در سيوليشه پاي نظر عزيز شما نوشتم:
من هم دست و پيشاني استاد عزيزم را مي بوسم.
اما ارسال نکردم تا ديگران به حساب تملق نگذارند.
ديگراني که نمي دانند هر کلمه اي که مي نويسم از ته جانم بيرون مي آيد و قطره اشکي با آن همراه مي شود.
ديگري که نمي دانند، آموخته ام قدر استاد بدانم و خاک درگاهش جارو کنم.
ديگراني که نمي دانند، در اين دوره وانفسا بزرگاني چون شما از شماره انگشتان نيز کمترند و بسي نيکي ها که به سبب سخن شما گسترده مي شود تا نفس زشتي را بر زمين تنگ کند.
بي هيچ تعارفي دوستتان دارم
و داخل يا بيرون گود قدر شما را مي دانم و خود را از محضرتان تا اجازه حضور داشته باشم محروم نخواهم ساخت.
اگر شاگردي که رسم شاگردي بلد باشد، راه پنجره را نيز خوب مي داند.
بگذاريد سخن اول را با اشتياقي بيشتر تکرار کنم:
دست و پيشاني شما را مي بوسم.
ارادتمندتان
پوردامغاني
(خوشحالم که قلب دينگ دانگ دارد در سيوليشه مي تپد!) |