره‌ای در زمین"- ص ۹۸) و نامه‌ی نیما به لادبن به تاریخ ۱۳ فروردین ۱۳۱۰ از آستارا به تهران (کتاب "ستاره‌ای در زمین"- ص ۱۰۰)
۸- نگاه کنید به نامه‌ی نیما به لادبن به تاریخ ۲۹ اسفند ۱۳۱۰ از آستارا به یوش (کتاب "کشتی و توفان"- ص ۱۰۹) - لادبن احتمالاً در اوایل سال ۱۳۱۱ به آستارا نزد نیما و عالیه رفت و بعد از آنجا از رود ارس رد شده و به آن سوی مرز رفت.
۹- یادداشتهای روزانه‌ی نیما یوشیج- به کوشش شراگیم یوشیج- انتشارات مروارید- ۱۳۸۷- ص ۳۰۷
۱۰- نامه‌های نیمایوشیج- به کوشش سیروس طاهباز- نشر آبی- ۱۳۶۳ - ص ۸۶
۱۱- کشتی و توفان- پنجاه نامه از نیما یوشیج- انتشارات امیرکبیر- ۱۳۵۱- ص ۱۰۹
۱۲- ستاره‌ای در زمین- نیمایوشیج- انتشارات توس-  ۱۳۵۴- ص ۲۵

نقل آثار این وبسایت تنها به صورت لینک مستقیم مجاز است. / طراحی و اجرا: طراحی سایت وبنا