نظرات

 

راثی پور
1392/1/29
سلام استاد دست مریزاد و سپاس .حق مطلب را واقعا ادا کردید.تابوتی عروضی


مهدی عاطف‌راد
1392/1/31
دوست ارجمند. درود بر شما و سپاس از مهر و لطفتان. خوشوقتم که مطلب را پسندیدید. شادکام باشید.


محمد پوردامغاني
1392/1/31
در سيوليشه پاي نظر عزيز شما نوشتم: من هم دست و پيشاني استاد عزيزم را مي بوسم. اما ارسال نکردم تا ديگران به حساب تملق نگذارند. ديگراني که نمي دانند هر کلمه اي که مي نويسم از ته جانم بيرون مي آيد و قطره اشکي با آن همراه مي شود. ديگري که نمي دانند، آموخته ام قدر استاد بدانم و خاک درگاهش جارو کنم. ديگراني که نمي دانند، در اين دوره وانفسا بزرگاني چون شما از شماره انگشتان نيز کمترند و بسي نيکي ها که به سبب سخن شما گسترده مي شود تا نفس زشتي را بر زمين تنگ کند. بي هيچ تعارفي دوستتان دارم و داخل يا بيرون گود قدر شما را مي دانم و خود را از محضرتان تا اجازه حضور داشته باشم محروم نخواهم ساخت. اگر شاگردي که رسم شاگردي بلد باشد، راه پنجره را نيز خوب مي داند. بگذاريد سخن اول را با اشتياقي بيشتر تکرار کنم: دست و پيشاني شما را مي بوسم. ارادتمندتان پوردامغاني (خوشحالم که قلب دينگ دانگ دارد در سيوليشه مي تپد!)


مهدی عاطف‌راد
1392/2/1
محمد جان، من هم رویت را می‌بوسم و قدرشناس احساسات پاک و شریفت هستم. تواضعت ستودنی‌ست و قدرشناختنی، در این دوره زمانه‌ای که هر یک از ما زمینی بلندیم و گردنکش، بی‌بهره از میل و شوق آب خوردن از باران و چشمه‌ساران، قدر چنین احساسات متواضعانه‌ی زلالی را باید بیش از پیش شناخت و حرمت نهاد و در برابرشان سر تعظیم فروآورد... غیبت چند روزه‌ات در سیولیشه داشت کم کم نگرانم می‌کرد که حضور دوباره‌ات دلگرمم کرد و نگرانی‌ام را که مباد کدورتی نامیمون رخ داده باشد رفع کرد. حضورت همیشه دلگرمی دهنده و روشنایی بخشنده است. همیشه ستاره باش و پرتو بیفشان، دوست من. دوستت و دوستدارت- مهدی


محمد پوردامغاني
1392/2/1
استاد آمدم كه حرفي ديگر بزنم، اما پس از خواندن سخن شما در بالا ناگزير قبل از آن حرف، خدمتتان بگويم: من دينگ دانگ را مي خواندم و مي آموختم، اما آنشب فراموش نشدني كه در دار آباد خدمتتان بودم، به دعوتي كه فرموده بوديد و بعد هم با بزرگواري مرا رسانديد،(همراه آقاي سلطاني بودبم) حضورتان برايم گرمي داشت و قوت قلبم شد كه چراغ نيما روشن است. متانت و مهرباني شما، با آن سيماي عزيز، و دانشي كه پيش از اين در شما سراغ داشتم، خواسته يا نا خواسته عليرغم موي سفيدم از من شاگردي ساخت مريد. بعدها بارها به خانم انيس و كريمي هم عرض كردم اين موضوع را. بعد كه سايت دينگ دانگ تعطيل شد، يادتان باشد خدمتتان پيام دادم و ابراز غصه كردم. اما هرگز لينك آن را نتوانستم از وبلاگم حذف كنم ( حدود 9 سال است پسرم از خانه رفته است اما من هنوز حتي كتابهاي دبيرستانش را هم در قفسه دست نزده ام! حتي تخت و حلقه بسكتي كه در اطاق آويزان كرده بود!) و بعد هم كه در قالب وبلاگ در آمد و باقي ماجرا... مي خواهم بگويم اين ارادت و دوستي براي من يك شبه بدست نيامده است پس در آن اغراقي نيست. ارزش آن به همه روز و شبهايي است كه در تنهايي با نيما و هم داستانهاي او گذرانده ام. اگر چه بي بضاعتم و تهي دست، درست مثل روز خواستگاريم! اما دلي عاشق دارم كه مرا راه برد و مهريه همسرم شد. آن باشد بهاي ارادتم به شما


محمد پوردامغاني
1392/2/2
و اما سخني كه قرار بود خدمتتان عرض كنم: پاي گفتگوي جناب سيستاني و راثي پور عزيز، در قسمت نظرات سيوليشه، از شما خواهش كردم اگر امكان دارد، جلسات دينگ دانگ را ادامه دهيد، كه البته ظاهرا مشكلاتي از نظر جا وجود دارد. و اگر نه هر چند وقت يك بار دوستان در محلي به صلاحديد ملاقاتي داشته باشند. اين نظر جناب سيستاني نيز بود و چند نفر ديگر از دوستان نيز اين در خواست را دارند. مي شود قرار كوه گذاشت يا مثلا در پارك و يا محلي ديگر كه زحمتي هم براي كسي نباشد ديدار كرد. البته اين فقط يك پيشنهاد بود. كه از طرف دوستان مطرح مي شود و من ريش سفيدي كردم و گفتم. ممنون كه حوصله فرموديد و خوانديد.


محمد پوردامغاني
1392/2/2
ديدار ------ ... و برای من اما، آغاز سیاره ، خرمی عشقی است در بامدادی خنک، از پس شبی که بیدار ماندم تا رقص شکوفه ها را تماشا كنم! او آمد و در رگهاي شعرم، عطر بهار نارنج جاری شد. تا به سودایی حوش، سر به سینه سپیده گذارم و بيداري را، بر دیوار رویا های گم شده ام آویزان سازم. او آمد و مرا بر بلندي راه نشاند ، به ديدار دخترکی کولی که برای باد نی لبک می ساخت، تا مگر بیستون بر زانوی او به خواب رود و حیات به شوری تازه آغاز گردد. بیش و کم از آن تقدیر بیش و کم از آن عصیان


مهدی عاطف‌راد
1392/2/3
محمد جان، درود بر شما و سپاس از این‌که با قطعه‌ی دل‌انگیز "دیدار" مرا مهمان احساسات لطیف و سرشار خود کردید. در مورد جمع شدن با دوستان، من از خدا می‌خواهم و با دو سه تا از دوستان هم برنامه‌ی دیدار داریم- ولی مشکلاتی هم وجود دارد، مثلا آقای سیستانی در نروژ است، آقای راثی پور در شهرستان، خود شما هم که قبلاً در شهرستان بودید، بنابراین می‌بینید که هر یک از دوستان در گوشه‌ای دور از هم هستند. با این وجود اگر دوستانی در تهران هستند که تمایل به مجموع شدن و دیدار نزدیک هر از گاهی دارند، من موافقم و می‌شود درباره‌اش تصمیم گرفت. با آرزوی بهروزی همیشگی. بدرود.


.قسمت هاي ستاره دار بايد پر شوند *
  :نام*
  :ايميل*
  :وبسايت
  :نظر*